برترین و زیباترین اشعار ناب خیام نیشابوری شاعر ایرانی را برای شما داریم که از دانشمندان و ادیبان ایرانی زمان هاي قدیم بوده اند.
بر چهره ي گل نسیم نوروز خوش هست
بر طرف چمن روی دل افروز خوش هست
از دی که گذشت هر چه بگویی خوش نیست
خوش باش ومگو ز دی که امروزخوش هست
یک قطره آب بود و با دریا شد
یک ذره خاک و با زمین یکتا شد
آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد خیام
از جمله رفتگان این راه دراز
باز آمده اي کو که به ما گوید باز
هان بر سر این دو راهه از سوی نیاز
چیزی نگذاری که نمی آیي باز خیام
اي صاحب فتوا ز تو پرکارتریم
با این همۀ مستی زتو هُشیار تریم
تو خون کسان خوری و ما خون رزان
انصاف بده کدام خونخوار تریم؟ خیام
بر خیر و مخور غم جهان گذران
خوش باشو دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت به تو خود نیامدی از دگران خیام
در کارگه کوزه گری کردم رای
بر پله چرخ دیدم استاد بپای
میکرد دلیر کوزه را دسته و سر
از کله پادشاه و از دست گدای خیام
افسوس که نامه جوانی طی شد
و آن تازه بهار زندگانی دی شد
وآن مرغطرب که نام او بود شباب
فریاد ندانم کی آمدوکی شد خیام
یک عمر به کودکی به استاد شدیم
یک عمر زاستادی خود خوشحال شدیم
افسوس ندانیم که ما را چه رسید
از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم خیام
در کارگه کوزه گری بودم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
هر یک به زبان حال با من گفتند
کو کوزه گر و کوزه خرو کوزه فروش خیام
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو دانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من خیام
شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری پا بستی
گفتا شیخا هر آنچه گویی هستم
آیا تو چنان که می نمایی هستی خیام
آن به که در این زمانه کم گیری دوست
با اهل زمانه صحبت از دور نکوست
آنکس که به جمگی ترا تکیه بر اوست
چون چشم خرد باز کنی دشمنت اوست خیام
در هر دشتی که لاله زاری بوده هست
آن لاله ز خون شهریاری بوده هست
چو برگ بنفشه کز زمین میروید
خالیست که بر رخ نگاری بوده هست خیام
چون آب به جویباروچون باد به دشت
روزی دگر از نوبت عمرم بگذشت
هرگز غم دوروز مرا یاد نگشت
روزی که نیامدست و روزی که گذشت خیام
اي دل ز زمانه عرف احسان مقاله
وز گردش دوران سرو سامان مقاله
درمان طلبی درد تو افزون گردد
با درد بسازو هیچ درمان مقاله خیام
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پرکن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه خیام
از خانه کفر تا به دین یک قدم هست
وز عالم شک تا یقین یک نفس هست
این یک نفس عزیز را خوش میدار
کز حاصل عمر ما همین یک نفس هست خیام
نیکی و بدی که در نهاد بشر هست
شادی و غمی که در قضا و قدر هست
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر هست خیام
ساقی ، گل و سبزه بس طربناک شده هست
دریاب که هفته دگر خاک شده هست
می نوش و گلی بچین که تا درنگری
گل خاک شده هست سبزه خاشاک شده هست خیام
افسوس که سرمایه زکف بیرون شد
در پای اجل بسی جگرها خون شد
کس نامد از آن جهان که پرسم از وی
کاحوال مسافران جهان چون شد خیام
عمرت تا کی به خودپرستی گذرد
یا در پی نیستی و هستی گذرد
می خور که چنین عمر که غم در پی اوست
آن به که بخواب یا به مستی گذرد خیام
اي بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام زما و نه نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود خیام
دیدم به سر عمارتی مردی فرد
کو گِل بلگد می زد و خوارش میکرد
وان گِل با زبان حال با او میگفت
ساکن ، که چو من بسی لگد خواهی کرد خیام
این قافله عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله راکه شب می گذرد خیام
هنگام سپیده دم خروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحه گری
یعنی که نمودند در آیینه صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری خیام