پارس ناز پورتال

داستان جالب ضرب المثل دل به دل راه دارد

داستان جالب ضرب المثل دل به دل راه دارد

داستان جالب ضرب المثل دل به دل راه دارد 

ضرب المثل دل به دل راه دارد, درمورد حس درک و احساس بین دونفر صدق می‌کند که بسیار پراستفاده نیز هست و امروز حکایت آن را برایتان نقل میکنیم. مورد بهره گیری این ضرب المثل در مورد افرادی كه به شدت به یكدیگر علاقه مند میباشند ولی به دلایلی از یكدیگر دور می‌باشند به كار میرود.

 

در دوره‌اي كه پیامبر اعظم اسلام تازه به پیامبری برگزیده شده بودند, شمار كمی از افراد با این دین اخیر آشنا بودند كه یكی از این افراد اویس بن عامر یا اویس قرنی بود و او از وارستگان و دینداران برجسته زمان خود بود.اویس قرنی در یمن زندگی می‌كرد و به كمك یاران پیامبر «صلی الله علیه وآله و سلم» با دین ایشان آشنا شده بود

 

و به این دین علاقمند شده بود. آوازه‌ي دین داری و علاقمندی اویس به پیامبر رسیده بود. اویس مادر پیر و نابینایی داشت كه نمی‌توانست به تنهایی از عهده‌ي زندگی‌اش برآید و به كمک تنها پسرش اویس نیازمند بود. اویس روزها شترچرانی می‌كرد و شترهای شهر را به صحرا می برد تا بچرند و با مزدی كه از این كار میگرفت مخارج زندگی خود و مادرش را تأمین می‌كرد. ولی در آتش عشق ملاقات پیامبر می‌سوخت.

 

وقتی خبر علاقه‌ي اویس برای ملاقات با پیامبر به ایشان رسید, پیامبر فرمودند; رسیدگی به مادر ناتوانت واجب‌تر هست و کوشش كن به او احترام بگذاری و دل مادرت را به دست آوری.اویس به پیام, حضرت رسول «صلی الله علیه و آله و سلم» گوش كرد و پیش مادرش ماند ولی همۀ وقت} در آرزوی مشاهده پیامبرش بود.

 

تا اینكه یك روز آن‌قدر با مادرش گفتگو كرد تا توانست وی را خوشنود كند كه سه روزه تا مدینه به تاخت برود, پیامبرش را ببیند و برگردد. اویس تمام مایحتاج مادرش را برای سه روز تأمین كرد و وی را به دو نفر از همسایه‌ها سپرد تا در نبود او مرتب به مادرش سر بزنند, بعد از مادرش خداحافظی كرد و به طرف مدینه حركت كرد.

 

اویس برترین اسب شهر را تهیه كرد و با كمترین باروبنه ولی با سرعت راهش را نخست كرد. او یك شبانه روز تمام در راه بود تا به شهر مدینه رسید. در آن شهر سراغ منزل‌ پیامبر را گرفت و سریع خود را به در منزل پیامبر رساند. ولی پیامبر آن روز در منزل نبود ایشان به شهر دیگری سفر كرده بودند و چند روز دیگر بازمی‌گشتند.

 

اویس خیلی غمگین شد, از یك طرف دوست داشت در مدینه بماند تا پیامبر بازگردند و از طرفی به مادرش قول داده بود سه روزه برگردد و اگر دیرتر برمی‌گشت مادرش نگران می‌شد. درنهایت اویس بدون اینكه پیامبر را ببیند مجبور شد به یمن برگردد.وقتی به شهرش برگشت. حتی به مادرش هم نگفت كه پیروز به مشاهده پیامبر نشده. او با خود فكر می‌كرد مادرش از اینكه بشنود این همه ي زحمت رفت و برگشت بی‌نتیجه باقیمانده غمگین میشود.

 

وقتی پیامبر به مدینه برگشتند به یارانشان فرمودند; یك بوی آشنا در شهر پیچیده. در این مدت عزیزی این جا بوده. یاران گفتند; بله پیامبر خدا چند روز پیش اویس به قصد ملاقات شما به مدینه آمده بود ولی چون به مادرش قول داده بود نتوانست چندان این جا بماند. او خیلی غمگین شد و بدون اینكه شما را ببیند به یمن برگشت. پیامبر فرمودند; اویس پیش من هست چه در یمن باشد, چه در این جا.

 

تا اینكه سال‌ها گذشت و پیامبر اسلام در اتمام عمر وصیت نمودند كه بعد از مرگ من یكی از پیراهن‌هاي مرا برای اویس قرنی ببرید, چون او از رفقا و نزدیكان ماست. این مرد كسی هست كه به شماره موی گوسفندان قبایل بزرگ عرب در قیامت وی را شفاعت خواهند كرد.

 

بعد از رحلت پیامبر گروهی از نزدیكان و یاران پیامبر, پیراهن ایشان را برای اویس به یمن بردند. اویس با مشاهده یاران و نزدیكان پیامبر شروع به گریه كرد و از او پرسیدند چرا گریه می‌كنی؟ گفت میدانم پیامبر از این جهان رفته‌اند و شما پیراهن ایشان را برای من آوردید.

 

یاران پیامبر تعجب كردند و گفتند; تو از كجا خبر داشتی پیامبر فوت كردند؟ اویس همان طور كه گریه می كرد گفت; انگار دل من از این واقعه خبر داشت, درست هست كه من در یمن زندگی می‌كنم ولی دلم همۀ وقت} با ایشان بوده.