پارس ناز پورتال

حکایت خواندنی و زیبای سیمرغ عطار

حکایت خواندنی و زیبای سیمرغ عطار

حکایت خواندنی و زیبای سیمرغ عطار 

حکایت عارفانه سیمرغ عطار یکی از گنجینه هاي ادبیات فارسی هست که شاعر کهن ایران یعنی عطار داستان انها به نگارش درآورده هست.یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچکس نبود، هیچکس نیست، هیچکس نخواهد بود و هرچه هست از آن اوست.آمدست، در سراینده هاي شعر پارسی و افسانه دیرین ایران زمین؛

 

روزی، روزگاری جمیع پرندگان جلسه اي تشکیل دادند تا پادشاهی نیک سرشت برای خود گزینش کنند. رییس جلسه هدهد دانا بود. هدهد گفت: دوستان! پادشاه قبلا گزینش شده هست؛ نامند سیمرغ وی را! و ماوایش در کوه قاف باشد، باید برای ملاقات ایشان از هفت وادی گذر کرد. و بر شمرد آنها را یک به یک. چون شنیدند، مقصود آن شد و تصمیم بر آن. قصد کردند و داستان سفر ایشان اینچنین آغاز شد.

 

ابتدا وارد دره تحقیق شدند؛ ضمن این که داوطلب هدف مورد بحث بودند سعی کردند راه صحیح را پیدا کنند تا با استقامت راه را ادامه دهند. تعداد زیادی از پرندگان به خاطر سختی راه و رنج محنت از ادامه سفر خودداری کردند. اما بقیه با سیر و سلوک وارد دره دوم شدند. آن وادی عشق نام داشت و چون مجبور بودند که برای خود و معشوق متحمل مصیبت جفا و فداکاری شوند

 

و چون در این راه، عشق از عقل پیروی نمی کند، عده دیگری نیز از گروه خارج شدند؛ ولی عاشقان حقیقت به مرحله سوم یعنی کسب دانش وارد شدند و از موهبت الهی و الهام، مستفیض شدند.پرندگانی که پیروز شدند به مرحله چهارم وارد شدند؛ یعنی بی اعتنایی به وابستگی هاي دنیوی. نه تنها نعمت هاي الهی سبب آلودگی و ناسپاسی انان نشد

 

بلکه از مصائب و خسارت مالی نیز متاثر نشدند، بدین ترتیب در این حالت وارد مرحله پنجم یعنی وحدت شدند و اختلافات ظاهری و مادی مثل کیفیت و کمیت و رنگ و خیلی از بسیار، مورد نظر آنها نبود.سپس برخی از پرندگان که هنوز سیراب نشده بودند با سعی و تلاش به مرحله ششم رسیدند، یعنی وادی حیرت! حیران ماندند!

 

در آنجا بحثی راجب به من و تو نبود! ما بود و ما! و تنها تو بودی و تو! بطوریکه حتی فراموش کردند که چه کسی میباشند! و عاشق چه می باشند؟! حتی دین و مسلک خود را هم فراموش نمودند! فقط به معشوق خود دلبستگی داشتند. درمورد مسائلی که در رسیدن به محبوب تاثیر نداشت، کور و کر و لال شدند. و از لحاظ معنوی مجذوب معشوق و همه ي یک واحد شدند.

 

بنابراین از میان صدها و صدها و صدها هزار مرغ فقط سی تای انها پیروز شدند که از خود فانی و با پیوستن به محبوب باقی و به زندگی جاوید رسند! اما آنها پس از جستجوی سیمرغ؛ متوجه شدند معشوقی که گذشته از مسافرت به قله قاف تصور می‌کردند، جز خود آنها کسی نبوده هست؛ در حقیقت آن مرغان یکی شدند؛ سیمرغ!

 

و گفت هدهد: اگر خود را در او فانی کنید در او باقی خواهید ماند، چنانچه سایه در نور خورشید ناپدید گردد. و چون خود را یافتید، معمای وجود من و تو حل خواهد شد.