از میان ضرب المثل هاي شیرین زبان پارسی امروز برای شما مجدد بسم الله را گزینه کرده ایم تا حکایت آنها بازگو نماییم.
مورد بهره گیری:
در مورد افرادی به كار میرود كه هنوز یك كار را تمام نكرده به سراغ كار دیگری می روند.مردی در بازار شهری حجره داشت و آوازه خساست و تنگ نظری او، ورد زبان مردم شهر بود بطوری كه اگر كسی می خواست مردی را به خساست مثال بزند اسم وی را میآورد. روزی چند نفر از كسبهي بازار در مورد رفتار عجیب این مرد با هم گفتگو میكردند.
آنها با یكدیگر شرطی بستند مبنی بر اینكه هركس بتواند یك وعده غذا خود را میهمان این مرد کنس كند شرط را برنده شده.
یكی از بازاریان یك روز شاگردش را به دكّان مرد کنس فرستاد و از او دعوت كرد برای مشورت در مورد یك معامله به دكّان او بیاید. مرد کنس كه حرف معامله را شنید، خیلی شاد شد. سریع كارهایش را كرد
و خود را به دكّان دوستش رساند. بعد از درود و احوالپرسی نشست تا با مرد گفتگو كند. ولی چون دكان شلوغ و پر معاشرت بود مرد دكاندار گفت: در این سروصدا نمیتوانیم مفید حرف بزنیم شب شام به خانه من بیا تا آنجا با گمان آسان بنشینیم و حرف بزنیم.
غروب كه شد مرد کنس لباسهایش را پوشید و راهی خانهي مرد بازاری شد. مرد صاحب خانه به گرمی از او پیشباز كرد. سفرهاي رنگین چید تا شام بخورند بعد از شام برایش میوه آورد. مرد کنس كه این همه ي سعادت یكجا نصیبش شده بود از خوشحالی در پوست خود نمیگنجید.
بعد از شام مرد صاحب خانه آمد بنشینند و با هم گفتگو كنند كه صدای جیغ و فغان از آشپزخانه به گوش رسید. مرد خود را به آشپزخانه رساند سپس بازگشت و رو كرد به مرد کنس و گفت: شرمنده! سینی چای از دست زنم افتاده و روی پایش ریخته، پایش سوخته باید سراغ طبیب بروم و وی را به خانه بیاورم تا مداوایش كند.
اصل گفتگو ما می ماند برای یك شب دیگر اکنون یا خانهي من یا خانهي شما، مرد کنس كه حرف مرد را در حد تعارفی می دانست گفت: خانهي ما و شما ندارد، دفعهي بعد تشریف بیاورید خانهي ما، خداحافظی كرد و به خانهاش بازگشت.مرد کنس كه رفت، مرد برگشت و به زنش گفت: فوق العاده بود! خیلی مفید بود. باید ببینیم، او كی من را دعوت میكند تا شرط را ببرم.
چند شبی از شب میهمانی گذشت. مرد کنس دید خبری از طرف مرد دكاندار نیامد. تصمیم گرفت خودش به دكان او رود و به بهانهي احوالپرسی از همسر بیمارش ببیند، چه وقت میتوانند در مورد معامله گفتگو كنند. رفت درود و احوالپرسی كرد و نشست از احوال همسر مرد پرسید. مرد بازرگان گفت رو به بهبودی هست ولی فعلا قادر به حركت نیست.
باید مجدد شبی بنشینیم و با هم گفتگو كنیم. مرد کنس: تعارف كرد كه باشه اگر خواستی شبی به خانهي من بیا تا با هم گفتگو كنیم. مرد گفت: خدا عمرت بدهد، باشه شام میام تا وقت كافی داشته باشیم و با هم گفتگو كنیم. مرد کنس كه پشیمان شده بود گفت: نه! تو شام بیایی همسرت در خانه تنها می ماند؟ مرد جواب داد: او تنها نیست! خواهرش به خانهي ما آمده تا مواظبش باشد.
مرد کنس كه دستی دستی خودش را در چاه انداخته بود، فردا با نارضایتی برنج و گوشت و میوه خرید و به خانه برد و از همسرش خواست به اندازهي غذای دو نفر شام بپزد.زن مرد کنس كه خیلی دست و دلباز بود و از دست کنس بازیهاي شوهرش خسته شده بود، چندین نوع غذا درست كرد تا سفرهاي رنگارنگ برای میهمانشان پهن كند.
مرد مغازهدار غروب كه شد دكانش را بست به خانه رفت و به همسرش گفت: به همه ي گفتم من امشب شرط را می برم من یك وعده غذا خانهي مرد کنس میخورم. لباسهایش را پوشید و به خانهي او رفت.مرد کنس با دلخوری و به امید بستن یك معامله پرسود از میهمانش پذیرایی كرد و سفرهي رنگارنگی چید آن دو با هم سر سفره نشستند
بسم الله گفتند و شروع به خوردن غذا كردند. مرد مغازهدار كه آن همۀ غذای رنگارنگ را دیده بود اشتهایش باز شده بود و تند و تند می خورد. از سوی دیگر مرد کنس حرص می خورد. با خود فكر كرد كه اگر من دست از غذا خوردن بكشم او خجالت میكشد و عقب می رود.
مرد کنس الحمدلله گفت و كنار سفره نشست ولی میهمان خوشحالش فقط غذا می خورد. كمی كه گذشت مرد کنس دید اگر ماندهي غذای در سفره را نخورد همین هم از دستش رفته بالاجبار مجدد بسم الله گفت و شروع به خوردن كرد.مرد مغازهدار رو كرد به دوستش و گفت: پرخوری اصلاً كار خوبی نیست؟ آدمی كه از اینقدر غذا نمیگذرد نمیتواند شریك خوبی در سود و زیان یك معامله باشد. تو كه الحمدلله گفته بودی چرا مجدد بسم الله…؟