داستان خواندنی و دیدنی یک روز کنار دریا را برای شما حاضر نموده ایم, میتوانید این حکایت موثر و جذاب را در ادامه بخوانید.
پیرزنی برای نخستین بار در عمرش کنار دریا میرفت. گذشته از اینکه راه بیفتد, همسایهها دورش را گرفتند و گفتند که از بابت همه ي چیز خیالش جمع باشد و فقط برای انها یک شیشه آبدریا سوغات بیاورد!
سرانجام پیرزن کنار دریا رسید. آن موقع, بحبوحه مَد بود و آب دریا حسابی بالا آمده بود. پیرزن از پیرمرد قایقرانی که همان اطراف بود درخواست کرد که یک بطری آب دریا به او بفروشد!
پیرمرد که چشمهایش گرد شده بود, بروبر به زن نگاه کرد و گفت: “مفید, هر بطری آب دریا 5 سنت”
پیرزن پنج سنت را به قایقران داد و بطری را پر از آب کرد و شاد رفت تا چرخی در شهر بزند. چند ساعت بعد که پیرزن برگشت تا برای آخرین بار با دل سیر به دریا نگاه کند, وقت جزر بود و آب دریا پایین رفته بود.
پیرزن با تعجب فریاد زد: «اوه! خدای من! جناب ماهیگیر شما عجب تجارتی به هم زدهاید؟!»