پارس ناز پورتال

داستان عاشقانه و زیبای به رویت نیاوردم

داستان عاشقانه و زیبای به رویت نیاوردم

داستان عاشقانه و زیبای به رویت نیاوردم 

داستان عاشقانه زیر تقدیم بـه کسانی کـه از احساس لبریز هستند اما این لبریز بودن را برای خود نگه می دارند چون . . . داستان را بخوانیم: 

 

بـه یاد می آورم نخستین روزی راکه در کلاس هاي جمع و جور دانشکده اي دیدمت کـه با هزاران ذوق بـه وکیل شدن پا بهش گذاشته بودم و از همان اول کاری سر تشابه دو جاسوئی جی کـه اتفاقا خیلی هم برام عزیز بود کلاهمان تـو هم رفت!شاید هم کمی بیشتر کـه کار بـه جایی رسید کـه در جیب کتت گوجه فرنگی بگذارم و تـو کتابی کـه می دانستي سه ماه دوندگی کرده ام تا پیدایش کنم را شب امتحان جر و واجر کردی!

 

آخر می‌دانی آن جاسوئی جی تنها یادگار بابابزرگ مرحومم کـه بعد از فوت یک ساله اش شیش ماه افسردگی حاد داشتم بودو تـو یکاره آمده بود آنرا برداشته بودی و با آن چهره ي از خود متشکر همیشگی ات کـه حدس می‌زنم مدلت بود مرا توبیخ می کردم کـه چرا چشمانم را باز نمی‌کنم تا بفهمم مال مـن نیست!در اخر هم درامدی زیرلبی گفتی اصلا همه ی ي دخترا همینن!یک تخته شان کم اسـت و رو نرو ات می‌روند…

 

حرص و نفرتم آن لحظه در دستهای مشت شده ام کـه ناخون هاي بلندم را میفشردن پیدا بودو حتی وقتی کـه فهمیدیم آن جاسوئی جی نه مال اسـت و نه مال تـو بلکه مال پشت سریمان اسـت هم نخوابید!بگذریم…مـن هیچ وقت بـه رویت نیاوردم کـه از همون اول کـه نگاهم بهش افتاد فهمیدم این جاسوئی جی سبز و اسـت و مـن از سبز بیزارم و جاسوئی جی عزیز مـن بنفش اسـت …

 

بـه رویت نیارودم با نخستین نگاه بـه چهره ي بانمکِ سبزه و ته ریش مشکی ات دلم مالش رفت چیزی شبیه ضعف از گرسنگی…مـن هیچ وقت بـه روی خودم نیاوردم کـه مـن جزوه ي مهتاب دختر کلاسمان را پاره کرده ام چون مـن خطم بد بودو اون با زیرکی بـه نستعلیق جزوه هایش را برای تـو پاکنویس می کرد و فرط و فرط کپی هایش رابا هزار جور خنده و ناز میداد دستت

 

و مـن هربار بـه محض رسیدن بـه خانه جیغ میزدم ودر خواب هاي شبانه ام گازش می‌گرفتم…بـه رویم نیاوردم کـه کـه وقتی رو بـه رویم نشستی و گفتی نمی دانم چقدر شبیه پرنسی کـه منتظرشی هستم اما بی حد و مرز دوستت دارم تا دوهفته از شوک حرف نزدم…بـه رویم نیاوردم کـه از وقتی گفتی کک و مک هایم با مزه ام میکنن فکر لیزر سه سالشه شان را بیرون پراندم …

 

بـه رویم نیاوردم کـه این مـن بودم کـه با هزار دوز و کلک وارد اکانت اینستاگرامت می‌شدم و دخترای ادد لیستت را میپراندم تا یاد بگیرند برای یک پسر صاحب کار آن چنان کامنت هاي بیگانه نگذارند..بـه رویم نیاوردم کـه نگاه از بالا و پر غرورت از نوتلا برایم پر لذت تر و آستین هاي تا آرنج بالا رفته ي پسرونه ات جذاب ترینا توی دنیایم بودن…

 

مـن بـه رویم نیاوردم وقتی میرفتی و می‌گفتی برام دوری ازت سخت اسـت برای مـن چیزی بیش از سخت بود آن قدر کـه تمام اطرافیانم فهمیدن این دختر محافظه کار یک شکست عشقی سخت خورده اسـت شده ام کـه عاشق رنگ سبز اسـت.بگذریم…

 

مـن حتی نبودنت را همدیگر بـه رویم نمیاورم فقط گاهی کـه مثل هم اکنون کسی با عطر تلخ کـه سندش را قلبم بنام تـو زده اسـت از کنارم رد می شود ناگهان این خزعبلات در ذهنم تداعی می‌شود انگار کـه می خواهد بگوید اي بدبخت!از خودراضی دوست داشتنی ات رفته اسـت چگونه هنوز زنده اي؟!