در اینبخش مجموعه اي از عکس و متن روز سالمند را مرور میکنیم. روز 9 مهر «1 اکتبر» مصادف اسـت با روز جهانی سالمند و پایان هفته سالمند در ایران، در این هفته مراسماتی برای تکریم سالمندان برگزار میشود و هرروز با شعار خاصی، فعالیت هایي از طرف سازمان ها و NGO ها بـه انجام میرسد. در ادامه این مطلب عکسها و شعرهایی زیبا درمورد مقام سالمندان را مرور میکنیم. با پارس ناز همراه باشید.
دوران سالمندی دوره اي از زندگی اسـت کـه از ۶۰ یا ۶۵ سالگی شروع میشود. در تعریف سالمندی نمیتوان زمان خاصی را مشخص کرد، بلکه سالمندی را میتوانیم با ویژگی هاي خاصی کـه فرد در زمانی از زندگی خود پیدا میکند بشناسیم. طبق معمول سالمندی با کاهش یا افت توانایی هاي جسمی، فکری، اجتماعی و… شناخته میشود.
سرای سالمندان
درآن آیینۀ پیرشکسته
نگاهش پرزحسرت روح خسته
خودم را دیدم وفردای خود را
غمی از حسرتش بردل نشسته
ز دل آهی کشید ازدرددنیا
ازآن دلگیر جا ي تنگ و بسته
مگر این غیر فرداهای مـن بود؟
بـه او گفتم بگوید از گذشته
ولی جزء آه او چیزی ندیدم
در دل رابه روی غیر بسته
سکوتش سخت سنگین بودوگویا
بـه عکس قاب کهنه خیره گشته
چروک دست وپیشانیش میگفت
امید از زنده بودن هم گسسته
خداوندا چگونه زیست باید؟
کـه درپایان نباشم دل شکسته
عبور مـا چـه سان باشد از این راه؟
رها از بند غم باشیم ورسته
پسر کوچک مـن یادت نیست
تا سحر بر سر بالین تـو بیدار نشستم
کـه مبادا پشه اي بزند نیش.
بر آن صورت زیبای تـو فرزند گلم
یا کـه در نیمۀ شبها نکند شیر بخواهی
و مـن خواب، و غافل باشم
پسرم، در این سرای سالمندان
حال و احساس همـه طوفانیست
و بـه هر ثانیه یک عمر تلاطم دارد
سوز این حال غریب
میزند طعنه بـه سرمای وجود
و چـه این جا سرد اسـت
وای انگار زمستان شده اسـت
نکند خوب نپوشی تـو لباس
این تمام تنش ذهن مـن اسـت
چون کـه در لرزش دستان نحیفم انگار
نیست دیگر کـه توانی بـه پرستاری تـو.
نمیتونی درکش کنی کسی رو کـه منتظره
هنوز هم بی تاب و دلواپسه
ببین زمونه تاچه حد بد شده
محبت فرزندی از مادر ساده رد شده
هم دردش شده یک پنجره
چشمهایش رو بـه در یکسره
میگفت کجای روزگارم اشتباه کردم
مـن کـه همیشه روبه قبله دعا کردم
در این خانۀ سالمندان ندارم ملاقاتی
خودم تنها شدم شدم خیالاتی
گفتند گناهست میچرخد
روزگار گفت نگو چنین خرافات
گفت میان بهشت و جهنم یکی کن انتخاب
گفتم مـن قانع ام نمیخواهم غذای تشریفاتی
مـن از نسل گذشته ام
نمیخواهم خانۀ تجملاتی
گفتم مرا تنها نگذار
پشت این پنجرۀ شیشه اي
کجا بود رسم آیین تـو
در گذشته یا قبیله اي
تا کارت گیر بود امضاء کردم پای وکالت نامه
حال چنین افتاده ام
در خانۀ سالمندان با یک شناسنامه
شاید پسرم اگر دل گرفته اي
سزای روزی دلی شکسته اي
کسیکه توراه هیچگاه تنها نگذاشت
پیشرفت کردی از رقبا جدا نگذاشت