پارس ناز پورتال

داستان های کوتاه جالب و طنز

داستان های کوتاه جالب و طنز

داستان های کوتاه جالب و طنز 

داستان اول:

زنی که از دست چشم چرانی های همسرش به ستوه آمده بود ، درد دل نزد مادرشوهرش میبرد . او که زن دانایی بود گفت : من شب ، برای صرف شام به خانه شما میام ، ولی شام درست نکن .مرد وقتی به خانه می آید از اینکه همسرش تدارکی ندیده عصبانی میشود ، ولی مادر میگوید : من امشب هوس نیمروهای تو را کردم و با خود تخم مرغ آورده ام تا با هم بخوریم .

 

پسر مشغول درست کردن نیمرو میشود، میگوید : چرا تخم مرغ ها را رنگ کردی ؟؟ مادر گفت : زیبا هستن؟ پسر گفت : آری . مادر گفت : داخلشان چطور است ؟؟ پسر گفت : همه مثل هم. مادر گفت : پسرم زن نیز همین طور است ، هر کدام ظاهری با رنگ و لعاب ولی همه درونشان یکی است .

 

پس وقتی همه مثل همند چرا خود و همسرت را آزار میدهی ؟؟.قدر داشته هایت را بدان .و خود را درگیر دیگران نکن .ناگهان یکی از تخم مرغ ها دو زرده درآمد و فاتحه خوند به پند حکیمانه

 

داستان دوم:

یک روز وقتی تو مهد کودک داشتم با دوستام بازی می کردم
متوجه شدم مامانم با کیک و کادو اومده کلاس

 

اون روز مامانم واسه تولدم بهم عروسکی هدیه داد که کل زندگیم بود
ی مدت گذشت…

 

من دیدم چشم عروسکم خراب شده،انگار کل دنیامو ازم گرفتن ،بدجوری ناراحت بودم.الان بعد چندسال اون عروسکمو داخل وسیله هام پیدا کردم؛میبینم چیز خاصی نبوده که واسش ناراحت بشم.درواقع عزیزان توی زندگیمون چیزایی بی ارزش زیادی داریم که بی خود و بی جهت زندگیمونو تحت تاثیر قرار میدن،سعی کنیم اون چیزای بی ارزشو از زنگیمون حذفشون کنیم.

 

داستان سوم:

یک پیرزن دو کوزه ی آب داشت که آنها را آویزان بر یک تیرک چوبی بر دوش خود حمل می کرد. یکی ازکوزه ها ترک داشت و مقدارى از آب آن به زمين مى ريخت، درصورتی که دیگری سالم بود و همیشه آب داخل آن به طور کامل به مقصد می رسید. به مدت طولانی هر روز این اتفاق تکرار میشد و زن همیشه یک کوزه ونیم آب به خانه می برد.

 

ولی کوزه ی شکسته از مشکلی که داشت بسیار شرمگین بود که فقط می توانست نیمی از وظیفه اش را انجام دهد.
پس از دوسال، سرانجام کوزه ی شکسته به ستوه آمد و از طریق چشمه با پیرزن سخن گفت. پیرزن لبخندی زد و گفت: هیچ توجه کرده ای که گلهای زیبای این جاده درسمت تو روییده اند و نه در سمت کوزه ی سالم؟! اگرتو اینگونه نبودی این زیبايی ها طروات بخش خانه ی من نبود.

 

طی این دو سال این گلها را می چیدم و با آنها خانه ام را تزیین میکردم.
هریک از ما شکستگی خاص خود را داریم؛ ولی همین خصوصیات است که زندگی ما را در کنار هم لذت بخش و دلپذیر می کند.
باید در هر کسی خوبی هایش را جستجو کنی و بیاموزی، پس به دنبال شکستگی ها نباش که همه به گونه ای داریم فقط نوع آن متفاوت است و این اصلا شرمندگی ندارد. خلقت ما این گونه است .