پارس ناز پورتال

متن زیبا و خواندنی به تنهایی ات بگریز

متن زیبا و خواندنی به تنهایی ات بگریز

متن زیبا و خواندنی به تنهایی ات بگریز 

متن زیبا و فوق العاده خواندنی درباره خودشناسی را برای شما در ادامه این مطلب از سایت پارس ناز آورده ایم که امیدواریم لذت ببرید. بگریز، دوست من، به تنهایی ات بگریز! تو را از بانگ بزرگ‌ مردان کر و از نیش خُردان زخمگین میبینم.

 

جنگل و خرسنگ نیک میدانند که با تو چه‌گونه خاموش باید بود. دیگربار چونان درختی باش که دوست‌اش می‌داری؛ همان درخت شاخه گستری که آرام و نیوشا بر دریا خمیده است.

 

پایانِ تنهایی آغاز بازار است و آن جا که بازار آغاز میشود، همچنین آغاز هیاهوی بازیگران بزرگ است و وز وز مگسان زهرآگین.در جهان بهترین چیزها را نیز ارجی نیست تا آنکه نخست کسی آن ها رابه نمایش گذارد. مردم این نمایشگران را مردان بزرگ می خوانند.

 

مردم از بزرگی یعنی از آفرینندگی، چیزی چندان نمی دانند. اما کششی‌ ست ایشان رابه نمایشگران و بازیگران چیزهای بزرگ.

 

جهان گرد پایه گذاران ارزش‌هاي نو می گردد: با گردشی ناپیدا. امّا مردم و نام گرد نمایشگران میگردند چنین است راه و رسم جهان.

 

نمایشگر را جانی‌ست اما جانی نه چندان با وجدان. ایمان او همواره به چیزی‌ست که بیش از همه ی دیگران را مجبور به ایمان آوردن به آن می کند  ایمان به خویشتن خویش

 

فردا وی را ایمانی تازه است و پس فردا ایمانی تازه‌تر. او، هم چون مردم حسی تند دارد و حال و هوایی گردنده.در نظرش وارونه کردن یعنی دلیل آوردن و عقل مردم را دزدیدن، یعنی باوراندن. و خون نزد او بهین حجت است.حقیقتی را که جز به گوش‌هاي تیز راه نیابد، دروغ می خواند و یاوه. همانا که او تنها به خدایانی ایمان دارد که در جهان غوغا برپا میکنند

 

پر است بازار از دلقکان باوقار. و ملت از مردان بزرگ خویش بر خویش می بالد! اینان برای او خداوندگاران این دم اند.اما دم بر ایشان زور می‌آورد و آنان بر تو زور می‌آورند و از تو نیز آری یا نه می‌طلبند. وای بر تو که می‌خواهی کرسی ات را میان باد و مباد بگذاری

 

اي عاشق حقیقت، بر این مطلق‌خواهان زورآور رشک مورز! شاهباز حقیقت هرگز بر ساعد هیچ مطلق‌خواه ننشسته است.

 

ازین ناگهانیان به پناهگاه خویش بازگرد. تنها در بازار است که با آری؟ یا نه؟ ناگهان بر انسان می‌تازند.چاه‌هاي ژرف همه ی کند درمی‌یابند. می‌باید دیری منتظر مانند تا بدانند چه به ژرفناشان فروافتاده است.کارهای بزرگ را همه ی دور از بازار و نام‌آوری کرده‌اند. پایه‌گذران ارزش‌هاي نو همیشه دور از بازار و نام‌آوری زیسته اند.

 

بگریز، دوست من، به تنهایی‌ات بگریز! تو را از مگسان زهرآگین، زخمگین میبینم. بگریز بدان‌جا که باد تند و خنک وزان است.به تنهایی‌ات بگریز! به خردان و بیچارگان بس نزدیک زیسته‌اي. از کین پنهان شان بگریز. آنان در برابر تو سراپا کین‌اند و بس.بیش از این برای راندنشان دست میاز! آنان بسیار اند و سرنوشت تو مگس تاراندن نیست.

 

این خردان و بیچارگان بسیار اند و اي بسا بناهای سرفراز که از چکه‌هاي باران و رویش گیاهان هرزه از پای درآمده‌اند.سنگ نیستی، اما چکه‌هاي بسیار تو را سفته‌اند و همان‌ گونه چکه‌هاي بسیار دیگر تو را از هم خواهند درید.تو را از مگسان زهرآگین بستوه می بینم و میبینم زخم‌هاي خون‌آلوده را بر صد جای تن‌ات. اما غرورت از خشم‌گرفتن نیز پروا دارد.

 

آنان با بی‌‎گناهی تمام از تو خون می‌طلبند. روان‌هاي بی‌خونشان تشنه‌ي خون است. از این رو با بی‌گناهی تمام نیش میزنند.امّا، تو اي ژرف، رنج‌ات از زخم‌هاي خرد نیز بس ژرف است و هنوز التیام نیافته، باز همان کرم زهرآگین بر دست‌ات می‌خزد.مغرورتر از آنی که به کشتن این ریزه‌خواران دست یازی. اما بپای که سرنوشت‌ات برتافتن همه ی‌ي بیدادهای زهرآگین‌شان نشود

 

با ستایش‌هاشان نیز وز وز کنان گردت می‌گرند. اما ستایشگری‌شان نیز پیله کردن است و بس. میخواهند به پوست و خون‌ات نزدیک باشند.تو را می‌ستایند هم چون خدایی یا شیطانی. نزدت لابه می کنند، چنان که نزد خدایی یا شیطانی. از این چه سود! اینان ستایشگران‌اند و لابه گران و دیگر هیچ.

 

بسا مهربانانه به نزدِ تو می آیند. اما این همانا زیرکی ترسویان است. آری، ترسویان زیرک‌‎اند.با روان‌هاي تنگ شان به تو بسیار می‌اندیشند و همواره از تو اندیشناک‌اند! سرانجام اندیشیدن بسیار به هر چیز اندیشناکی است!تو رابه خاطر تمام فضیلت‌هایت کیفر میدهند و آن چه بر تو می‌بخشایند تنها لغزش‌هاي توست.

 

از آنجا که مهربانی و دادگر، می گویي: «گناه شان چیست اگر که زندگی‌شان کوچک است اما روان تنگ شان می‌اندیشد که «هر زندگیِ بزرگ گناه است.چون با ایشان مهربان باشی نیز خودرا خوار شده میبینند و خوش رفتاری‌ات رابا بدرفتاری نهانی پاسخ میگویند.غرور خاموش‌ات ایشان را ناخوشایند است. و هرگاه چندان متواضع باشی که سبک جلوه کنی شاد خواهند شد.

 

با شناختن هر چیزی در کسی آن چیز را در او شعله‌ور می کنیم. پس از خُردان بپرهیز!در برابرت خودرا کوچک می بینند و پستی‌شان در کینِ نهانِ‌شان به تو کورسو می زند و می‌تابد.ندیدی که بسا هنگام چون نزدیک شان می‌شدي چه‌گونه دم درمی‌کشیدند و نیروشان چون دود آتش میرنده ترک شان می گفت؟آری دوست من، تو همسایگان خویش را مایه‌ي عذاب وجدانی. زیرا شایسته‌ي تو نیستند. از این رو از تو بیزار اند و آرزومند مکیدن خون تو اند.

 

همسایگان‌ات همیشه مگسان زهرآگین خواهند بودو آن‌چه در تو بزرگ است، همان بایدشان زهرآگین‌تر و هرچه مگس‌وارتر کند.بگریز، دوست من، به تنهایی‌ات بگریز بدان‌جا که بادی تند و خنک وزان است سرنوشت تو مگس تاراندن نیست.