پارس ناز پورتال

شهر شهریار چیست؟ | داستان زیبای سیزده را همه عالم به در امروز

شهر شهریار چیست؟ | داستان زیبای سیزده را همه عالم به در امروز

شهر شهریار چیست؟ | داستان زیبای سیزده را همه عالم به در امروز

 

داستان زیبای سیزده را همه ی عالم به در امروز از شهریار

هوشنگ طیار شاعر، شاگرد و دوست و همشهری محمد حسین شهریار از عشقی كه نقطه عطف زندگی او و عاملی در روی آوردن شهریار به ادبیات است، سخن میگوید.

 

زمانی‌كه شهریار برای خواندن درس پزشكی به تهران آمد، همراه با مادرش در خیابان ناصرخسرو كوچه مروی یك اتاق اجاره می‌كند. آنجا عاشق دختر صاحب خانه میشود. صحبتی بین مادران آن‌ها مطرح میشود و یک حالت نامزدی بوجود می آید. قرار می شود كه شهریار بعد از ‌اینكه دوره انترنی را گذراند و دكترای پزشكی را گرفت با دختر عروسی كند.

 

شهریار رفته بود خارج از تهران تا دوره را بگذراند و وقتی برگشت متوجه شد، پدر دختر وی را به یک سرهنگ داده است و انها باهم ازدواج كرده‌اند. شهریار دچار ناراحتی روحی شدیدی میشود و حتی مدتی هم بستری میشود ودر این دوران غزل‌هاي خوب شهریار سروده می شوند.

 

سیزده فروردین نحس ترین روز سال شهریار

شهریار همان‌ گونه در خیال روزهای شیرین گذشته سیر می کرد. به یاد قدم‌ها و حرف‌ها در بهجت آباد، تفرجگاه قدیم تهران قدم بر می‌داشت. آری روز سیزده فروردین برای محمد حسین نحس ترین روز سال بود. نمیدانست قرار است با چه چیزی روبه‌رو شود. وقتی با نامردی مردمان در کشاکش میدان عاشقی ضربه هاي مهلک خورده بود طبابت هم برای درمان او کافی نبود.

 

دخترکی با نزدیکی به او خلوتش را شکست. دست در موهایش برد و وی را نوازش کرد حس عجیبی به او منتقل شد گویی هزاران سالس که وی را می‌شناسد. دخترک به سمت پدر و مادرش رفت ودر آغوش مادر خودرا رها کرد. ناگهان دنیا بر سر شهریار خراب شد. مادر دختر، عشق قدیمیش بود با گونه‌هاي گریان شروع کرد به سرودن:

 


حتما بخوانید :  اس ام اس های جدید سیزده بدر


 

شهر شهریار چیست؟ | داستان زیبای سیزده را همه عالم به در امروز

*یار و همسر نگرفتم که گرو بود سرم!!

*تو شدي مادر و من با همه ی پیری پسرم

 

&&&&&&&&

 

*تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و

*هنوزمن بیچاره همان عاشق خونین جگرم

 

&&&&&&&&

 

خون دل می خورم و چشم نظر بازم جام!!

جرمم این است که صاحبدل و صاحب نظرم

 

&&&&&&&&

 

منکه با عشق نراندم به جوانی هوسی

هوس عشق و جوانی است به پیرانه سرم

 

&&&&&&&&

 

*پدرت گوهر خود تا به زر و سیم فروخت

*پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم

 

&&&&&&&&

 

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر

عجبا هیچ نیارزید که بی سیم و زرم

 

&&&&&&&&

 

هنرم کاش گره بند زر و سیم بود

که به بازار تو کاری نگشود از هنرم

 

&&&&&&&&

 

*سیزده را همه ی عالم به در امروز از شهر

*من خود آن سیزدهم کز همه ی عالم بدرم

 

&&&&&&&&

 

تا به در و دیوارش تازه کنم عهد قدیم

گاهی از کوچه معشوقه خود می گذرم

 

&&&&&&&&

 

تو ازآن دگری رو مرا یاد تو بس

خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

 

&&&&&&&&

 

از شکار دگران چشم و دلی دارم سیر*
شیرم و جوی شغالان نبود آبخورم*

 

&&&&&&&&

 

خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت

شهریارا چکنم لعلم و والا گهرم

 

&&&&&&&&.

 

*سیزده را همه ی عالم بدر امروز از شهر

*من خود آن سیزدهم كز همه ی عالم به درم