پارس ناز پورتال

متن احساسی و زیبای هوس کردن

متن احساسی و زیبای هوس کردن

متن احساسی و زیبای هوس کردن 

این بار هم به سراغ قلم شیوای پویان اوحدی نویسنده خوب کشورمان می رویم و متن زیبای هوس را با هم می خوانیم:

 

همه ی ما آدم ها حس هوس کردن را بارها تجربه کرده ایم ، هوس وقتی می آید منطق که سرش نمیشود ، هوس نمیفهمد الان نمیشود الان امکان ندارد یعنی چه ، هوس که نمیفهمد نشدن چند بخش است ! هوس خلق و خوی خاص خودش را دارد ، بی منطق می آید و هی اصرار میکند ، اصرار بر چیزی که شاید در آن لحظه نشدنی ترین محال ممکن دنیا باشد ..

 

مثلا هوس اینکه در شب های خارق العاده اردیبهشت ، از آن شب هایی که هیچ منطقی در دنیا نمیتواند تو را مجاب کند که پنجره ی اتاق را نیمه باز نگذاری ، از آن شب هایی که بوی محبوبه ی شب سر دری خانه ی همسایه بی هوش ات میکند ،

 

دم دم های ساعت چهار صبح ، از آن ساعت هایی که فکر میکنی فقط خودت و آن رهگذر سیگار به دست آنطرف خیابان در دنیا بیدار هستید مرا با همان صدای یواشکی همیشگی ات بیدار کنی ، و بعد همانطور که در تاریکی در چشمانم نگاه میکنی ،

 

همانطور که موهای اعجاب انگیزت را جمع کرده ای در یک طرف شانه ات با همان صدای یواشکی لالایی فرم ات بگویی می آیی برویم لب پنجره یک نخ سیگار بکشیم ، و فقط من در دنیا میدانم که چه لذت باور نکردنی است سیگار کشیدن های شریکی چهار صبح لب پنجره به همراه تو 

 

یا هوس اینکه در هفته یک روز پیاده روی برای خودمان داشته باشیم و انتخاب آن روز بر میگردد به همان حسی که به غیر عادی ترین شکل ممکن بین ما مشترک است ، آنقدر که همیشه باهم در یک روز هوس پیاده روی میکنیم ، باید برویم و قدم بزنیم ، باید کلی راه برویم ، قدم زدن با تو همیشه لذت های خاص خودش را دارد ، اینکه میتوانیم جلوی هر مغازه ای که دلمان خواست بایستیم ،

 

اینکه میتوانیم سر هر ایستگاه اتوبوسی که دلمان خواست بنشینیم و خستگی در کنیم ، اینکه میتوانیم خرید خرت و پرت های خوشمزه یمان را داشته باشیم ..

 

باید احساس خستگی امانمان را ببرد ، باید ماشینمان داخل پارکینگ خانه تنها بماند و خاک بخورد ، آن روز باید دست همدیگر را بیشتر بگیریم ، عادتی که این روز ها به شدت آدم ها دارند از یادش میبرند ، و شاید خودشان هم نمیدانند که دارند چه جنایتی در حق خودشان میکنند .

 

هوس هدیه دادن به تو که با جرات میتوانم بگویم تکرار نشدنی ترین حس زندگی مان خواهد بود ، همانطور که آدم ها این روزها هدیه هایشان را با صفر های جلوی قیمت اش محک میزنند من میتوانم هدیه ای به تو بدهم که حاصل یک سال فکر کردنم باشد ،

 

هدیه ای که پشت هیچ ویترینی نباشد ، هیچ کارخانه ای نتواند اختراع و تولیدش کند ، هیچ فروشنده ای حتی اسم اش را هم نشنیده باشد ، هدیه ای که تاریخ مصرف نداشته باشد ، هدیه ای که دیدنش در هر روزی از عمرت رابطه ی مستقیم دارد با لبخند معرکه ات ..

 

هوس قرار گذاشتن برای رستوران هایی که تا به حال تجربه شان نکرده ایم ، بار اولی که میرویم آنجا ساده لباس میپوشیم ، آنقدر ساده و خودمانی که هر کس ما را ببیند فکر کند که همین الان از خانه پریده ایم وسط خیابان و یکهو گشنه مان شده است و سر از اینجا در آورده ایم ،

 

برویم همان رستورانی که قرارش را گذاشته بودیم ، برویم پشت آن میزی که دم پیاده رو است بنشینیم ، به غذای همدیگر ناخنک بزنیم ، با دهان پر تا میتوانیم از یکدیگر عکس بگیریم ، از آن عکس هایی که حال و هوای آن را دارد که چاپش کنیم و بزنیم روی در یخچال آشپزخانه یمان تا آنهایی هم که نمیدانند بفهمند که ما تا چه اندازه میتوانیم خل وضع و خوشحال باشیم ..

 

هوس هیچوقت موجود وقت شناسی نبوده است ، هیچوقت معلوم نیست کجاست و یک مرتبه از کجا سر و کله اش پیدا میشود ، اما وقتی که می آید روزگارت را سیاه میکند ، اصرار به چیزی میکند که میدانی ساختنش ماموریتی است غیر ممکن ..

 

میدانی هوس گوجه سبز چاره اش صبر کردن تا رسیدن تابستان امسال بود ، هوس برف بازی در یک روز سرد زمستانی درمانش صبر کردن برای زمستان سال پیش بود ، هوس قدم زدن در زیر یک باران بهاری با همان هدفون معروف ، راه چاره اش صبر کردن تا فروردین امسال بود ،

 

هوس یک دل سیر عکاسی کردن در روز بارانی کنار دریا … خوب که فکر کردم همه ی هوس های روی زمین چاره داشتند ، همه ی هوس ها به جز هوس تو ، و آخرین حیرت زمانی بود که نمیدانستم برای هوس تو را داشتن تا کدام فصل ، تا کدام سال ، تا کدام ماه ، تا کدام روز باید صبر کنم !

 

هوس تو را داشتن برایم همان ماموریت غیر ممکن بود
همین.