داستان خوشگل و دیدنی آموزنده خوک و گاو را میتوانید در زیر بخوانید و از آن لذت ببرید. گاهی در یک داستان نکاتی نهفته هست که عمیقا ما را به فکر فرو میبرد.
مرد ثروتمندی به کشیشی میگوید:نمیدانم چرا مردم مرا خسیس می پندارند.کشیش گفت:بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل کنم.
خوک به گاو گفت: مردم از طبیعت آرام و چشمان حزن انگیز تو به نیکی سخن میگویند و تصور میکنند تو خیلی بخشنده هستی. زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر میدهی.
اما در مورد من چی؟…من همه ي چیز خودم را به انها میدهم از گوشت ران گرفته تا… را. حتی از موی بدن من برس کفش و ماهوت پاک کن درست میکنند. با وجود این کسی از من خوشش نمیآید. علتش چیست؟می داني جواب گاو چه بود؟جوابش این بود:شاید علتش این باشد که “هر چه من میدهم در زمان حیاتم میدهم