پارس ناز پورتال

راز اقتدار و آرامش در رهبران بزرگ دنیا

راز اقتدار و آرامش در رهبران بزرگ دنیا

راز اقتدار و آرامش در رهبران بزرگ دنیا 

وقتی رهبران بزرگ دنیا را میبینیم بـه آرامش در آنها پی می‌بریم کـه چقدر با اقتدار با مسائل برخورد میکنند و همیشه خونسرد هستند. مـا کلا بـه اقتدار و قطعیت در کارها و تصمیم‌هایمان نیازمندیم چراکه مغزهایمان برای دریافت چیزهای خوب آمادگی ندارد و این آمادگی نداشتن همراه با ترس نیز هست.

 

همانگونه کـه عدم خاطرجمعی مـا افزایش پیدا میکند، هر چقدر کـه این عدم خاطرجمعی بیشتر می شود، مغز نظارت خود رابه بخش بازرسی «احساسات مغز» می‎سپارد؛ جاییکه احساساتی نظیر وحشت و اضطراب در آن بـه وجود می‎آیندما هنوز در جنبه‌هایي هم مثل نياکان باستانی‌مان در میلیون ها سال پیش می‌اندیشیم؛

 

وقتی کـه انسان‎هاي غارنشین، وارد یک منطقۀ ناآشنا می‎شدند کـه حتا نمی‎دانستند چـه کسی یا چـه چیزی پشت درختان قرار دارد، حس ترس راکه باعث حفاظتشان می‎شد از مغزشان دریافت می‎کردند.برای آنان، حسِ ترس و خطر قریب الوقوع، یک احساس واقعی بودو همین احساس ترس و خطر، ضامن بقای انسان شد،

 

در صورتی کـه این احساس امروزه بـه قوت میلیون‎ها سال پیش نیست. این مکانیزم دفاعی کـه تا بـه امروز تغییر نکرده، یک مانع در دنیای کسب و کار امروز اسـت؛ دنیایی کـه در آن عدم خاطرجمعی حکمرانی می‎کند و باید هرروز با کمترین داده‎هاي ممکن، مهم‌ترین تصمیمات گرفته و قوانینی کـه خالی از اشکال نیستند تصویب شوند.

 

تمایل بـه قطعیت

مـا میل بـه قطعیت داریم. مغز مـا هم برای پذیرش این قطعیت آن قدر آماده اسـت کـه ناخودآگاه مـا قادر بـه پردازش بیش از ۲ میلیون داده مختلف اسـت کـه باعث می‎شود با شیوه‌هایي، آینده را پیشبینی کنیم وبه گزارش پارس ناز این تازه همه ظرفیت آن نیست. این هدف اولیۀ بخش نئوکورتکس مغز اسـت کـه در مجموع، ۷۶ درصد از تمام ظرفیت مغز رابه خود اختصاص داده اسـت.

 

مغزهای مـا، مـا را تشویق بـه مطمئن بودن و پیشرفت می‎کنند. اگر نياکان غارنشین و چادرنشین مـا، مشتاق بـه دانستن مسائلی چون “چطور می‎شود وعدۀ بعدی غذایی رابه دست آورد” بودند و آن رابه اسانی بـه دست می‎آوردند، این موضوع می‎توانست بـه علاوۀ پر شدن معده‎هایشان، باعث رشد دوپامین در مغزهایشان شود.

 

شـما همان هیجانی را از یک نوع موسیقی می‎برید کـه یک الگوی تکراری دارد، درست مثل خراب کردن و دوباره ساختن یک پازل. فعالیت‎هاي قابل پیشبینی، اشتیاق مـا بـه “خاطرجمعی داشتن” از خودمان را ارضا می‎کنند و باعث اعتماد به نفسمان می‎شوند.

 

رهبران بزرگ باید اعتماد بـه نفس داشته باشند

در کسب و کار، رویدادها بـه سرعت در حال تغییرند تا جاییکه اتفاقات برای یک ماه آینده هم مشخص نیست چـه برسد بـه یکسال بعد. و این موضوع باعث خسته شدن و هدر رفتن بیشتر و بیشتر انرژی مردم و کارایی کمتر آنان در شغل‎هایشان می‎شود.

 

رهبران با اعتماد بـه نفس و مقتدر، یک محیط خاطرجمعی‎بخش برای مردم خلق می‎کنند. زمانی کـه یک رهبر بـه انچه کـه انجام می‎دهد، کاملا مطمئن اسـت، پیروان او بطور ناخودآگاه جذب او شده و وی را همراهی می‎کنند و تصویر ذهنی کـه از او بـه صورت ناخودآگاه در ذهن شان ساخته می‎شود، تصویر مثبتی خواهد بود.

 

رهبران مقتدر بـه مـا آیندۀ روشن را نوید و خاطرجمعی می‎دهند. خاطرجمعی بخشی آنان بـه صورت سیستماتیک و از طریق شبکۀ عصبی مردم توسط همگی تبلیغ و انتشار داده می‎شودزمانی کـه رهبران یک جامعه، اعتماد بـه نفس و اقتدار دارند، مردم آسوده هستند، بـه اسانی زندگی می‎کنند و بـه کارهایشان می‎رسند. زمانی کـه مردم احساس امنیت می‎کنند، خوشحال‎تر خواهند بودو راندمان کاریشان بالاتر می‎روند.

 

رهبری کـه علاوه بر اقتدار داشتن، بتواند آن رابه نمایش نیز بگذارد، موفقیت بیشتری خواهد داشت. تقویت کردن حس قدرت در مردم بسیار راحت‎تر از چیزی اسـت کـه تصور می‎کنید. صفات برجستۀ رهبران نیرومند، خود نشانگر راه بـه مردم اسـت.

 

در ادامه پست عده اي از خصوصیات راهبران و مدیران بزرگ و ایده‌آل راکه منجر بـه چنین اعتماد نفس درونی در خودشان و تسری آن بـه دیگران می شود، باهم مرور می کنیم.

 

آنها قوی و مصمم هستند اما خشن و زورگو نیستند

قوی بودن یک امتیاز موفق در بین رهبران مقتدر اسـت. مردم قبل از آنکه تصمیم بگیرند رهبری را پیروی کنند یا نه صبر می‎کنند تا میزان اقتدار وی را بسنجند. مردم نیاز دارند شجاعت رهبرانشان را ببینند. آنان بـه کسی احتیاج دارند کـه بتواند در شرایط دشوار، تصمیمات سخت بگیرد؛ بـه رهبری نیاز دارند کـه در شرایط سخت بتواند استوار ودر مرکز جریان قرار داشته باشد

 

در عین حال تعداد زیادی از رهبران، سلطه‎گر هستند و از طریق اعمال بازرسی بر روی شهروندان و خشونت طلبی، قدرت خود رابه نمایش می‎گذارند. آنان تصور می‎کنند کـه با این برخوردها، می‎توانند بـه مدینۀ فاضلۀ مورد نظر خود برسند؛ درحالیکه مشروعیت و اقتدار حقیقی با زور بـه دست نمی‎آید.

 

اقتدار تنها با همراهی با مردم و نشان دادن ملاطفت با آنان ودر مدت زمان طولانی کسب می‎شود. تنها با این شیوه اسـت کـه مردم شـما را می‎پذیرند.

 

آنان می‎دانند چـه زمانی باید بـه ندای درونی‎شان گوش کنند

پیشینیان مـا برای بقا بـه ندای درونی و غریزه‎هایشان گوش می‎دادند. از زمانی کـه مـا دیگر از این غرایض تنها در موارد مرگ و زندگی استفاده نمی‎کردیم، این پتانسیل را در جهت منافعمان بکار بردیم و طبق معمول زمان‎هایي اشتباه می‎کنیم کـه بـه ندای درونمان بی‎توجه هستیم. رهبران باهوش با طبقه بندی نداهای درونی‌شان، توانایی مدیریت موفق امور را دارند.

 

آنان دسته بندی می‎کنند. این رهبران، توانایی شناخت احساساتی کـه بر ایشان غالب می‎شوند یا تحت تاثیر عقاید دیگران قرار می‎گیرند را دارند. توانایی آنان در دسته بندی اظهارات دیگران و احساساتشان نسبت بـه افراد، قدرت تمرکز و تصمیم‌گیری صحیح در مورد موضوع مورد نظر رابه آنان می‎دهد.

 

بـه خودشان فرصت نفس کشیدن می‎دهند. فکر کردن و تمرکز روی یک موضوع، بـه زور امکانپذیر نیست. اذهان مـا در زمانی بیشترین بازدهی را دارند کـه تحت فشار نباشند. آلبرت اینشتین می‎گفت بهترین ایده‎ها زمانی بـه فکرم می‎رسید کـه مشغول قایقرانی بودم. استیو جابز نیز هر زمان با مشکل بزرگی روبه‌رو می‎شد، پیاده روی می‎کرد.

 

آنان ذهن شان را پرورش می‎دهند. رهبران مقتدر مدام در حال تمرین دادن ذهن شان هستند. این تمرین بـه این صورت اسـت کـه بر روی مسائل کوچک ودر جهت حل آنان اقدام می‎کنند تا زمانی کـه مسائل بزرگتری بـه وجود آمد، بتوانند بـه آن تکیه کنند.

 

آنان مثبت اندیش هستند

رهبران مقتدر، آینده رابا عینک خوش‎بینی می‎نگرند و مشتاقند کـه دیگران هم با همین عینک بـه فردا نگاه کنند. این مثبت اندیشی باعث از بین رفتن ترس و افکار اضطراب‎آوری کـه مزاحم تمرکز کردن هستند می‎شود. از منظر دیگر، زمانی کـه همه چیز خوب و خوش اسـت، حل کردن مسائل، کار سختی نیست.

 

مشکل آنجایی بـه وجود می‎آید کـه شرایط از همه طرف سخت و استرس‎زا اسـت. اگر بتوانید دراین شرایط، افکار منفی را حذف کنید هنر اسـت. رهبران بزرگ در اینکار هنرمند هستند.

 

آنان شجاع هستند اما احمق نیستند

مردم بـه سمت رهبران شجاع جذب می‎شوند چراکه شجاعت، یکی از صفات خوب آنان اسـت. مـا حس می‎کنیم در سایۀ این شجاعت اسـت کـه چیزهای بهتری بـه دست می‎آیند. هنر رهبری دراین اسـت کـه اعتماد بـه نفس دیگران بالا برود.

 

بالا رفتن اعتماد بـه نفس مردم در سایۀ آن رهبر یا رهبران، این جسارت رابه آنان می‎دهد کـه بهترین‎ها را هم در زندگیشان رقم بزنند. زمانی کـه حس پویایی، شادابی و اعتماد بـه نفس مردم پایین باشد، کارهایی راکه بـه خوبی می‎توانند از پسشان برآیند برایشان طاقت‎فرسا و نشدنی می‎شوند. از زیر کارها شانه خالی می‎کنند و تمایلی برای ادامه دادن ندارند.

 

از دیگر صفات خوب این دسته از رهبران، فروتنی آنان اسـت.بـه گزارش پارس ناز آنان بخود اجازه نمی‎دهند کـه حتی در خلوت خود تصور کنند بدلیل دستاوردهایشان، از دیگر مردم والاتر و بالاتر هستند. بـه علاوه، از انجام دادن کارهای سطح پایین ابایی ندارند و دیگران را هم وادار بـه کارهایی نمی‎کنند کـه دوست ندارند.

 

آنان در امور مردم دخالت نمی‏‎کنند

اگر چـه مردم خواهان امنیت و آرامش هستند، اما اگر حس کنند کـه در جزییات زندگی‏‎شان بـه بهانۀ امنیت و آرامش، دخالت می‎شوند، واکنش نشان می‎دهند. رهبران مقتدر، از این کـه ندانند در جزییات زندگی مردم چـه می‎گذرد، وحشتی ندارند.

 

قدرت آنان از توانایی‎هایشان در حل امور کلی سرچشمه می‎گیرد. آنان روند جاری زندگی عادی را سیاه و سفید نمی‎بینند و تنها انچه کـه وجوددارد را بررسی می‎کنند. آنان تنها در اموری مداخله می‎کنند کـه روند تصمیم‎گیری‎هاي اصلی‎شان را مختل می‎کنند.

 

آنان اهل عمل هستند نه حرف زدن

رهبران مقتدر در عمل و رفتارشان، اقتدار خودرا نشان می‎دهند و تنها حرف نمی‎زنند. تعداد زیادی از رهبران تنها می‎گویند کـه تعداد زیادی از مسائل برایشان مهم هستند، اما رهبران مقتدر هرروز در جهت رسیدن بـه اهداف، گام برمی‎دارند.

 

آنان از نظر احساسی باهوش هستند

دستگاه کناره‎اي یا لیمبیک سیستم «جاییکه احساسات و زندگی احساسی و فعالیت‎هاي مغزیمان تولید می‎شود» پاسخی واکنشی اسـت برای کارهایی کـه بدون فکر ممکن اسـت انجام شود. رهبران مقتدر از این قابلیت ذهنی‎شان، قبل از آنکه تصمیمات ناعاقلانه بگیرند استفاده می‎‎کنند.

 

وجه تفاوت آنها با مردم عادی این اسـت کـه بیشتر بـه این قوۀ مغزیشان توجه می‎کنند. این سیستم بـه نحوی، همان گوش دادن بـه ندای درونی اسـت با این تفاوت کـه در مواقع خطرناک، فعالتر اسـت.

 

آنان هرگز نمی‎گویند: “اگر نشد چـه؟”

“اگر نشد چـه؟” سوالاتی از این دست هم چون جرقۀ کبریت در انبار باروت هستند؛ ویران کننده! زمانی کـه چنین سوالاتی مطرح می‎شوند، بـه تبع آن، افکار منفی و تخریب‎گر نیز بـه همراه آن‎ها می‎آیند. هر مقدار وقت و زمانی کـه برای آن گونه پرسش‎ها و افکارِ پس ازآن هدر می‎رود، بـه همان میزان از تمرکز برای هجمه‎هایي کـه بـه آرامی بـه سمتتان می‎آید کمتر می‎شود.

 

رهبران مقتدر می‎دانند کـه پرسیدنِ “اگر نشد چـه؟” باعث می‎شود کـه در موقعیتی قرار بگیرند کـه بـه هیچ وجه مطلوب ایشان نیست

 

آنها مایل بـه قدم برداشتن برای مردم هستند

رهبران مقتدر برای همکارانشان هر کاری می‎کنند، چراکه معتقدند اینکار در نهایت بـه نفع مردم اسـت. همکاران و زیردستانشان را بابت اشتباهاتی کـه می‎کنند، سرزنش نمی‎کنند و آنان را مقصر جلوه نمی‎دهند. آنها از گفتن جملۀ مشهور هری ترومن رییس جمهور کشور آمریکا کـه گفت “بازی کردن دیگه بسه”، ابایی ندارند

 

ودر جهت بازیابی اعتماد مردم تلاش می‎کنند. هم چنین تمایل دارند کـه همه مردم، حرفهایشان را بزنند و خوب می‎دانند، جامعه‎اي کـه در آن مردم از ابراز عقاید و سخن گفتن بترسند، سرنوشتی جز سقوط نخواهد داشت.