داستان جذاب و دیدنی ضرب المثل شیرین فارسی مژدگانی كه گربه ما عابد شد را برای شما آورده ایم که در زیر مي توانید بخوانید.
مورد بهره گیری:
در مورد افرادی به كار ميرود كه تمام عمر خود را با فریبكاری گذراندهاند، اما سعی دارند تا خود را عابد نشان دهند.
در گوشهاي از یك جنگل بزرگ تعدادی حیوان در همسایگی هم به خوبی و خوشی زندگی ميكردند. این حیوانات كه یك داركوب، یك كلاغ و چند حیوان دیگر بودند روی شاخههاي یك درخت لانه درست كرده بودند. و همان جا با هم زندگی ميكردند.داركوب وقتی ميخواست برای خودش لانه درست كند، چندین روز به طور دائم به درخت نوك زد
تا توانست یك منزل مفید، بزرگ و جادار درست كند. داركوب مدتها در آن لانه زندگی كرد تا اینكه یك روز به همسایههایش گفت چند سالی هست دوست عزیزم كبك را ندیدهام ميخواهم مدتی به مشاهده او بروم و برگردم. دوستان و همسایگانش با آرزوی دیدار دوباره با او خداحافظی كردند و داركوب عازم سفر شد.
ماهها از رفتن داركوب گذشت ولی هیچ خبری از او نشد، كم كم همسایههایش به این نتیجه رسیدند كه یا برای او در طی این مدت اتفاقی افتاده و یا داركوب نگونبخت در دام صیادی گرفتار شده.یك سال منزلي داركوب خالی بود و هیچ خبری از داركوب نشد. بعد از مدتها یك بچه خرگوش زخمی و ضعیف به آن منطقه از جنگل آمد. كلاغ، مرغ، سنجاب و بقیهي حیوانات جنگل به او كمك كردند و حتی زخمش را بستند و غذا به او دادند تا بهبود پیدا كرد.
یك ماه طول كشید تا خرگوش مفید و سرحال شود. در این مدت میان حیوانات و پرندگان ساكن بر روی درخت با خرگوش تازه وارد صمیمیتی ایجاد شد تا اینكه وقتی خرگوش خواست از پیش انها برود به او توصیه كردند كه در كنار انها بماند و در لانهي داركوب كه یك سال هست خالی افتاده زندگی كند. خرگوش با خوشحالی پذیرفت و در منزل داركوب ساكن شد.
مدتها از حضور خرگوش در لانهي جدیدش ميگذشت كه یك روز اتفاق تازهاي افتاد. داركوب صحیح و سلامت به منزلاش برگشت و هنگامی كه دید خرگوش در لانهاش زندگی ميكند شروع به دادوبیداد كرد و گفت: برای چی به منزلي من آمدی؟ تو از كی اجازه گرفتی تا این جا ساكن شوی؟
خرگوش كه بعد از مدتها صاحب یك لانه مفید و گرم شده بود و دلش نمیخواست به این راحتی منزلاش را از دست بدهد گفت تو علت و مدرك بیاور كه این لانه برای توست؟
داركوب گفت: تمام همسایهها شاهد میباشند كه من چندین روز زحمت كشیدم و دائم به درخت نوك زدم تا توانستم این لانه را در دل درخت بكنم. آن ها حتما شهادت ميدهند.
داركوب تمام همسایههایش را جمع كرد و گفت ميخواهم شما به این خرگوش بگویید لانهي من را ترک كند. شما شاهد هستید كه من این لانه را ساختم. حیوانات همسایه ميدانستند حرف داركوب درست هست ولی انها خودشان بودند كه از خرگوش خواسته بودند برود و در لانهي داركوب ساكن شود. از طرفی همسایهها خرگوش را دوست داشتند
و نمیخواستند ناراحتش كنند. همینطور كه داركوب منتظر شهادت همسایهها بود، كلاغ گفت: من تازگیها شنیدهام كمی پایینتر از این جا نزدیك بركه گربهاي زندگی ميكند كه خیلی در قضاوت عادل هست.من شنیدهام او از عادت گوشت خواری خود دست برداشته و فقط به ذكر و عبادت خدا ميپردازد. بهتر هست نزد او بروید تا او بین شما عادلانه قضاوت كند.
خرگوش و داركوب كه هیچ راه چارهاي جز این به ذهن شان نمیرسید به مشاهده گربهي عابد رفتند. و تمام ماجرا را برای او تعریف كردند و درنهایت داركوب به گربه گفت حالا ما از شما ميخواهیم با عدالت میان ما قضاوت كنید.گربه ابتدا شروع كرد به چرب زبانی و اطمینان دادن به آن ها برای اینكه او گربه درستكار و راستگویی هست
گربه خیلی مفید توانست اطمینان آن ها را جلب كند بعد به انها گفت شما چند لحظهاي این جا بنشینید تا من چند لحظه بیرون بروم و كاری انجام دهم و مجدداً پیش شما بازگردم.
با رفتن گربه داركوب و خرگوش كه خیلی شاد بودند منتظر نتیجهي قضاوت گربه نشستند كه ناگهان گربه از پشت به انها حمله كرد و سر آن ها را كند و گذشته از آنكه بتوانند حركتی كنند آن ها را خورد.
منبع : rasekhoon.net