پارس ناز پورتال

حکایت آموزنده و خواندنی دزدیدن جوانمردی

حکایت آموزنده و خواندنی دزدیدن جوانمردی

حکایت آموزنده و خواندنی دزدیدن جوانمردی 

حکایتی شیرین و نغز و پندآموز برای شما داریم. حکایتی درباره جوانمردی که در زیر آورده ایم و امیدواریم از خواندن آن لذت ببرید. 

 

اسب سواری ، مرد چلاقی را سر راه خود دید که از او کمک میخواست.

 

مرد سوار دلش به حال او سوخت از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد.

 

و روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند.

 

مرد چاق وقتی بر اسب سوار شد ، دهنه ی اسب را کشید و گفت : …

 

اسب را بردم ، و با اسب گریخت!

 

اما پیش از آنکه دور شود صاحب اسب داد زد : تو ، تنها اسب را نبردی ، جوانمردی را هم بردی!

 

اسب مال تو ؛ اما گوش کن ببین چه میگویم!

 

مرد چلاق اسب را نگه داشت.

 

مرد سوار گفت : هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی ؛ زیرا می ترسم که دیگر « هیچ سواری » به پیاده ای رحم نکند…