پارس ناز پورتال

دو حکایت زیبا از گلستان پربار سعدی

دو حکایت زیبا از گلستان پربار سعدی

دو حکایت زیبا از گلستان پربار سعدی 

حکایت های گلستان سعدی مانند گنجینه ای ادبی و اخلاقی از زمان های گذشته برای ما به یادگار رسیده است. با هم دو حکایت از این کتاب پربار را می خوانیم. 

 

حکایت اول

یکی از بزرگان گفت: پارسایی را چه گویی در حق فلان عابد که دیگران در حق وی به طعنه سخن ها گفته‌اند؟

 

گفت بر ظاهرش عیب نمی‌بینم و در باطنش غیب نمی‌دانم.

 

هر که را جامه پارسا بینى

پارسا دان و نیک مرد انگار

ور ندانى که در نهانش چیست
محتسب را درون خانه چکار

دو حکایت زیبا از گلستان پربار سعدی

حکایت های گلیتان سعدی

 

حکایت دوم

درویشی را دیدم سر بر آستان کعبه همی مالید و می‌گفت: یا غفور و یا رحیم تو دانى که از ظلوم و جهول چه آید؟

 

عذر تقصیر خدمت آوردم
که ندارم به طاعت استظهار

عاصیان از گناه توبه کنند
عارفان از عبادت استغفار

 

عابدان جزای طاعت خواهند و بازرگانان بهای بضاعت. من بنده امید آورده‌ام نه طاعت بدریوزه آمده‌ام نه بتجارت . اصنع بى ما انت اهله.

 

بر در کعبه سائلى دیدم
که همى گفت و مى‌گرستى خوش

می‌نگویم که طاعتم بپذیر
قلم عفو بر گناهم کش