پارس ناز پورتال

حقایق عجیب و شگفت انگیز در علم روانشناسی

حقایق عجیب و شگفت انگیز در علم روانشناسی

حقایق عجیب و شگفت انگیز در علم روانشناسی 

برای شما حقایقی را بیان می کنیم که در علم روانشناسی بسیار چالش برانگیز میباشند و خواندن آنها شاید برای شما تعجب داشته باشد. روانشناسی نحوه‌ي رفتار، تفکر و احساس آدم‌ها را از لحاظ علمی مطالعه میکند. روانشناسی اجتماعی نحوه‌ي رفتار، تفکر و احساس آدم‌ها را در متنِ جامعه مطالعه می کند؛ به این معنا که نشان میدهد رفتارها، تفکرها، و احساس‌ّهاي آدم‌ها چگونه تحت تاثیر آدم‌هاي دیگر تغییر می کنند.

 

حقیقت روانشناسی اجتماعی اول: زندان استمفورد

در این‌جا شاید لازم باشد برای افرادی که تاکنون در مورد زندان استمفورد چیزی نشنیده‌اند، قدری توضیح دهیم زیرا این داستانْ نشان‌دهنده‌ي درماندگیِ «یا تمایل» ما در پذیرش موقعیت‌ها و ساختارهای قدرتی هست که در آن زندگی می کنیم.فیلیپ زیمباردو کنجکاو بود بداند چرا زندان‌ّها مکان‌هایي خشونت‌آمیز میباشند؛ آیا این خشونت به علت شخصیت ساکنان آن‌جا هست، یا به علت تاثیر مخرب ساختارِ قدرت در خودِ زندان‌ها هست؟

 

زیمباردو به دنبال یافتنِ پاسخی برای این پرسش، یک زندانِ ساختگی در زیرزمین بخش روانشناسی دانشگاه استمفورد ایجاد کرد. وی چند مردِ جوان معقول و موجه را بعنوان داوطلب انتخاب کرد – هیچ‌یک سابقه‌ي جنایی نداشتند و همگی در آزمون‌هاي روان‌شناختی بعنوان افراد “معمولی” شناخته شدند – و به صورت تصادفی به نیمی از آنها نقش زندانی

 

و نیمی دیگر نیز نقش زندانبان داد. طبق برنامه وی تصمیم داشت به مدت دو هفته آنها را به این صورت به حال خود رها کند و نظاره‌گرِ نحوه‌ي تعاملِ این شهروندان با یکدیگر در نقش‌هاي جدیدشان باشد.

 

آن‌چه در ادامه اتفاق افتاد تبدیل به افسانه شد:

شرایط اجتماعی در این زندانِ ساختگی با سرعتی حیرت‌آور هر روز بدتر می‌شد. در اولین شب، زندانی‌ها شورش به راه انداختند، و زندانبان‌ها که با نافرمانیِ زندانی‌ها احساس ترس و نگرانی میکردند، آنها را به شدت سرکوب کردند. آنها برای تادیب زندانی‌ها شروع به ابداع راه‌هایي خلاقانه‌ کردند،

 

و از روش‌هایي نظیر تفتیش بدنی به صورت تصادفی و عریان، ایجاد محدودیت در حمام و دستشویی، فحاشی، محرومیت از خواب، و خودداری از تحویل غذا بهره گیری می کردند.زندانی‌ها تحت چنین فشاری نظارت‌شان را از دست دادند. تنها پس از گذشتِ سی ‌و ‌شش ساعت، یکی از زندانی‌ها فریاد ‌زد که “‌از درون در حال سوختن هست‌‌.”

 

در طول شش روز، چهار زندانیِ دیگر نیز از همین کار پیروی کردند، به طوری که یکی از آنها به علت استرس بالا تمام پوست بدنش پر از جوش و التهاب شد. کاملا واضح بود برای همۀ‌ي افراد درگیر در این آزمایش نقش‌هاي اخیر به سرعت از حالت بازی خارج و به شدت جدی شده بود.

 

حتی خودِ زیمباردو نیز به شدت تحت تاثیر فضای روانیِ مخربِ این وضعیت قرار گرفت. وی به‌تدریج دچار ترس‌هاي پارانوئیدی شد و فکر ‌کرد زندانی‌ها برای فرار نقشه کشیده‌اند، و واقعا سعی کرد از پلیس درخواست کمک کند. خوشبختانه، در این زمان، زیمباردو متوجه‌ي این مسئله شد که وضعیت واقعا از نظارت خارج شده هست

 

و بدتر از چیزی هست که پیش‌بینی کرده بود. تنها شش روز قبل بود، ولی دانشجوهایی جوان و شاد که این آزمایش را آغاز کرده بودند، به زندانی‌هایي تندخو و گستاخ و زندانبان‌هایي دیگرآزار و سادیست تبدیل شده بودند.صبح روز بعد، زیمباردو تشکیل جلسه داد و به همه ي اعلام کرد میتوانند به منزل‌هاي‌شان برگردند. زندانی‌هاي باقی‌مانده همگی رها شدند،

 

ولی چنین گفته میشود که زندانبان‌ها ناراحت و آشفته بودند. آنها تازه داشتند از قدرت جدیدشان لذت می‌بردند و هرگز نمی خواستند این قدرت را از دست بدهند.زیمباردو بعدها در کتابش با عنوان اثر لوسیفر نوشت: “‌تنها آدم‌هاي کم شماری توانستند در مقابل وسوسه‌هاي مقام برای بهره گیری از قدرت و تسلط مقاومت کنند و هم‌زمان بتوانند چهره‌اي اخلاقی و نجیب از خود به نمایش بگذارند؛ اعتراف می‌کنم خود من نیز جزء این طبقه‌ي شریف نبودم‌.”

 

معنی و مفهومِ نتایج آزمایش زندان استمفورد چه بود؟

طبق گفته‌هاي زیمباردو و همکارانش، آزمایش زندان استمفورد نشان میدهد شرایط میتواند چه تاثیر قدرتمندی بر رفتار انسان داشته باشد. از آن‌جا که زندانبان‌ها بر مسند قدرت نشسته بودند، دست به رفتارهایی زدند که به صورت معمول در زندگیِ روزمره یا در شرایط دیگر هرگز انجام نمی‌دادند. زندانی‌ها نیز حقیقتا هیچ کنترلی بر وضعیت نداشتند، به‌تدریج منفعل و افسرده شدند.

 

حقیقت روانشناسی اجتماعی دوم: انتخاب‌ي پیش‌‌فرض

حقایق عجیب و شگفت انگیز در علم روانشناسی

نمودار بالا «برگرفته از پژوهش اریک جانسون و دنیل گلدستین با عنوان “‌آیا پیش‌فرض‌ها زندگی را نجات میدهند؟‌”‌» درصد آدم‌ها در کشورهای اروپایی را نشان میدهد که به اهدای اعضای بدن‌شان رضایت دادند.نکته‌ي دیدنیِ این نمودار این هست که تعداد زیادی از کشورهایی که با رنگ زرد در سمت چپ نمودار قرار دارند «دانمارک، بریتانیا و غیره»

 

از لحاظ اقتصاد، پیشرفت و غیره در جایگاهی یکسان با تعداد زیادی از کشورهایی میباشند که با رنگ آبی در بخش راستِ نمودار قرار دارند. پس چنین تفاوت فاحش در شمار افرادی که به اهدای اعضای بدن‌شان رضایت دادند در بین این کشورها از کجا به وجود آمده هست؟

 

نتایج پژوهش‌ها نشان میدهند علتِ این تفاوت فاحش نحوه‌ي انتخاب گزینش «رضایت یا عدم رضایت» در برگه‌ي دولتی بوده هست.

 

کشورهای زرد رنگ «فرم رضایت»

“‌لطفا در صورت رضایت به اهدای عضو داخل مربع را علامت بزنید‌.”‌

هیچ کس داخل مربع را علامت نزد. هیچ کس اعضای بدنش را اهدا نکرد.

 

کشورهای آبی رنگ «فرم عدم رضایت»

“‌لطفا در صورت عدم رضایت به اهدای عضو داخل مربع را علامت بزنید.‌”‌

 

در این‌جا نیز هیچ کس داخل مربع را علامت نزد… ولی «به علت نحوه‌ي نگارش جمله در فرم» همۀ اعضای بدن‌شان را بخشیدند.

 

نکته‌ي مهم

این پژوهش مشابه‌ي بسیار خوبی هست که اهمیت پیش فرض را در فرآیند تصمیم‌گیری نشان میدهد. تصمیم‌گیری کار دشواری هست، به همین علت آدم‌ها غالبا به پیش‌فرض‌ها اعتماد و آنها را انتخاب میکنند. بنابراین، نحوه‌ي تصمیم‌گیری تاثیری بسیار چندان بر رفتارهای متعاقبش دارد.

 

حقیقت روانشناسی اجتماعی سوم: بر اساس یک پژوهش در داشنگاه کمریبج،

تریتب حورف در یک کمله خیلی مهم نسیت. نتکه‌ي مهم این هست که الوین و آرخین حرف در جای دسرت قرار گفرته بشاد. حورف دگیر می‌تاونند کالما به هم رخیته باشند، با این حال می‌تاویند بدون مکشل خاص آنها را بوخانید. علت این مئسله آن هست که مغز شما همۀ‌ي حورف را نیم‌خاوند، بلکه کمله‌ها وگوره‌هاي کمله‌ّ‌‌ها را می‌اخنود.

 

آن‌چه چشم‌هاي‌مان می بینند دقیقا آن‌ چیزی نیست که مغزمان در نهایت برداشت می کند – ما فکر میکنیم راه میرویم و دنیا اطراف‌مان را با چشم‌هاي‌مان میبینیم؛ و چشم‌ها این اطلاعات را به مغز می‌فرستند و مغز نیز آنها را پردازش میکند و تجربه‌اي حقیقی را از “‌آن‌چه در دنیای بیرون‌مان‌”‌ وجود دارد به ما ارائه میکند. ولی حقیقت این هست که آن‌چه مغزمان در می‌یابد دقیقا آن‌ چیزی نیست که چشم‌هاي‌مان حقیقتا دیدن می کنند.

 

مفسر بزرگ – مغز دائما در حال تفسیر هر چیزی هست که آن را دیدن‌ می کند. برای مثال، به تصویر زیر نگاه کنید:

حقایق عجیب و شگفت انگیز در علم روانشناسی

چه می بینید؟ شاید اولین چیزی که به ذهن‌تان برسد این هست که یک مثلث با حاشیه‌ سیاه رنگ در پس‌اساس میبینید، و یک مثلث سفید که به صورت برعکس بالای آن قرار گرفته هست. گرچه، این واقعا آن چیزی نیست که در این شکل وجود دارد، این‌طور نیست؟ این شکل دقیقا متشکل از چند خط و دایره‌هاي ناقص هست.

 

مغزتان شکلِ مثلثِ برعکس را – در یک فضای خالی – از خودش می‌سازد زیرا این همان چیزی هست که واقعا انتظار دارد ببیند. این نوعِ خاص از توهم را بر اساس نام یک روان‌شناس ایتالیایی «گایتانو کانیزسا» که در ۱۹۵۵ به این حقیقت پی برد، مثلث کانیزسا نام نهادند.

 

میانبرهایی برای دنیا – مغز ما برای آن‌که بتواند به راحتی و با سرعت دنیاِ اطراف‌مان را درک کند، این میانبرها را می‌سازد. در هر لحظه ورودی‌هاي حسیِ بسیار چندان «میلیون‌ها» وارد مغز می شوند، و مغز باید سعی کند همه ي‌ي آنها را درک کند. بنابراین از قاعده‌‌ي سرانگشتی بهره گیری می کند و بر اساس تجربه‌هاي‌اش

 

در مورد هر موضوع نتیجه‌گیری می کند تا بتواند مفهومِ آن‌چه را می بینید حدس بزند. این روش در اغلبِ اوقات جواب می دهد، ولی بعضی وقت‌ها نیز دچار خطا و اشتباه می شود.آن‌چه شما طراحی میکنید، لزوما همان چیزی نیست که آدم‌هاي دیگر می بینند – اصل مقاله این هست که آن‌چه ما فکر می کنیم آدم‌ها می بینند

 

و درک میکنند، لزوما همان چیزی نیست که آنها واقعا میبینند و درک می کنند. این بینش و درک ممکن هست بستگی به پس‌اساس، دانش، میزان آشنایی با آن‌چه می بینند، و انتظارات‌شان داشته باشد. در مقابل، شاید بتوانیم آدم‌ها را متقاعد کنیم به شیوه‌اي خاص به موضوعِ مورد نظرمان نگاه کنند؛ موفقیت در اینکار به نحوه‌ي ارائه‌ي‌ آن موضوع بستگی دارد.

 

با بهره گیری از پس‌اساس‌هایي با رنگ‌هاي گوناگون می توانیم جلب دقت کنیم و معنیِ نشانه‌ها را تغییر دهیم.شما چه فکر می کنید؟ آیا فکر میکنید طراحان حرفه‌اي به عمد از همین اصول برای جلب دقت بهره گیری میکنند؟ اگر شما طراح باشید از این ایده‌ها بهره گیری می کنید؟ اگر بتوانید پاراگرافی راکه پر از اشکال‌ّهاي املایی بود، به خوبی بخوانید، پس آیا غلط‌هاي املایی مسئله‌ي مهمی میباشند؟

 

حقیقت روانشناسی اجتماعی چهارم: مغز به دنبال الگوهای ساده میرود

 

وقتی به X هاي زیر نگاه می کنید، دقیقا چه میبینید؟

xx xx xx xx

 

به احتمال چندان میگویید چهار آلبوم‌ي دوتایی x. ولی هرگز آنها را بعنوانِ ۸ تا x به صورت مجزا نمی بینید. شما وجود فاصله‌ي سفید، یا عدم وجود این فاصله را بعنوان یک الگو تفسیر میکنید.آدم‌ها تواناییِ زیادی در تشخیصِ الگوها دارند – تشخیص الگوها به درک سریعِ همه ي‌ي ورودی‌هاي حسی کمک می کند

 

که هر لحظه وارد مغزتان می شوند. چشم‌ها و مغزتان حتی هنگامی که هیچ الگوی حقیقی وجود نداشته باشد، همه ي وقت میخواهند الگو بسازند. مغز شما میخواهد الگوها را مشاهده نمایید.هر سلولِ واحد به شکل‌هایي خاص واکنش نشان می دهد – در ۱۹۵۹، دو پژوهش‌گر به نام‌هاي هیوبل و وِیزل نشان دادند سلول‌‌هایي واحد در قشر بیناییِ مغزتان وجود دارند

 

که فقط به خط‌هاي افقی واکنش نشان میدهند، و به همین ترتیب بعضی سلول‌هاي دیگر نیز فقط به خط‌هاي عمودی، بعضی به کناره‌ها، و بعضی نیز فقط به زاویه‌هاي خاص واکنش نشان می دهند. «هیوبل و ویزل در ۱۹۸۱ برای این کشف در مورد بینایی انسان پیروز به دریافت جایزه‌ي نوبل شدند».

 

نظریه‌ي بانک حافظه – حتی با کشف هیوبل و ویزل در ۱۹۵۹، برای سال‌هاي چندان نظریه‌ي غالب در بازشناخت الگو این بود که شما دارای یک بانک حافظه هستید که میلیون‌ها چیز را در خود ذخیره میکند، و وقتی شما یک چیز خاص را می بینید، به سرعت آن را با تمام اقلامِ موجود در بانک حافظه‌تان مقایسه می کنید تا موردی را بیابید تا با آن چیزِ خاص مطابقت داشته باشد.

 

شما اشیا را از طریق شکل‌هاي ساده تشخیص می دهید – ولی امروزه پژوهش‌ها به این ایده اشاره میکنند که در هر آن‌چه می بینیم، میتوانیم شکل‌هاي بنیادیِ خاصی را تشخیص می دهیم، و با بهره گیری از همین شکل‌هاي بنیادی که “‌جیون‌”‌ نام دارند، میتوانیم اشیا را تشخیص دهیم. ایروینگ بیدرمن در ۱۹۸۵ ایده‌ي جیون را معرفی کرد.

 

بر اساس این ایده، ۲۴۴ شکل بنیادی وجود دارد که آدم‌ها آنها را تشخیص میدهند و این شکل‌ها اجزای سازنده‌ي اشیایی میباشند که آنها را میبینیم و تشخیص‌شان می دهیم.

 

شکل زیر یکی از مشابه‌هاي جیونِ بیدرمن و نحوه‌ي رابطه اشیا با بازشناخت این الگوها را نشان میدهد.

حقایق عجیب و شگفت انگیز در علم روانشناسی

نکات مهم:

اگر میخواهید چیزی را به آدم‌ها ارائه دهید، تا آن‌جا که ممکن هست از الگوها بهره گیری کنید، زیرا آدم‌ها به صورت خودکار به دنبال این الگوها می گردند.اگر می خواهید آدم‌ها بتوانند به سرعت یک شی را تشخیص دهند، از طراحیِ ساده‌ي هندسیِ آن شی بهره گیری کنید. با اینکار تشخیصِ جیونِ موجود در آن شی را برای آن فرد آسان‌تر میکنید، و بنابراین کمک میکنید وی بتواند آسان و سریع‌تر شیِ اصلی را تشخیص دهد.

 

شما چه فکر میکنید؟ آیا تاکنون در ایجاد طرح‌ها و شمایل برای ارائه به دیگران و کمک به تشخیص‌شان از شکل‌هاي ساده بهره گیری کرده‌اید؟اثر آفتاب‌پرست – با این‌که مدت‌ها گمان می کردند تقلیدِ زبانِ بدن آدم‌هاي ‌دیگر میتواند میزان صمیمیت را میان آدم‌ها بیش‌تر کند، این نظریه تا وقتی دو پژوهش‌گر به نام‌ها چارتراند و بارگ در ۱۹۹۹۹ آلبوم‌اي از آزمایش‌ها را به‌عمل آوردند، به صورت دقیق آزموده نشده بود.

 

طبق یافته‌هاي چارتراند و بارگ، اثر آفتاب‌پرست گرایشی طبیعی برای تقلیدِ لحن گفتار و حالات چهره‌ي فردی دیگر هست. می توانید به این نکته دقت کنید آدم‌هایي که مدت‌ها به خوبی کنار یکدیگر زندگی کرده‌اند، تقریبا شبیهِ هم رفتار می کنند، زیرا به صورت غیرارادی حرکات دست و بدن، لهجه‌ي صحبت و چیزهای دیگر را از یکدیگر تقلید می کنند.

 

در حقیقت بدن به صورت خودکار تعاملِ میان این افراد را آسان و مطلوب‌تر می کند و در برخورد با یکدیگر سطح صمیمت‌شان را افزایش می دهد.بنابراین “‌اثر آفتاب‌پرست‌”‌، جدا از این‌که این خزنده‌ي خون‌سرد را از خطرات محافظت میکند، در حقیقت واکنشی گرم و دلپذیر برای تسهیل تعاملات اجتماعی هست. معمولا افراد اینکار را به صورت غریزی انجام میدهند، و خودشان از این رفتار آگاه نیستند، و در اغلبِ موارد، اینکار حقیقتا باعثِ افزایش دوستی و صمیمیت می شود.

 

افراد موافق و همدم، کسانی که موافقِ اکثر دیدگاه‌هاي یکدیگر میباشند، غالبا کارهای هم را منعکس میکنند. چارتراند می گوید: “‌کسانی که بیش‌تر به هم دقت دارند، بیش‌تر از یکدیگر تقلید می کنند‌”‌ و گرچه در این فرآیند، تبدیل به دوست‌هایي صمیمی‌تر میشوند.

 

حال این مسئله را میتوان در مقیاس بزرگ‌تر و در چارچوب‌هاي گوناگون به کار برد؛ مثلا در مدرسه، دانش‌آموزان تلاش میکنند “‌خود را وارد‌”‌ یک گروه محبوب از دانش‌آموزان کنند، بنابراین رفتارهای افراد آن گروه را تقلید میکنند. تا وقتی جوان هستیم تمایل داریم خود را با هر کسی که به وی نزدیک میشویم تطبیق دهیم که بتوانیم

 

از این طریق یک فرد مفید یا معمولی به نظر برسیم. واردِ هر گروهِ دوستان که می شویم، رنگی اخیر به خود می گیریم. شاید پیش خود ما فکر کنیم اگر دائما اطراف آدم‌هاي گوناگون باشیم، شاید بتوانیم فردی مفید و پیروز‌تر شویم. ولی تنوع و گوناگونی تنها از این جهت مثبت هست که بتواند چیزهایی اخیر به ما اضافه کند و باعث شود فردی بهتر باشیم،

 

نه این‌که بخواهد مطابق با شرایط و افرادِ اطراف‌، تغییرمان دهد. پیشنهاد میشود در طولانی‌مدت به دنبال آدم‌ها و شرایطی بگردیم که ما را همان‌‌گونه که هستیم بپذیرند و اجازه دهند آن‌گونه باشیم که دیگران مجذوب‌مان شوند، نه این‌که ما را به سمتی سوق دهند که بر اساس خواست و تقاضای دیگران تغییر کنیم.

 

این ها دقیقا همان مطالبی میباشند که باید در مدرسه‌ها آموزش داده شوند.

 

حقیقت روانشناسی اجتماعی پنجم: غالبا آدم‌ها تا قله‌ي قاف میروند تا بتوانند با نظر اکثریت هماهنگ شوند.

سالومون اَش آزمایشی را طرح‌ریزی کرد که در آن دو مستطیلِ مجزا را به آدم‌ها نشان می‌داد؛ داخل مستطیل سمت چپ یک خطِ مرجع، و در مستطیل سمت راست سه خط با اندازه‌هاي گوناگون قرار داشت. از آدم‌ها خواسته شد بگویند کدام‌یک از سه خط با خطِ مرجع برابر هست.

 

به نظر کار راحتی می آید، این طور نیست؟ ولی مشکل این‌جا بود که آنها جوا‌ب‌هاي‌شان را باید پس از ۵ تا ۷ نفرِ دیگر اظهار میکردند – در حقیقت این ۵ تا ۷ نفر از هم‌دستانِ‌اش بودند. اینکار ۱۸ بار تکرار شد، و در ۶۰ درصد موارد هم‌دستانِ‌اش پاسخ نادرست می‌دادند «به این صورت که علی‌رغم این‌که انتخاب‌ي C به وضوح درست بود،

 

آنها گزینش‌ي A را انتخاب می کردند». حدود یک‌سوم از شرکت‌کنندگان در این پژوهش دستِ کم یکبار با پاسخِ نادرستِ جمع موافقت کردند، و ۳۰ درصد کل شرکت‌کنندگان در اکثر اینگونه آزمایش‌ها نیز مطابق اکثریت پاسخ دادند.