در اینبخش بیوگرافی مهران احمدی بازیگر معروف و محبوب سینما و تلویزیون را مرور میکنیم. مهران احمدی بیشتر با نقشهای بـه یاد ماندنی: شکیب « آوای باران » و التیام « پایتخت » شناخته می شود، او ازدواج کرده و یک دختر بنام باران داردو مهران احمدی هنرمند کم حاشیه اسـت و با فضاسازی سلبریتی ها زیاد موافق نیست، در ادامه بیشتر با پارس ناز همراه باشید تا بیشتر با مهران احمدی آشنا شویم.
مهران احمدی متولد 1352 در تهران میباشد. فارغالتحصیل رشته بازیگری تئاتر در مقطع کارشناسی دانشگاه آزاد اسـت، برای در اوردن خرجی دانشگاه مدتی رو در رستوران گارسونی میکرده اسـت. خانواده احمدی درسالهـای کودکی او مدتی بـه نیشابور می روند تا مهران احمدی چند سالی را در گروههـای آماتور تئاتری نیشابور دست بـه تجربه بزند.
احمدی در دوره دبیرستانش در نیشابور، نمایشهـای تئاتر زیادی را کارگردانی میکند کـه عبدالرضا کاهانی هم در آنها نقشآفرینی داشته اسـت، کارگردانی کـه درسالهـای بعدی زندگی مهران احمدی بـه چهرهای پراهمیت تبدیل میشود. او هم چنین در کانون تئاتر نیشابور با حامد بهداد همکلاسی بوده اسـت.
پس از بازگشت خانواده احمدی بـه شهر تهران و پس از چند سال تجربهاندوزی او در نیشابور، مهران احمدی در رشته بازیگری تئاتر، درسال 73 ودر 21 سالگی وارد دانشگاه آزاد اسلامی می شود ودر رشته بازیگری تئاتر شروع بـه تحصیل می کند. او در همین سالها فعالیت حرفهای خودرا همزمان با تحصیل آغاز می کند.
در دهه 70 مهران احمدی در نقشهـای متفاوت تئاتری تجربهاندوزی کرد، از جمله در نمایشهـای «محاکمه ژاندارک» «چندوچون بـه چاه رفتن» و «آ سید کاظم». او هم چنین کار حرفهای خود در تلویزیون رابا یک تلهتئاتر شروع کرد؛ تلهتئاتری بنام «انگشتری ژنرال ماسیاس» کـه چندان اثر مهمی نبود.
احمدی در ادامه دو سریال کماهمیت «جدال با سرنوشت» و «تنها در تاریکی» رابه کارگردانی مسعود رشیدی بازی میکند ودر پایان دهه 70 و اوایل ده 80 بازیگر آیتمهـای نمایشی برنامه «سیمای خانواده» می شود کـه سریالهـای «روزهای مه آلود» و «بیابان عشق» بودند؛ تا اینکه بازی در سریال «آخرین روزهای شاد بودن» درسال 80، آخرین تجربه بازیگری او در دوره اول بازیگریاش می شود.
کارنامه مهران احمدی در شروع کارش چندان قابل دفاع نیست و مورد توجه کسی قرار نمیگیرد. در آن سالها بازی در سریالهـای نهچندان باکیفیت و نقشهـای کمفروغ، کمک چندانی بـه دیده شدن مهران احمدی نمیکند. او کـه همواره از صحبت کردن درباره آن سالها طفره میرود.
او تجربههـای اولیهاش را اینگونه توجیه می کند: «کارهای اولیهام را از سر ناچاری بازی می کردم ودر آن سالها انتخابی در کار نبود. درسالهـای دانشجوییام پدرم فوت کرد و مـن با مشکلات جدی مالی مواجه شدم. بهمین دلایل چندان بـه کارهایی کـه در آنها بازی می کردم توجهی نداشتم.»
پس از گذراندن سالهایي نهچندان درخشان در شروع کار، او بـه مدت 5 سال از بازیگری فاصله می گیرد و بـه دنبال دستیاری کارگردان میرود: «بعد از مدتی کـه وضع زندگیام سروسامان یافت، تصمیم گرفتم دیگر بازی نکنم، حتی بـه این قیمت کـه برای همیشه شغل بازیگری را از دست بدهم یا فراموش بشوم. بـه نظرم فراموششدن بهتر از این اسـت کـه آدم در نقشی بازی کند کـه اصلاً آنرا دوست ندارد.»
مهران احمدی کـه کارش را از تلویزیون شروع کرده بود، پس از سالها تجربه موفق در سینما، پس از ده سال دوباره بـه تلویزیون بازگشت ودر سریال «تا ثریا» ساخته سال 90 سیروس مقدم بازی کرد. همکاری او درسال بعد با مقدم ادامه یافت تا اینکه او با بازی در سری دوم سریال پرطرفدار «پایتخت»، محبوبترین نقش خودرا بازی کرد، بازی در نقش «التیام» کـه بسیار مورد توجه مخاطبین قرار گرفت.
او درباره بازی در نقش التیام میگوید: «مـن از حرکات خروس برای بازی دراین نقش بهره گرفتم کـه همیشه حواسش بـه اطرافش هست. این شخصیت یکی از دوست داشتنیترین نقشهـای مـن بود.» مهران احمدی کـه اغلب در قالب نقشهـای منفی بازی میکند، پس از این مجموعه در سریالهـای دیگری هم ایفای نقش کرده اسـت کـه «آوای باران»، «مهرآباد»، «پایتخت 3» و «چرخ فلک» از مهمترین آنها بودهاند.
مهران احمدی با بازی در نقشهـای مختلف، از اوایل دهه 90 بـه چهرهای کاملاً شناخته شده تبدیل می شود ودر سالهای بعدی با بازی در چندین فیلم سینمایی و تلویزیونی، بیشازپیش مورد توجه قرار میگیرد. او دراین سالها در فیلمهـای قابل توجهی مثل «بغض»، «شیار 143»، «سیزده»، «نفس»، «کارگر ساده نیازمندیم» و… بازی کرده اسـت.
او در تازهترین تجربه خود بـه کارگردانی رو آورده اسـت و علاوه بر ساخت فیلم کوتاه «ساکنین ارجمند»، درسال 96 با فیلم «مصادره» در سی و ششمین جشنواره فیلم فجر حضور یافته اسـت. مهران احمدی دراین فیلم بـهعنوان بازیگر-کارگردان، با رضا عطاران، هومن سیدی، بابک حمیدیان و هادی کاظمی همکاری داشته اسـت.
اينكه ميگوييد در اكثر كارهايم نقش آدمهـای عصبي و بداخلاق را بازي ميكنم قبول ندارم؛ تنها در «آلزايمر» و «هيچ» بود كه بايد بـه واسطه نقشم كمي عصبي بازي ميكردم، وگرنه در «بيست» بـه هيچ عنوان كاراكتر «ميثم» آن جوان شهرستاني اين خصوصيت را نداشت. اصلا مگر انسانها در زندگيشان عصباني نميشوند؟ هيچوقت دوست نداشتهام نقشي را تكراري بازي كنم ولي معتقدم هيچ نقشي تكراري نيست.
مثلاً اگر يكبار ديگر از مـن بخواهند «بيك» فيلم «هيچ» را بازي كنم، هيچگاه قبول نخواهم كرد اما اگر بگويند يك وانتي ديگر «ميثم فيلم بيست» را بازي كن، خب بازي ميكنم، براي اينكه يك وانتي ديگر با خصوصياتي ديگر اسـت. بنابراين هيچگاه يك نقش را 2 يا 3 بار تجربه نخواهم كرد؛ بـه نظرم تنها يكبار ميتوان يك نقش را بازي كرد.
هنگامي كه فيلمنامه «تا ثريا» بـه دستم رسيد، بـه تنها چيزي كه فكر ميكردم، پتانسيل نقش براي باورپذير و قانعكننده بودن «رضا» براي مخاطب بودم؛ در واقع اين طرز تفكر مـن هنگام خواندن تمام فيلمنامههايي اسـت كه بـه دستم ميرسد، وگرنه بـه اين فكر نميكنم يك نقش تكراري پيشنهاد شده، چون هيچ نقشي تكراري نيست.
در اكثر كارهايم جزو قشر متوسط يا ضعيف و زحمتكش جامعه بودهام اما «آقا رضا»ی «تا ثريا» تا حدودي وضعيت مالي خوبي دارد؛ خانه خوب، اتومبيل خوب و كاسبي و… اما خودم هم يادم نميآيد تا امروز بـه مـن پيشنهاد بازي در نقش يك آدم پولدار شده باشد. شايد اين بـه زندگي واقعي خودم برميگردد كه هيچوقت شانس پولدار بودن آنچناني را نداشتهام!
اصلا هم از اين بابت ناراحت نيستم. اين شانس در بازيگري هم سراغم نميآيد و نميدانم چرا چنين نقشي بـه مـن پيشنهاد نميشود، وگرنه هيچ فرقي براي يك بازيگر نميكند نقش يك آدم فقير را بازي كند يا ثروتمند؛ مهم خاصيت دراماتيك بودن نقش اسـت كه آن هم در لايههـای زيرين اجتماع بيشتر شكل ميگيرد.
حداقل در سينماي ايران اكثر درامهـای قوي را بزرگاني مانند «غلامحسين ساعدي»، «ابراهيم گلستانه»، «اكبر رادي» و… در لايههـای زيرين و فرودست جامعه شكل دادهاند، چون ابزار دراماتيزه شدن دراين لايههـای اجتماع بيشتر وجوددارد؛ فقر، اعتياد «از نوع ترحمبرانگيز»، دزدي و…، همواره از جمله موضوعاتي هستند كه بسيار ميتوان رويشان كار كرد.
اصولا موضوعاتي كه مربوط بـه قشر متوسط بـه پايين جامعه اسـت، مخاطبان بيشتري نسبت بـه موضوعات قشر بالادست جامعه دارند، زيرا قشر عظيمتري از جامعه را دربر ميگيرند، بنابراين گستره بيشتري از شخصيتهـای مختلف در آن پيدا ميشود و شخصا ترجيح ميدهم كاراكترهايي كه بازي ميكنم متعلق بـه طبقه متوسط و رو بـه پايين جامعه باشند.
بعد از 23-22 سال، تازه 4 سال اسـت در سينما سري بلند كردهام و 4 تا عزيزي كه بـه مـن لطف دارند بهم تبريك ميگويند، وگرنه چـه قبلا و چـه همين حالا، در سينما كارگري ميكردم و ميكنم. هيچوقت خودم را هنرمند نميدانم. مـن كارگر اين شغلم و زحمت ميكشم.
دوست دارم همين هم اکنون تشريف بياوريد سر صحنه فيلمي كه دارم بازي ميكنم، ببينيد بعد از هر سكانس چگونه هِن هِن و نفس نفس ميزنم؛ درست مثل كارگري كه يك فرقان بار برده طبقه چهارم و برگشته! چون بازيگري هيچوقت براي مـن لوث نخواهد شد. مطمئنا آنگاه كه اين اتفاق برايم بيفتد، از تهران ميروم ودر دل طبيعت زندگي ميكنم و براي خودم عكس ميگيرم.
مهران احمدی اين خوش شانسی مـن بود
هميشه در زندگيام ياد گرفتهام آدم راضيای باشم؛ اگر بـه حكمت «لياقت» معتقد باشي، هميشه راضي خواهي بود. مگر نميگوييم «از ماست كه بر ماست؟» مـا هرچه ميكشيم زائيده لياقت و جربزه خودمان اسـت. حكمتش را نميدانم اما ميدانم خداوند در وجود بعضيها لياقتهايي قرار ميدهد كه موجب ميشود آنها بـه جايگاهها و مراتب بالا برسند.
اين لياقت در وجود همه یمان هست؛ تنها بايد پيدايش كنيم، ببينيم در چـه زمينهای ميتوانيم عملياش كنيم. خوششانسي مـن اينجا بود كه توانستم لياقتم را در زمينهای كه بايد كشف كنم و فهميدم اگر در بازيگري ممارست و تمرين داشته باشم، بـه جايگاهي خواهم رسيد.
23 سال اسـت شبانه روز دراين حرفه ام
هنوز هم يكي از آرزوهايم بازي دوباره مقابل آقايان «پرويز پرستويي» و «مهدي هاشمي» اسـت؛ اين آدمها جزو دست نيافتني هـای زندگي مـن بودند كه هنوز هم اگر قرار باشد روبهرويشان بازي كنم هيجانزده ميشوم. البته بازي مقابل اين استادان بـه اين راحتيها ميسر نشده! از سال 68 تئاترهاي حرفهای روي صحنه ميبرديم با گيشه 10تا تك توماني!
«عبدالرضا كاهاني» شاهد زنده اين قضيه اسـت؛ اصلا كارمان رابا هم شروع كرديم. حدود 23 سال تلاش بيوقفه و شبانهروزي، طوري كه حتي يك روزمان هم بدون اين مقوله نگذشته بشما نشان ميدهد چند روز و چند ساعت بـه مقوله بازيگري، سينما، تئاتر و فيلم فكر كردهايم اما هيچوقت بـه اين فكر نكرديم برويم هنرمند شويم، چون مـا هنرمند بوديم.
در همان دايره كوچك صحنه تئاتر شهرستان نيشابور، مـا آدمهـای مهمي بوديم، زيرا مردم براي ديدنمان بليت ميخريدند؛ همان براي مـا كافي بود. هيچگاه فكر نميكرديم اگر بـه تئاتر آمدهايم، قصدمان اين اسـت كه شبيه فلان بازيگر مهم شويم، هرگز! نمي توان كتمان كرد بـه اتفاقات اينچنيني براي خودمان علاقه داشتيم اما فكرش را نميكرديم و رويايمان نبود.
پيشنهاد 60 ميليون توماني براي بازي در يك فيلم داشتم اما قبول نكردم و ترجيح دادم در يك فيلم فرهنگي با رقمي بـه مراتب پايينتر بازي كنم. زندگيام با همين دستمزدها ميچرخد و خوب هم هست، الهي شكر. جالب اينكه قبل از اينكه فيلمنامه شان را بفرستند، پاي تلفن گفتند براي شـما 60 ميليون تومان درنظر گرفتهايم، با اين شرايط بفرستيم؟!
گفتم پولش اهميت نداره متن را بفرست. حتي يك بار تهديدم كردند و گفتند بيا سر يك كار، گفتم اول بايد متن را بخوانم بعد بيايم، گفتند يعني نميآيي؟ گفتم نه، اول متن. بعد يكسري اتفاقات برايم افتاد كه دوست ندارم با گفتنشان وارد حاشيه شوم.
سال 73 وارد دانشگاه تئاتر در رشته بازيگري شدم و استادان بسيار بزرگ و مهمي در دانشگاهمان تدريس ميكردند «هم اکنون نميدانم چـه اتفاقي در دانشگاههـایمان افتاده!» دكتر «ركنالدين خسروي»، «استاد سمندريان»، «اكبر زنجانپور» و خيليهـای ديگر استاد مـا بودند. استاد «عزتالله انتظامي» براي ورود بـه عرصه دانشگاه از مـا تست بازيگري ميگرفتند ودر صورت تاييد اجازه حضور در دانشگاه را پيدا ميكرديم.
همينها باعث شد قداست و ارزش بازيگري را بفهميم. فكر ميكنيد پول دانشگاهم را از كجا درميآوردم؟ از گارسوني در رستورانها بگيريد تا… خدا بيامرز پدرم يك آدم فرهنگي شريف بود كه بعد از فوتش، يك تسبيح و يك كمربند از او بـه مـن بـه ارث رسيد و ديگر هيچ. براي ثبتنام در ترم اول دانشگاهم، مادرم تنها يادگار ازدواجش را فروخت.
بعد ازآن مـن ماندم و تلاش براي رسيدن بـه خواستههايم، حتي براي دلخوشي مادرم هم كه شده، بايد درسم را ميخواندم. پس اينطوري نيست كه «مهران احمدي» يكدفعه و از روي خوششانسي امروز بـه اينجا رسيده! شانس معنايي ندارد؛ مـن ايستادم، مقاومت كردم و پوست كرگدن داشتم كه امروز بـه اينجا رسيدم؛ براي تمام گفتههايم هم مدرك دارم.
تمام عكسهايي كه آن سالها تئاتر بازي ميكردم موجود اسـت؛ مثل ورزشيها كه ميگويند مـا با لباس ورزشي عكس داريم، مـن هم ميگويم با لباس بازيگري روي صحنه تئاتر عكس دارم. حتي ميتوانم برايتان عكسي بياورم كه لباس ورزشي روي صحنه تئاتر تنم اسـت «خنده.» وقتي بـه عقبهام نگاه ميكنم، ميگويم با اين همت و جربزه اگر صافكار بودم، امروز بايد حداقل 2 دهنه گاراژ داشتم!
خدايي ناكرده تصور نكنيد ميخواهم از خودم تعريف كنم، چون ازآن بازيگراني كه مينشينند غلو ميكنند و مدام از خودشان تعريف ميكنند بـه شدت منزجر و متنفرم! اتفاقا دوست دارم يك روز تريبون آزادي باشد كه بتوانم روبهروي اين بازيگرها بنشينم و بـه آنها ثابت كنم دست بالاي دست زياد اسـت. زياد مطمئن نباشند اتفاق مهمي برايشان افتاده!
شانس زائيده تلاش ماست، اعتقادي بـه شانس ندارم. بنظر مـن «جربزه» آدم اسـت كه همه ی چيز را تعيين ميكند. «لياقت» شماست كه تعيين ميكند كجا بايستيد ودر چـه جايگاه و ردهای قرار بگيريد. مـا تا آمديم جواني كنيم، ديديم بايد كار كنيم و پول دربياوريم. هيچوقت در زندگيام بيهوده نبودم.
هيچوقت از كسي نخواهيد شنيد مهران احمدی فلان مسئله يا فلان حاشيه را درست كرده. اصلا اهل هيچ دود و دم و … نيستم. اين گونه زندگي كرده ام. بـه محض اينكه كارم تمام ميشود ميروم خانه ام كنار همسر و بچه ام. مسافرت خوبم با زن و بچه ام اسـت. از اين گونه زندگی كردن لذت می برم و با آن عشق میكنم.