پارس ناز پورتال

داستان زیبا و الهام بخش لبخند

داستان زیبا و الهام بخش لبخند

داستان زیبا و الهام بخش لبخند 

همه ما در زندگی آنچنان غرق شده ایم که به مانند انسانی گیر افتاده در باتلاق در آن فرو میرویم.اما باید به خاطر داشته باشیم که در این دنیا هرچه که باشد میگذرد و به قول فروغ فرخزاد در آخر مشتی پرکاه میماند. 

 

ایستاده ام توی صف ساندویچی که ناهار امروزم را سر پایی و در اسرع وقت بخورم و برگردم شرکت.از مواقعی که خوردن ، فقط برای سیر شدن است و قرار نیست از آن چیزی که می جوی و می بلعی لذت ببری ، بیزارم.

 

به اعتقاد من حتی وقتی درب باک ماشین را باز میکنی تا معده اش را از بنزین پرکنی ، ماشین چنان لذتی می برد که اگر میتوانست چیزی بگوید حداقلش یک ” آخیش ” ! یا ” به به ” ! بود .حالا من ایستاده ام توی صف ساندویچی فقط برای اینکه خودم را سیر کنم و بدون اخیش و به به برگردم سر کارم.

 

نوبتم که می شود فروشنده با لبخندی که صورتش را دوست داشتنی کرده سفارش غذا میگیرد و بدون آن که قبضی دستم بدهد میرود سراغ نفر بعدی .

 

می ایستم کنار ، زیر سایه یک درخت و به جمعیتی که جلوی این اغذیه فروشی کوچک جمع شده اند نگاه می کنم ، که آیا اینها هم مثل من فقط برای سیر شدن آمده اند یا واقعا از خوردن یک ساندویچ معمولی لذت می برند.

 

آقای فروشنده خندان صدایم می کند و غذایم را می دهد .

 

بدون آنکه حرفی از پول بزند.

 

با عجله غذا را سر پا و زیر سایه همون درخت می خورم انگار که قراره برگردم شرکت و شاتل هوا کنم ، انگار که اگر چند دقیقه دیر برسم کل پروژ ه های این مملکت از خواب بیدار و بعدش به اغما می روند .می روم روبروی آقای فروشنده ی خندان که در آن شلوغی فهرست غذا به همراه اضافاتی که خورد ام را به خاطر سپرده است .

 

میشود ۷۲۰۰ تومان

 

یک ۱۰ هزار تومانی میدهم و منتظر باقی پولم می شوم .

 

۳۰۰۰ هزار تومان بر می گرداند

 

می گویم ۲۰۰ تومانی ندارم

 

می گوید اندازه ی ۲۰۰ تومان لبخند بزن !

 

خنده ام می گیرد

 

خنده اش می گیرد و می گوید : ” این که بیشتر شد . حالا من ۱۰۰ تومان به شما بدهکارم ” !

 

تشکر و خداحافظی می کنم و موقع رفتن با او دست می دهم

 

انگار هنوز هم از این آدم ها پیدا می شوند ، آدمهایی که هنوز معتقدند لبخند زدن زیبا و لبخند گرفتن ارزشمند است.

 

لبخند زنان دستانم را میکنم توی جیبم و آهسته به سمت شرکت بر میگردم و توی راه بازگشت آرام زیر لب می گویم : ” اخیش ! به به ” !