در اینبخش بـه معرفی بهترین فیلمهای علمی تخیلی سینما در تمام دوران تا امروز میپردازیم، این ژانر در بین پرطرفدارترین ها اسـت، فیلمهای علمی تخیلی همیشه گیشه خوبی داشتند و فروش طلایی خیلی از آن ها مثل: پارک ژوراسیک، جنگ ستارگان، مردان ایکس و… سرمایه گذاران و کارگردانان را ترغیب می کند تا همیشه این روند را حفظ کنند و هر سال فیلمهای بهتری را تهیه کنند.
فیلمهای دیگری مانند لبه فردا باوجود این کـه ترکیبی فوقالعاده از مفاهیم مختلف و شخصیتپردازی قوی بودهاند، اما در فهرست ۲۵ فیلم برتر مـا قرار نگرفتند. اگر چـه عده اي از کارگردانها مانند اسپیلبرگ فیلمهای متعددی در ژانر علمی تخیلی ساختهاند، اما تنها امکان رأی دادن بـه یکی از کارهای انها دراین فهرست وجود داشته اسـت. فیلم هایي کـه در ادامه معرفی میشوند، فهرستی از بهترین فیلمهای این ژانر هستند.
مـا هنوز بـه وجود زندگی در بین ستارگان دیگر امیدوار بودیم کـه دراین فیلم فضایی، نسبت بـه وجود سلاح اتمی هشدار داده شد. در فیلم روزی کـه دنیا از حرکت ایستاد، انسانها اولین برخوردشان رابا بیگانگان تجربه می کنند و یک سفینه فضایی نقرهاي بزرگ در واشینگتن فرود می آید. موجودی کـه شبیه بـه انسان اسـت، همراه با یک ربات غولپیکر بنام گورت روی عرشه ظاهر می شود و یک تقاضای ساده را مطرح می کند:
«انسانها، انرژی اتمیاي راکه توسعه دادهاید کمی آرام کنید.» هیچکس از این کـه یک غریبه بـه انها می گوید چـهکار کنند، استقبال نمی کند. اوضاع زمانی کـه غریبه تغییر لباس میدهد و روی زمین، در بین مردم رفتوآمد می کند، بدتر می شود. خوشبختانه او دراین اقدام دشوار ثابتقدم اسـت ودر نهایت موفق می شود هشدار لازم رابه مـا بدهد.
ریچارد لینکلیتر یک انیمشین پرتلاطم و مهیج راکه بـه روش روتوسکوپی ضبط شده، براساس رمان فیلیپ کی دیک ساخته اسـت کـه بـه رابطه میان پلیسها، معتادها و تجارت مواد مخدر می پردازد. نتیجهي اینکار یک فیلم شاهکار شد کـه نقدهاي بسیار خوبی دریافت کرده اسـت. در ابتدا تصور می شد کـه این فیلم با گذشت زمان جذابیت خودرا از دست بدهد.
اما تکنیک لینکلیتر شخصیتهایي راکه وارد داستان میشدند، تقویت کرد و فیلم طوری ساخته شده کـه هرگز تازگی خودرا از دست نداده اسـت. کیانو ریوز با بازی خوب خود نقش پلیسی را دارد کـه بـه صورت ناشناس وارد باند تبهکاران می شود و خطر فراموشی هویت اصلیاش وی را تهدید می کند. رابرت داونی جونیور، وودی هارلسون و وینونا ریدر گروهی هستند کـه در تلاشاند با چنگ زدن بـه هر چیزی کـه پیدا میکنند، خودرا نجات دهند.
عشق و عاشقی چیزی جز از دست دادن و اندوه بـه همراه ندارد و همه ی مـا بـه دنبال این هستیم کـه آخرین خاطرات تلخ مربوط بـه عاشقیمان را دور بیندازیم. دراین فیلم بـه جیم کری «جول» و کیت وینسلت «کلمنتاین» این فرصت داده میشود کـه خاطرات رابطه عاطفی تمامشدهشان را پاک کنند.
انها وارد این فرایند می شوند، اما در بین کار بـه این نتیجه می رسند کـه نمیتوانند اجازه دهند همه یچیز بـهسادگی از ذهنشان پاک شود. اگر چـه داستان سازوکارهای بسیار دقیقی دارد، اما کارگردان فیلم، میشل گندری و نویسنده فیلمنامه چارلی کافمن با بازی کردن با قلب و ذهن کارکترها اجازه نمی دهند کـه جنبههاي انسانی داستان نادیده گرفته شود.
اگر فیلم دنی ویلنوو تنها بـه تبادل زبانی میان انسانها و بیگانگان میپرداخت چیزی بیش از یک فیلم ساده نبود، اما این فیلم پلی اسـت کـه تکامل انسان را در سطحی بالاتر بـه نمایش می گذارد؛ تکاملی کـه نتیجه دیالوگ برقرار کردن با موجوداتی اسـت کـه مفهوم زندگی و زمان رابه شیوهاي کاملا متفاوت از مـا تجربه می کنند.
فیلم ورود بسیار هیجانانگیز اسـت و امی آدامز بـهخوبی از پسِ نقشآفرینی برآمده اسـت. او دیالوگهاي فوقالعادهي فیلم راکه بادقت طراحی شده اسـت با بازی درجهیک و جذابش ترکیب کرده اسـت.
مـن می توانم تماممدت فیلم، رقص اسکار ایزاک رابا یک ربات تماشا کنم، اما این فیلم کـه اولین کار فیلمنامهنویس آن، یعنی الکس کارلند اسـت، جذابیتهاي بسیار بیشتری دارد و هیجانانگیزتر اسـت. یک کارمند جزء در یکی از بزرگترین شرکتهاي تکنولوژی فکر می کند کـه برنده یک هفته اقامت در جزیره مدیرعامل شرکت شده اسـت.
اما مشخص می شود کـه او انتخاب شده تا هوش مصنوعی یک ربات انساننما راکه نقش آنرا الیسا وکاندر بازی می کند، محاسبه کند. با پیش رفتن داستان، شخصیتها روی هم تأثیر می گذراند و بـه این ترتیب کارلند موفق میشود بینندههایش رابهخوبی درگیر ماجرای فیلم میکند و اجازه می دهد فیلم ترسناک و پیچیدهاش رابطهٔ تنانهٔ میان انسان و هوش مصنوعی رابه نمایش بگذارد.
قطعا ساختن دایناسورها از روی DNA قدیمی انها ایده خوبی نیست، اما چـه کسی می تواند جلوی چنین وسوسهاي را بگیرد؟ از اولین روزهاي ظهور فیلمهای علمی تخیلی، انسان در آرزوی این بوده اسـت کـه نقش خدا را بازی کند. اگر روزی برسد کـه بتوانیم حیات را خلق کنیم، چـه چیزی میتواند مانع انجام اینکار شود؟
هنگامیکه مایکل کریکتون بـه ایده پارک ژوراسیک رسیده بود، ایده درست کردن موجودات زنده با استفاده از علم ژنتیک در مراحل جنینیاش بـه سر می برد. هم چنین زمانی کـه استیون اسپیلبرگ از کامپیوتر برای نشان دادن صحنههاي بعلیده شدن استفاده میکرد، جلوههاي ویژه بسیار ابتدایی بودند. دایناسورهاي پارک همان گونه باعث شگفتی مـا میشوند.
قدیمی ترین فیلمی کـه در فهرست بهترین فیلمهای علمی تخیلی تاریخ می بینید، فیلم متروپلیس محصول سال ۱۹۲۷ میلادی اسـت. داستان این فیلم جدال میان ۱٪ جامعه با سایر بخشهاي جامعه اسـت. این فیلم داستان شهری در آینده رابه تصویر میکشد کـه در آن بخش ثروتمند جامعه مدیریت بخش صنعتی را بر عهده دارد و بخش فقیر جامعه را کارگرانی تشکیل دادهاند کـه کارهای شهر را انجام می دهند.
نزاعی کـه بین طبقات وجوددارد با فعالیتهاي زنی کـه دنبال یکپارچه کردن طبقات اسـت و جفت رباتش کـه برای رفع تعارضها و آشوبها ساخته شده، شعلهور میشود. فیلم در زمان نمایشش بسیار ناموفق بودو حتی توسط پدر فیلمهای علمی تخیلی، اچ جی ولز، بـهشدت تحقیر شد؛ اما تصویرسازی بدیع و نگاه عمیق آن باعث شد کـه بـه یکی از بنیانهاي فیلمهای علمی تخیلی تبدیل شود.
نابودگر اولین فیلم مهم جیمز کامرون اسـت کـه در آن هنر خود رابهخوبی بـهنمایش گذاشته اسـت. این فیلم تصویر خشنی را از نافرمانی اتومبیلهایي کـه در زمان سفر کردهاند، بـهنمایش می گذارد.
داستان کامرون فوقالعاده و جذاب اسـت و حتی بدون کاریزمای آرنولد شوایتزنگر یا جنون مرد جیوهاي، با بازی ستان وینستون و جلوههاي ویژه نیز میتوانست بـه موفقیتهاي خوبی دست پیدا کند. اما حضور همه ی این عوامل باعث شد تا فیلم تحسینبرانگیزی ساخته شود و این کاری بود کـه تنها از دست کامرون برمیآمد.
چند سال قبل قرار بود کـه قسمت دوم فیلم مد مکس با عنوان مبارزه جاده ساخته شود، اما این موضوع، مربوط بـه قبل از این بود کـه جاده خشم با سکانسهاي اکشن و فوقالعادهاش همه ی انتظارها را بالا ببرد.
کارگردان این فیلم، جورج میلر، بـه ایده خود درباره ساکنان زمینهاي بایر کـه درسالهاي پس از جنگ بر سر نفت، زنده ماندهاند، بازگشته اسـت و اینبار سلطه جنسی و تبعیض رابهتصویر کشیده اسـت.
خشم خان کـه با موزیکسازی خوب جیمز هورنر همراه اسـت، باعث شد همکاری میان کریک و اسپاک گسترش پیدا کند و خان راکه یکی از شخصیتهاي مجموعهتلویزیونی پیشتازان فضا بود، بـه یک شخصیت برجسته سینمایی تبدیل کرد.
پیشتازان فضای ۲ فیلمی فوقالعاده دربارهٔ فضا اسـت کـه جنبههاي عالی سریال تلوزیونی اصلی را نیز بـهخوبی حفظ کرده اسـت. پیشتازان فضا یک فیلم علمی تخیلی قوی و خوب اسـت، و خشم خان یکی از بهترین فیلمهای سینما اسـت کـه بازی قوی لئوتارد نیموی جذابیتهاي آنرا دو چندان کرده اسـت.
کارگردان این فیلم، ریدلی اسکات سال ۲۰۱۹ لسآنجلس رابهصورت مکانی ترسناک بـهتصویر می کشد، اما این جهان چنان دلفریب بـهنظر میرسد کـه همان گونه مشتاق رسیدن بـه چنین دنیایی هستیم. داستان فیلم نیز همینگونه اسـت؛ بلید رانر یک داستان کاراگاهی عالی دارد کـه هریسون فورد نقش یک کاراگاه خشن را در آن بازی کرده اسـت.
اما میتوانیم دراین فیلم نشانههاي رنج و سردرگمی انسانهاي مصنوعی را ببینیم کـه متوجه شدهاند در برابر تقدیر از پیش نوشته شده شان هیچ قدرتی ندارند. این فیلم جهانی رابه تصویر می کشد کـه هنوز هم پس از گذشت 25 سال، بینندگان و فیلمسازان را تحتتأثیر قرار می دهد.
فیلم هایي کـه درباره انتقال انسان توسط تکنولوژی بـه مکانهاي جدید هستند، طبق معمول جلوههاي ویژه یکسانی دارند. جلوه ویژه مربوط بـه گلولهها در فیلم ماتریکس یکی از چیزهایی اسـت کـه بارها کپی شده اسـت.
واچوفسکیها برای ساختن این فیلم کتابهاي کمیک، مفاهیم علمی تخیلی و مذهبی رابا هم ترکیب کردند تا این فیلم فوقالعاده راکه یک جامعه اسیر در تکنولوژی را نشان میدهد، بـه تصویر بکشند.
داستان رمانهاي فوقالعادهي علمی تخیلی طبق معمول در فضایی طنزآلود اتفاق میافتند. تکنولوژی جدید از یک سو و طبیعت انسانی منحصربهفرد مـا از سوی دیگر موضوعات جذابی هستند. پاول فرهوفن در فیلم پلیس آهنی دقیقا بـه سراغ این دو موضوع میرود و ترکیب انها رابا طنز و خشونت بسیار زیاد بـه تصویر می کشد.
فیلم تعداد زیادی از شرکتهاي جهان راکه امیدوارند با بازرسی دقیق تکنولوژی بـه آیندهاي امنتر دست پیدا کنیم، بـه سخره می گیرد. با بازی فوقالعاده پیتر ولر این فیلم جذابیت بیشتری پیدا کرده و عده اي از بـهیادماندنیترین صحنههاي فیلمهای علمی تخیلی دراین فیلم وجوددارد.
جان کارپنتر دراین فیلم ترسناک کـه در قطب جنوب اتفاق میافتد روی ترس مـا از موجودات ناشناخته انگشت می گذارد. بیگانگان؟ ممکن اسـت. موجوداتی انگلی کـه تغییر شکل میدهند و از جایی بیرون از کره زمین وارد شدهاند و این شرایط را بسیار بدتر میکند. این موجود بیگانه پس از چند دهه مدفون بودن در قطب جنوب زنده مانده اسـت و اکنون در جایی قرار دارد کـه انسانها و موجودات زنده کمی در آن زندگی می کنند.
کارپنتر از کورت راسل، کیت دیوید و مجموعهاي از شخصیتهاي ترسناک استفاده کرده اسـت. دراین محیط منجمد هیچکس نمی تواند بفهمد افراد آلوده شدهاند یا خیر. جلوههاي ویژه ترسناک این فیلم را بسیار زنده و صحنههاي درگیری و جنونآمیز جذابیت فیلم را بیشتر کرده اسـت.
داستان این فیلم یکی از قویترین داستانهاي علمی تخیلی اسـت کـه بـه ساخت یک فیلم فوقالعاده درباره اجسام فضایی ناشناخته منجر شده اسـت. دراین فیلم نورهاي عجیبی کـه در آسمان شب دیده میشوند واقعا از جهان دیگری آمدهاند و با خود عدم قطعیت، ترس، تعجب و امید رابه همراه آوردهاند.
ریچارد دریفوس جوانی اسـت کـه از نزدیک با این موجودات فرابشری برخورد دارد ودر این جا اسـت کـه اشتیاق بـه جنون تبدیل میشود. اسپیلبرگ بـه آرامی اما با مهارت بسیار زیاد شخصیتها رابه محل برج شیطان در ایالت ویومینگ میبرد، جاییکه توانایی انسان برای ارتباط برقرار کردن آزمایش می شود ودر نهایت دریک ارتباط بیکلام با یک هوش برتر بـه تایید می رسد.
دانشمندان درون یک ایستگاه فضایی کـه دور سیاره سولاریس میچرخد، مشکلاتی را مانند عدم تعادل روانی و مرگ تجربه میکنند. هنگامیکه یک روانشناس وارد ایستگاه فضایی می شود، درمییابد کـه این خودِ سیاره اسـت کـه روی ایستگاه تأثیر می گذارد و با استفاده از حافظه افراد درون ایستگاه، افراد دیگری را خلق می کند.
زن فوتشده روانشناس نیز از جمله افرادی اسـت کـه توسط سیاره خلق می شود. البته این افراد دقیقا کپیشده فرد اصلی نیستند. هم نسخه اصلی فیلم کـه تارکوفسکی آنرا ساخته اسـت و هم نسخه بازسازیشده آن کـه درسال ۲۰۰۲ توسط استیون اسپیلبرگ ساخته شده، زیبا و جذاب هستند، اما مهارت تارکوفسکی در فیلمسازی، نسخه اصلی فیلم را خاصتر کرده اسـت.
مهارت استثنایی آلفونسو کوارون در پرداخت این داستان کـه در آن انسانها بـه بیماری ناباروری دچار شدهاند، یک داستان خشک و بیروح رابه یک داستان ترسناک و پرهیجان تبدیل کرده اسـت.
کلایو اوون کـه نقش یک فعال اجتماعی را بازی میکند، وظیفه حفاظت از اولین زنی را برعهده دارد کـه پس از حدود ۲۰ سال باردار شده اسـت. قدرت داستانپردازی کوارون در نمایش جهانی اسـت کـه حول این شخصیتها شکل میگیرد؛ جهانی کـه پر از درد اسـت، اما هنوز از امید خالی نشده اسـت.
این فیلم قطعا یک فیلم وسترن اسـت کـه در فضا اتفاق میافتد، اما هیچکدام از فیلمهای وسترن نتوانستهاند مانند جنگ ستارگان کسبوکار فیلمسازی را متحول کنند. تأثیری کـه جورج لوکاس روی فیلمهای دیگر داشته، بـهخاطر عشق او بـه داستانهاي کلاسیک و تواناییاش در طراحی شخصیت قاتل بوده اسـت.
سالهاي نخست تولید جنگ ستارگان دورهاي بود کـه موانع زیادی در راه خلاقیت و موفقیت مالی وجود داشت، اما لوکاس همه ی انرژیاش رابهکار گرفت تا این فیلم مهیج فضایی را بسازد و آن رابه یکی از بهترین فیلمهای علمی تخیلی تاریخ تبدیل کند.
دراین فیلم از ریدلی اسکات چند فضانورد در حال برگشت بـه خانه هستند و مانند بسیاری دیگر از فیلمهای علمی تخیلی عواملی وجوددارد کـه بـه هیجان این فیلم اضافه می کنند.
اما این عوامل عبارتاند از یک سفینه دودگرفته کـه نشان دهنده این اسـت کـه آینده، چندان هم درخشان نیست و یک اتومبیل کشتار ترسناک کـه روی یک سیاره سرد و مرده وجوددارد. حضور بیگانهاي با مجموعهاي از فعالیتهاي خشن و دلهرهآور، جنگ و تلاش برای زندهماندن رابهتصویر میکشد.
هنگامیکه مری شلی داستان دکتری را می نوشت کـه با وصل کردن اجزای بدن مردگان، حیات خلق می کند، علم دکتری جدید در دوران جنینیاش بود. رمان وهمآلود او نمونهاي مثالی برای همه ی فیلمهای علمی تخیلی اسـت. چـه چیزی بیش از تکنولوژی الکتریکی کـه می تواند قدرتی خداگونه بـه انسان عطا کند و نتایج فاجعهبار آن می تواند علمی تخیلی باشد؟
فیلم جیمز وال کـه درسال ۱۹۳۱ ساخته شد، اولین فیلم فرانکنشتاین نیست، اما هنوز هم یکی از بهترینها اسـت. فیلمی کـه با بـهتصویر کشیدن یک هیولا و تکنولوژیاي کـه آنرا خلق کرده اسـت، هنوز هم بعد از گذشت یک قرن، اغواکننده بـهنظر می رسد.
این فیلم یکی از بهترین فیلمهای اسپیلبرگ اسـت کـه در آن بـه یک موجود بیگانه آسیبپذیر حیات داده شده اسـت. شـما ممکن اسـت زیباییها و ویژگیهاي منحصربهفرد ايتی را در خاطرتان داشته باشید. یکبار دیگر این فیلم را ببینید تا متوجه شوید کـه این فیلم چقدر شگفتانگیز و عجیب بوده اسـت.
هنری توماس و درو بریمور در نقش دو کودکی کـه با ايتی در ارتباط هستند، فوقالعاده بازی میکنند؛ اما این احساس امید اسپیلبرگ اسـت کـه این فیلم رابه یکی از فیلمهای کلاسیک تاریخ سینما بدل کرده اسـت.
این فکر کـه میتوانیم سیستمهایي بسازیم کـه باعث حرکت آرام جامعه یا ساختن زندگیهایي بهتر و امنتر میشوند، بسیار جالب اسـت. اگر تری گیلیان درست گفته باشد، چنین سیستمهایي در نهایت همه ی مـا را نابود خواهند کرد و این اتفاق نه بـهخاطر طراحی این سیستمها، بلکه بـهدلیل خطاها و کاغذبازیها بـه چنین سرانجامی منتهی میشوند.
فیلم برزیل آیندهاي منحط را نمایش می دهد کـه در آن تکنولوژی و دولت بـه یک زندان اجتماعی تبدیل شدهاند کـه در آن انسانها از هم بسیار دور شدهاند. «اشتباهی کـه توسط پلیس رخ میدهد»؛ این چیزی اسـت کـه داستان فیلم را رقم می زند. نگاه گیلیان دراین فیلم جذاب و ترسناک اسـت، چراکه بروکراسی خفهکنندهاي راکه میتواند همه ی مـا را دربر بگیرد، بـهتصویر میکشد.
دیوید کراننبرگ از آغاز کارش با ایجاد همدلی با مخلوق عجیبوغریبش بـهشدت درخشید. او یکی از مستحکمترین رابطهها را میان مخاطبان و جف گلدبلوم ایجاد کرده اسـت.
جف برای آزمایش کردن یک دستگاه انتقال سریع عجله زیادی داشت و همین باعث شد در اثر یک جهش، DNAاش بـه DNA یک مگس خانگی تغییر کند. تبدیل شدن او بـه یک مگس بسیار دردناک و عجیب اسـت و نقطهقوت فیلم در انتقال این درد نهفته اسـت؛ نه این کـه شـما رابا هیولایی مواجه کند کـه در آرزوی نابودی آن باشید.
بیاید با این واقعیت روبرو شویم: مـا در نهایت همه یچیز را نابود خواهیم کرد. فیلم سیارهي میمونها یکی از سناریوهاي ممکن، درباره نابودی تمدن بشری رابهتصویر میکشد. چهار فضانورد، زمین را درسال ۱۹۷۲ ترک می کنند و بـه یک سیاره ناشناخته پا می گذراند. انها دراین سیاره متوجه وجود زندگی عادی انسانی و حاکمیت نوعی از هوش میشوند.
دراین سیاره میمونهاي ستیزهجویی زندگی می کنند کـه باور دارند خودشان را از انسانهاي کودن بالاتر کشیدهاند. شـما احتمالا نسخه بازسازیشده فیلم را بهتر میشناسید، اما قدرت این فیلم در جزئیات آن و بـهویژه شخصیتپردازی قوی و ملموسِ میمونها نهفته اسـت. سیاره میمونها بـه داستان حضور انسان روی کره زمین اشاره می کند تا پیشفرضهایي راکه درباره جایگاه مـا در جهان وجوددارد، آشکار کند.
این ساخته استنلی کوبریک کـه شاهکاری از خلاقیت و تخیل اسـت، هدفی جز بـهتصویر کشیدن فرایند تکامل انسان ندارد. فیلم کـه با استفاده از جلوههاي ویژه اولیه ساخته شده، حتی در حال حاضر نیز فوقالعاده بـهنظر می رسد. بـهطوریکـه، افرادی کـه همیشه توهم توطئه دارند، ادعا می کنند کـه کوبریک در جعل کردن فرود انسان روی ماه دست داشته اسـت.
این فیلم با نشان دادن استفاده از یکتکه استخوان و بلافاصله یک ایستگاه فضایی درسال ۲۰۰۱ قصد دارد نشان دهد کـه تفاوت چندانی میان این دو وجود ندارد و برای رسیدن بـه آگاهی ناب باید از تکنولوژی عبور کرد. ایده بهترین فیلم علمی تخیلی کـه معرفی کردیم این اسـت کـه مـا در نهایت بـه تکنولوژی احتیاجی نخواهیم داشت.
طبق معمول فیلمهاي فانتزی و علمیتخیلی، شانس خیلی زیادی برای دریافت جایزه بهترین فیلم اسکار ندارند و شاید بتوان گفت کـه The Lord of the Rings: The Return of the King تنها فیلم فانتزیاي اسـت کـه تا بـه امروز موفق بـه دریافت این جایزه شده اسـت.
همان طور کـه در بالا هم اشاره کردیم، درسال ۱۹۹۷ این فیلم تایتانیک بود کـه یکهتاز مراسم اسکار بـه حساب میآمد و توانست در ۱۴ شاخه نامزد شود ودر نهایت ۱۱ اسکار مختلف رابه خانه ببرد. یکی از شاخههایي کـه تایتانیک در آن نامزد شد ولی نتوانست جایزه نهایی را دریافت کند، بهترین گریم بود. با این کـه چهره یخزده لئوناردو دیکاپریو دراین فیلم گریم خوبی داشت، ولی برای برنده شدن جایزه کافی نبود.
چرا کـه گریم چهره موجودات فضایی فیلم Men in Black بـه حدی عالی کار شده بود کـه هیچ اثر دیگری توان رقابت با آنرا نداشت. ریک بیکر، گریمور فیلم Men in Black، تا آن زمان چهار جایزه اسکار مختلف دریافت کرده بود «از جمله اولین جایزه تاریخ اسکار دراین شاخه برای فیلم American Werewolf in London». با این حال می توان گریم چهرههاي فیلم Men in Black را بهترین کار کارنامه هنری وی دانست.
فیلم Back to the Future محصول سال ۱۹۸۵ کـه توسط روبرت زمکیس ساخته شده بودو استیون اسپیلبرگ هم تهیهکنندگی آنرا برعهده داشت، هم از حیث تجاری بسیار موفق ظاهر شد و هم توانست نظرات مثبت منتقدین را جلب کند. این فیلم کـه داستان رفتن یک دانش آموز دبیرستانی و پزشک براون رابه سال ۱۹۵۵ روایت میکرد، پرفروشترین فیلم سال شد و جایزه بهترین فیلم را از مراسم بفتا و گلدن گلوب نیز دریافت کرد.
این فیلم در اسکار نیز نامزد دریافت چهار جایزه مختلف از جمله بهترین فیلمنامه اوریجینال و بهترین موسیقی اوریجینال شد. با این حال تنها شاخهاي کـه فیلم در آن جایزه را دریافت کرد، بهترین ادیت جلوههاي صوتی بود. دراین شاخه نامزدهاي دیگری چون Ladyhawke و Rambo: First Blood Part II نیز کاندید بودند.
با این کـه فیلم Back to the Future در مجموع اثر موفقی بود، دنبالههاي آن هرگز نتوانستند مثل قسمت اول موفق ظاهر شوند. Back to the Future Part II محصول سال ۱۹۸۹ فقط در زمینه جلوههاي بصری نامزد دریافت اسکار شد و Back to the Future Part III محصول سال ۱۹۹۰ نیز کلا نتوانست در هیچ شاخهاي نامزد شود.
فیلم Fantastic Voyage محصول سال ۱۹۶۶، روایتگر داستان پنج نفر بود کـه پس از کوچکتر شدن اندازهشان، سوار یک زیر دریایی وارد بدن یک دانشمند می شوند تا یک غده را ازبدن وی خارج کنند. این فیلم توسط ریچارد فلیسشر ساخته شده اسـت. کارگردانی کـه پیشتر ودر سال ۱۹۵۴، فیلم 20,000 Leagues Under the Sea «کـه بر اساس رمانی با همین نام نوشته ژول ورن ساخته شده بود» را ساخته بود.
کـه آن فیلم نامزد دریافت سه جایزه اسکار شد ودر دو شاخه بهترین جلوههاي ویژه و بهترین طراحی صحنه نیز جایزه را دریافت کرد. Fantastic Voyage حتی از ساخته قبلی این کارگردان هم موفقتر ظاهر شد ودر پنج شاخه مختلف نامزد دریافت اسکار شد ودر نهایت هم دقیقا همان دو جایزه فیلم قبلی فلیسشر یعنی بهترین جلوههاي ویژه و بهترین طراحی صحنه را دریافت کرد.
Robocop یکی از فیلمهایي بود کـه در زمان خودش طرفداران زیادی داشت. این فیلم روایتگر داستان یک افسر پلیس بود کـه در پی حادثهاي اعضای بدن خودرا از دست میدهد ولی پس از انجام جراحیهایي، بـه یک پلیس با بدنی آهنی تبدیل میشود. این فیلم کـه توسط پاول ورهون کارگردانی شده بود، جلوههاي بصری خیلی خوبی در زمان خودش داشت.
و مخصوصا طراحی زره مخصوص پلیس آهنی نیز بـه خوبی صورت گرفته بود. با این حال فیلم فقط در دو شاخه بهترین تدوین و بهترین صدا نامزد شد کـه در نهایت هم در هیچیک ازآنها برنده جایزه اسکار نشد. البته فیلم در مراسم اسکار آن سال بینصیب نماند و یک جایزه ویژه برای بهترین ادیت جلوههاي صوتی تقدیم آن شد.
فیلم Close Encounters of the Third Kind استیون اسپیلبرگ یکی ازآن دست آثاری بود کـه اگر در سالی بجز ۱۹۷۷ اکران میشد، میتوانست اسکارهاي متعددی را مخصوصا در زمینههاي فنی دریافت کند. ولی مصادف شدن با فیلم Star Wars جرج لوکاس در آن سال، باعث شد تا رقابت سختی بین این دو اثر بـه وجود بیاید.
Close Encounters of the Third Kind نامزد دریافت هشت جایزه اسکار شده بود کـه البته در شاخه بهترین کارگردانی، نه اسپیلبرگ و نه جرج لوکاس موفق بـه دریافت جایزه نشدند و این افتخار نصیب وودی آلن شد. ساخته اسپیلبرگ هم چنین در عده اي از شاخهها نیز در برابر جنگ ستارگان شکست خورد و فیلم جرج لوکاس جایزه بهترین جلوههاي بصری و بهترین موسیقی اوریجینال را دریافت کرد.