پارس ناز پورتال

عواملی که صورت شما را زشت می کنند

عواملی که صورت شما را زشت می کنند

عواملی که صورت شما را زشت می کنند 

برخی از کارها هستند که به جای زیباتر کردن صورت،تاثیرات عکس دارند و باعث زشت تر شدن می شوند که باید از این کارها دوری کرد. من و چند تا از بچه ها دور هم نشسته بودیم و حرف می زدیم. شبنم که روبروی من بود روی میز افتاد و گفت: بچه ها! دیروز با مامان و آبجی ام رفته بودیم خانه ی خاله ام. خیلی دوستش دارم. خیلی مهربونه. بحث شد سر خوشگلی و 

 

مریم گفت: خب؟ چی می گفتین؟

 

شبنم: هیچی… خاله ام می گفت خوشگلی به اخلاقه نه به چشم و ابرو. آدم بداخلاق رو هیچ کس خوشگل نمی بینه حتی اگه خیلی خوشگل باشه.

 

من چشم غرّه ای رفتم و گفتم: من که این حرف ها رو قبول ندارم. این ها همه اش شعاره. آدم خوشگل خوشگله دیگه. همه هم خوشگل می بیننش. الان کی به اخلاق کار داره؟

 

مریم گفت: ولی بد هم نمیگه هااا.

 

شبنم شانه هایش را بالا انداخت و گفت: نمی دونم. ولی من هم به خاله ام گفتم به نظر من این دوتا ربطی به هم ندارن. اگه کسی خوشگل باشه در کنارش بد اخلاق هم باشه باز هم آدم خوشگلی اش را جدا می بینه، اخلاق بدش رو هم جدا.

 

صدای زنگ مدرسه بلند شد. از جایمان بلند شدیم تا سرکلاس برویم که ناگهان ستاره دوان دوان از طرف دفتر مدرسه به سمت ما آمد. تنه ای به من زد و جلوی ما ایستاد. من که کمی هول کرده بودم با تعجب به ستاره نگاهی کردم و گفتم: چی شده؟

 

اما ستاره انگار کشف جدیدی کرده باشد با خنده ای که توی صورتش داشت از لابه لای نفس نفس زدن هایش با هیجان گفت: بچه ها یه چیزی رو فهمیدم!!!

 

ما همه یکصدا گفتیم: چی؟

 

گفت: توی دفتر مدرسه منتظر بودم که خانم جعفری تخته پاک کن را بدهد. رفتم تو نخ قیافه همه ی معلم ها… اگه گفتید

 

کدومشون از همه خوشگل تره؟

 

من ناخودآگاه خنده ای از گلویم پرید بیرون. گفتم: کُشتی ما رو. فکر کردیم چی شده؟

 

شبنم هم با خنده ی ریز ریزش نگاهش را از من به سمت ستاره برد و گفت: حالا کی بود؟

 

ستاره چشم و ابرویی انداخت و با نگاه شیطنت آمیزش صدایش را به آواز تبدیل کرد و گفت: خانم جعفری.

 

من پوزخندی زدم و گفتم: برو بابا. چشم هایت را ببر چشم پزشکی. چون تنها کسی که خوشگلی رویش نمیشینه، خانم جعفریه.

 

شبنم دهانش را کج کرد و گفت: این بود کشفیاتت؟!! بریم سر کلاس که الان کلاس شروع میشه.

 

مریم هم که تا به حال دست هایش توی جیبش بود و فقط نگاه می کرد به آرامی گفت: خانم جعفری؟ نمی دونم. البته بد هم نیست…

 

من چشم هایم را گرد کردم و گفتم: تو دیگه چرا مریم؟ شوخی ات گرفته؟

 

مریم خنده اش گرفت و گفت: چه می دونم! گفتم شاید حالا….

 

همه با هم با عجله از پله ها بالا رفتیم تا کلاس شروع نشده خودمان را به نیمکت هایمان برسانیم.???

 

یک هفته گذشته بود و حالا نوبت من بود که برای گرفتن ماژیک وایت بُرد به دفتر بروم.

 

موقع پایین آمدن از پله ها خدا خدا می کردم که خانم جعفری را نبینم. مثلاً توی حیاط باشد یا خانم سیّدی جلوی در دفتر ایستاده باشد تا قبل از آن که خانم جعفری سوالی بپرسد گچ ها را گرفته و از دفتر بیرون آمده باشم.

 

وقتی به دفتر رسیدم خانم جعفری جلوی در ایستاده بود. هنوز در نزده بودم که به من نگاه کرد و گفت: چیه چی می خواهی؟

 

خوشگلی به اخلاقه نه به چشم و ابرو. آدم بداخلاق رو هیچ کس خوشگل نمی بینه، حتی اگه خیلی خوشگل باشه.

 

سعی کردم نفسم را آرام کنم. گفتم: گچ هامون تموم شده می خواستم گچ ببرم.

 

سرتا پایم را نگاهی انداخت و چشم هایش را به چشم هایم گیر داد و با صدایی که همیشه می اندازد توی گلویش گفت: بشین اینجا خودم میارم.

 

سرم را به تسلیم تکان دادم و نشستم. خانم جعفری سمت کشوها رفت تا چند تا گچ بردارد. اما پیدا نکرد و مجبور شد که بسته جدیدی را باز کند. موقع باز کردن جعبه روی صندلی نشسته و به آن خیره شده بود. به صورتش نگاه کردم و به این فکر کردم که چرا خانم جعفری این قدر بداخلاقه؟!!!

 

ناخودآگاه چشم و ابروی خانم جعفری توجهم را جلب کرد. کمی که دقت کردم یاد حرف ستاره افتادم. راست می گفت چهره ی خانم جعفری خیلی خوش ترکیب بود. فرم گونه هاش، دماغش، وقتی صورتش را برگرداند که گچ ها را روی میز بگذارد صورتش را بیشتر نگاه کردم. واقعاً چشم های خانم جعفری قشنگ بود. اما پس چرا من تا به حال خیال می کردم خانم جعفری زشت ترین آدم روی زمینه؟!!

 

ناگهان خانم جعفری بلند شد و ابروهایش را بالا برد و دستش را به کمرش انداخت. گفت: مگه کوری؟ نمی بینی گچ ها رو گذاشتم روی میز؟ نکنه منتظری من برات بیارم؟

 

قلبم شروع به تپش کرد و نفسم توی سینه ام حبس شد و با مِن و مِن گفتم: نه خانم. ببخشید. حواسم نبود.

 

با دستپاچگی گچ ها را از روی میز برداشتم و گفتم: دستتون درد نکنه.و با سرعت از اتاق خارج شدم. پله ها را دو تا یکی کردم تا زودتر از آنجا دور شوم.

 

با آن که تمام راهروهای مدرسه در سکوتی فرورفته بود اما صدای شبنم، که از حرف های خاله مهربانش گفته بود، در گوشم پیچید: خوشگلی به اخلاقه نه به چشم و ابرو. آدم بداخلاق رو هیچ کس خوشگل نمی بینه، حتی اگه خیلی خوشگل باشه.