پارس ناز پورتال

شعرهای زیبای میلاد حضرت ابالفضل العباس (ع)

شعرهای زیبای میلاد حضرت ابالفضل العباس (ع)

شعرهای زیبای میلاد حضرت ابالفضل العباس «ع» 

بهترین و زیباترین اشعار ولادت حضرت ابوالفضل العباس «ع»

را برای شما آورده ایم تا این روز مبارک و این عید بزرگ را بـه هم تبریک گویید.

 

جمعمان جمع که تا نقش خیالی بزنیم

کوچه باغی برویم و پر و بالی بزنیم

پای حافظ مِی ای از شعر زلالی بزنیم

جمعمان جمع بیایید که فالی بزنیم

شاهِ شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان

که بـه مژگان شکند قلب همه ی ی ی صف شکنان

بگذارید از این فاصله بویی بکشیم

در ِخُم را بگشاییم و سبویی بکشیم

تیغ ابروی کجش را بـه گلویی بکشیم

صد و سی و سه نفس نعره ی هویی بکشیم

از دلِ ما چـه بـه جا مانده؟ که غارت کرده

پسر سوم زهراست قیامت کرده

ماه و خورشید دو حیران و دو سرگردانند

سال‌ها دل سر ِ این طایفه میگردانند

بال در بال فرشته غزلی میخوانند

ما همه ی ی ی بنده و این قوم خداوندانند

آمده تا ز علی تیغ دو دَم را گیرد

قد برافرازد و بر دوش علم را گیرد

جمع مِهر و غضب و جذبه و زیبایی را

در تو دیدیم مسیحایی و موسایی را

محشری کن که ببینند دل آرایی را

برده ای ارث از این سلسله آقایی را

حق بده مات شود چشم ، تماشا داری

هرچه خوبان همه ی ی ی دارند تو یکجا داری

آسمان پیش قدمهات بـه حیرت افتاد

کهکشان وقت تماشات بـه زحمت افتاد

موج برخاست و از آنهمه هیبت افتاد

کوه تا نام تو را بُرد بـه لکنت افتاد

این علی است خودش است جنابش آمد

خوش بـه حال دلِ زینب که رکابش آمد

تشنه خاکیم و ترک خورده ولی دریا تو

شوره زاری همه ی ی ی با ماست وَ باران با تو

و نوشتیم که یا هیچ پناهی یا تو

دلمان قُرص بُوَد ، قُرص چرا؟ زیرا تو

بعد مرگم بـه هوای حرمت پر گیرم

من کفن پاره کفن زندگی از سر گیرم

رگِ پیشانی تو تا که تَوَرم می‌کرد

لشگر انگار که با مرگ تکلم می کرد

دست و پا را نه فقط راهِ نفس گم می کرد

بیرقت در وسط دشت تلاطم می‌کرد

تو سلیمانی و تختت وسط میدان است

چقدر سر ز سر ِتیغ تو سرگردان است

می‌کشی تا وسط معرکه ها طوفان را

بند آورده نگاهت نفس میدان را

تا که ارباب بگیرد بـه سرت قرآن را

میدرد نعره ی تو زَهره ی سرداران را

شور ِآن قله که آتش فوران کرد تویی

آن کماندار که ابروش کمان کرد تویی

سایه بان دلِ زینب دلِ ما هم با توست

حاجتی اگر چـه نگفتیم فراهم با توست

ماهِ شب هـای محرم تویی و دم با توست

ای علمدار ِ ادب شور محرم با توست

دستِ ما نیست که در پای غمت میگرییم

لطف زهراست که زیر علمت می گرییم

بی تو از چشم حرم خونِ جگر میریزد

خون از ساقه ی صد تیر و تبر میریزد

و رباب اشک بـه لبهای پسر میریزد

خیز از خاک و ببین خاک بـه سر میریزد

ابرویت بند دلش بود که از هم وا شد

وای بر حال سکینه که سرت دعوا شد

«حسن لطفی»

***

شعرهای زیبای میلاد حضرت ابالفضل العباس «ع»

دریای عشق همدم ساحل نمیشود

بی نُقل یار گرمی محفل نمیشود

بیدل شدن طریقه ی عشاق کربلاست

هر آدمی که عاشق و بی دل نمیشود

ای ساقی حسین سرم زیر پای توست

هر که تو را شناخت که عاقل نمی شود

از کودکی بـه پای امامت نشسته ای

بی خود کسی خدای فضائل نمیشود

ساقی خانواده ، علمدار فوق العاده

کرب و بلا بدون تو کامل نمیشود

بعد از تو انعکاس حسین بن فاطمه

دیگر کسی حسین شمایل نمیشود

روز ازل که نام تو را جار می زدند

نقش مرا بـه نام علمدار می زدند

داری دل ترک زده را بند می زني

با زلفِ شمس فاطمه پیوند می زني

بالا بلند عشق،تو با خاک پای خود

طعنه بـه ارتفاع دماوند می زني

پیشانی تو قبله ی خورشید عالم است

وقتی بـه نام فاطمه سربند می زنی

وقتی میان ابروی خود می زني گره

آتش بـه آسمان خداوند می زني

معلوم می شود غضبت برطرف شده

با دیدن رقیه که لبخند می زني

خود را بـه آب و آتش صحرای کربلا

تا اهل خیمه تشنه نباشند می‌زنی

مثل همه ی ی ی وقت در دل صحرا علم بزن

حس غرور زینب کبری قدم بزن

چشمان تو ادامه ی شبهای فاطمه

با دست توست رحمت فردای فاطمه

هستند در کنار تو دلگرم دختران

قُرص است با تو پشت پسرهای فاطمه

میزد بـه روی بازوی تو بوسه ها پدر

یک بوسه جای خویش و یکی جای فاطمه

ابری بیار و سایه بـه زینب هَدیّه کن

ای بچه شیر حیدر و رعنای فاطمه

تنها حسین پشت رَدِ دستهای توست

بر خاک دید رَدِّ قدمهای فاطمه

چشم فرات پاسخی از مشک تو ندید

مانده هنوز ماتِ معمای فاطمه

«مسعود اصلانی»

اشعار ولادت حضرت ابوالفضل العباس
***

بـاد از جــانـب صـــحرا خـــبری آورده

آسـمان قـید نزولش خدمه باران است

ابرهامان همه ی ی ی در معرض اشک شوق اند

و زمیـن چـشم بـه راه قـدم بـاران است

بر روی خـاک پر وبـال ملـائـک پـهن است

از مـسـیر گــذر اُمِّ بـنین آمــده انــد

هـمه دور سـر ایـن مـاه پسـر می گـردند

دسـت بـوس پـسر اُمِّ بـنین آمـده انـد

در توان چـه کسی است که با آمدنش

خلق را وجه ی او سر بـه سجود آورده

فاطــمه بـنت اسـد اُمِّ اسـد گــردیــده

کودکــی هــای علــی را بـه وجــود اورده

خــانه با آمدنــش رونق بـــسیار گــرفت

باغ را عــطر گل یـــاس بـــهاری کـــرده

ســـالها منتـــظر آمدنـــش زیــــنب بود

روی او فــــاطمه ســـرمایه گــذاری کرده

نه فقـــط شیـــعه بـه او بــاب حـوائج گوید

از دخیل نگــهش گـَـبر مســـلمان گــردد

دســــت او پنجـره فولاد همه ی ی ی ادیان است

او اشـــاره کــند ایران هـمه سلمان گردد

«مصطفی صابر خراسانی»