پارس ناز پورتال

داستان جالب و خواندنی از زندگی چرچیل

داستان جالب و خواندنی از زندگی چرچیل

داستان جالب و خواندنی از زندگی چرچیل 

چرچیل یکی از شخصیت هاي سیاسی ماندگار تاریخ هست که از وی داستان ها و جملات قصار بسیار به جای مانده هست. چرچیل سیاستمدار بزرگ انگلیسی در کتاب خاطرات خود مینویسد:

 

زمانیکه پسر بچه اي یازده ساله بودم روزی سه نفر از بچه هاي قلدر مدرسه جلو من را گرفتند و کتک مفصلی به من زدند و پول من را هم به زور از من گرفتند. وقتی به منزل رفتم با چشمانی گریان قضیه را برای پدرم شرح دادم. پدرم نگاهی تحقیر آمیز به من کرد و گفت: من از تو اکثر از این‌ها انتظار داشتم؛

 

واقعا که مایه ي شرم هست که از سه پسر بچه ي پاپتی و نادان کتک بخوری. فکر می کردم پسر من باید زرنگ تر از این‌ها باشد ولی ظاهرا اشتباه می کردم. بعد هم سری تکان داد و گفت این مشکل خودته باید خودت حلش کنی!

 

چرچیل می‌نویسد وقتی پدرم حمایتش را از من دریغ کرد تصمیم گرفتم خودم راهی پیدا کنم. اول گفتم یکی یکی می توانم از پسشان بر بیایم. آن ها را تنها گیر می آورم و حسابشان را می رسم اما بعد گفتم نه آن ها دوباره با هم متحد می‌شوند و باز من را کتک میزنند. ناگهان فکری به خاطرم رسید! سه بسته شکلات خریدم و با خودم به مدرسه بردم.

 

وقتی مدرسه تعطیل شد به آرامی پشت سر آن ها حرکت کردم، انها متوجه من نبودند. سر یک کوچه ي خلوت صدا زدم: هی بچه ها صبر کنید! بعد رفتم کنار آن ها ایستادم و شکلاتها را از جیبم بیرون آوردم و به هر کدام یک بسته دادم. انها اول با تردید به من نگاه کردند و بعد شکلاتها را از من گرفتند و تشکر کردند. من گفتم چطور هست با هم دوست باشیم؟ بعد قدم زنان با هم به طرف منزل رفتیم. معلوم بود که کار من انها را خجالت زده کرده بود.

 

پس از آن ما هر روز با هم به مدرسه میرفتیم و با هم برمی گشتیم. به واسطه ي دوستی من و آن ها تا پایان سال همه ي از من حساب می بردند و از ترس دوستهای قلدرم هیچکس جرات نمی‌کرد با من بحث کند.

 

روزی قضیه را به پدرم گفتم. پدرم لبخندی زد و دست من را به گرمی فشرد و گفت: آفرین! نظرم نسبت به تو عوض شد. اگر آن روز من به تو کمک کرده بودم تو چه داشتی؟ یک پدر پیر غمگین و سه تا دشمن جوان و عصبانی و انتقام جو. اما امروز تو چه داری؟! یک پدر پیر شاد و سه تا دوست جوان و قدرتمند.

 

دوستانت را نزدیک خودت نگه دار و دشمنانت را نزدیکتر!