با خیلی از افراد که گفت و گو می کنیم می گویند در زندگی خسته شده اند مطمئنا منظور انها خستگی بدنی نیست و افسردگی نهایت منظور آنهاست. صبح خسته ایم ظهر هم خسته ایم شب همچنین شنبه و یکشنبه هم ندارد هر روز خسته ایم. حتی جمعه ها که تعطیل هست باز هم خسته ایم. بعد از تعطیلات هم فقط تعطیلات می تواند
خستگی آدم را به در کند هرچند تعطیلات هم خستهایم. مگر ما ایرانیها چند ساعت در روز کار میکنیم که این همه ي خسته می شویم؟ طبق آمار جهانی، سرانه کار خوب در کشور ژاپن 2 هزار و 400 ساعت هست و در کره نزدیک 2 هزار و در ایران 800 ساعت هست. یعنی اگر زمان صرف صبحانه و ناهار و چک کردن تلگرام و حساب و کتاب اقساط را از ساعت کاری کم کنیم به طور متوسط می ماند 11 ساعت کارمفید درهفته به عبارت دقیقتر روزی کمتر از 2 ساعت.
حالا با چنین فعالیتی میتوان گفت واقعاً خستهایم. پرس و جو از دور و بریها و آدمهایي که هر روز آنها را میبینیم نشان می دهد خستگی آنها صرفاً خستگی جسمی نیست و درگیریشان ذهنی هست. آنها خستهاند؛ آیا این خستگی نشانه افسردگی هست؟ آیا ما اساساً حال نداریم و تنبلیمان ریشه تاریخی یا جغرافیایی دارد؟!
اگر این طور هست، می شود به ملتی که در سرزمینی گرم و نیمه خشک، قنات می کند و کیلومترها کانال زیرزمینی حفر میکند تا کویری را به بهشت تبدیل کند،گفت تنبل هست؟ مردمی که قرنها کشاورز بودهاند، آیا میتوانند تنبل باشند؟ اگر خستگی ریشه تاریخی و جغرافیایی ندارد و صرفاً موضوعی اجتماعی هست، به چه عواملی برمیگردد؟!
پزشک مجید صفارینیا، رئیس انجمن روان شناسی اجتماعی کشور درمورد پدیده خستگی در جامعه ایران میگوید: «خستگی نشانه افسردگی هست و وقتی از کسی سؤال می کنیم که حالت چطور هست و می گوید خستهام، درواقع غیر مستقیم میگوید غمگین و افسردهام. در حال حاضر شرایط سلامت اجتماعی جامعه به نحوی هست
که مردم غمگیناند. جامعه به خاطر پایین بودن استانداردهای سلامت اجتماعی، بیکاری، جمعیت بالای زیر خط فقر، درک از فساد اداری، بیعدالتی در سیستمهاي حقوقی و قضایی و نظام بروکراسی و کاغذبازی، دچار خستگی مزمن شده و این خستگی می توانید تدریجی به ناامیدی تبدیل شود. باید به این نکته اشاره کنم در کنار مشکلاتی که گفته شد،
در تهران عوامل مضاعفی همچون ترافیک، آلودگی هوا، حجم بالای کار به علت بالا بودن هزینههاي زندگی نیز بر خستگی و احساس ناامیدی پایتختنشینان میافزاید.»سیاستهاي غلط شهری به گفته کارشناسان، شهروندان را بیش از پیش منزوی و منزلنشین کرده. اتوبانها و پیادهروها و میادین بیش از آنکه در خدمت شهروندان باشد
و لختی از خستگی آنها بکاهد یا به انس و الفت اجتماعی و خانوادگی عمق ببخشد، پیوسته به انزوا و دوری و حس بیزاری از شهر دامن زده هست. دیرزمانی نیست که چراغ منزلها تا پاسی از شب روشن بود و شهر بوی زندگی میداد. حالا مردم از ترس گرفتاری ترافیک و جای پارک، کمتر به شب نشینی میروند و قید دید و بازدیدهای فامیلی را زدهاند.
پزشک صفارینیا با اشاره به پایین بودن شاخص رفاه اجتماعی در شهرهای بزرگی همچون تهران می گوید: «ما دچار ازدحام جمعیتی شدیدی در تهران و کلانشهرهای بزرگ شدهایم. در همین تهران، بعضی از مناطق تراکم بافت و جمعیتی خیلی بالایی دارد؛ یعنی بیش از حد استاندارد. از سویی فضای طراحی شهری به گونهای نیست
که جوابگوی 9 میلیون آدم باشد. تهران باغ و تفرجگاهی ندارد که از نظر بصری آرامشدهنده باشد و جای آن چه بوده را ساختمانهاي بلندمرتبه با نماها و معماریهاي گوناگون و اغلب بیقواره گرفته و آپارتماننشینی هم به شکل مضاعفی بر این خستگی افزوده هست.
35 -30 سال پیش به ازای هر یک شهروند 25 متر مربع فضای شهری داشتیم و حالا این فضا در اختیار 3 نفر هست. تراکم بافت و جمعیتی، خود می توانید باعث رخوت و کسلی و ناامیدی و خستگی شود. اما در بحث فضای شهری، طراحی ساختار شهری و المانهاي همبستگی و دلبستگی به محیط زیست، تنوع ساختمانها و نماهای شهری هم برای مردم خوشایند نیست
و نسبت به آن احساس وابستگی نمیکنند. یعنی وقتی کسی با المانهاي شهری ارتباط نمی گیرد دچار نوعی روزمرگی و خستگی می شود.باید بگویم هیچ برنامهای برای برطرف کردن خستگی و ناامیدی و خوشحال کردن مردم وجود ندارد و اگر هم باشد، بسیار ضعیف هست. باید این نکته را هم اضافه کنم که طبیعت انسان مکانیزمی نسبتاً ناشاد هست و بروز عوامل محیطی و فرهنگی و اقتصادی بلافاصله باعث حس خلق تنگی، بیحوصلگی و خستگی می شود.
جیمیز موریه در کتاب حاجی بابای اصفهانی می نویسد در میدان نقشدنیا اصفهان آدمهاي قلیان به دستی را میبینید که مانند تابلوهای نقاشی بی حرکتند و ساعتها تکان نمیخورند. او از زبان حاجی بابا در مقایسه ایرانیان و فرنگیان می نویسد آنها تنگ می پوشند و ما گشاد میپوشیم، آنها متحرکند، ما ساکن. زین العابدین مراغهای نیز در «سیاحتنامه ابراهیم بیک» از مردانی حرف می زند
که ساعتها کنار خزینه حمام دراز می کشند تا حنایی که به ریش گذاشتهاند رنگ گیرد. ابراهیم بیک وقتی از آنها میپرسد چرا ساعتها دراز می کشند و حنا به ریش خود میبندند، همۀ یک پاسخ بیمعنی دارند: «خوب هست نرم می شود!»سیاحتنامه ابراهیم بیک اندکی پیش از کشف نفت در ایران نوشته شده، دقیقتر را بخواهید 2 سال پیش از انقلاب مشروطه،
یعنی سال 1283 شمسی. این یادآوری برای آن هست که بعضی از کارشناسان اعتقاد دارند صنعت نفت و ورود پول نفت مفهوم کار و تلاش را در ایران مخدوش کرده. آیا واقعاً چنین هست. در این صورت چگونه میتوان عکس هایي از سکون و بیحرکتی را در متون پیش از صنعت نفت توجیه کرد؟ آیا ما با نوعی ضد و نقیض تاریخی رو به رو هستیم؛ یعنی معجونی از تلاش و تنبلی؟ آیا اساساً چنین نگاه تاریخی و تحلیل موضوع از منظری دورتر کمکی به حل مسأله خواهد کرد؟
پزشک محمد باقر تاجالدین، استاد جامعهشناسی خستگی جامعه ایرانی را از چند منظر مورد بررسی قرار میدهد: «از منظر تاریخی و فرهنگی باید گفت، جامعه ایرانی جامعه شادی نیست و ریشه آن در این هست که جامعه ما جامعه کوتاه مدت هست یعنی برنامهریزی و تفکر و تأملمان برای طولانی مدت نیست. ما به جای شادی و امید به آینده، اکثر نگرانیم
که فردا چه خواهد شد یا با دقت به اوضاع اقتصادی مدام نگران هستیم اگر فلان جنس را نخریم حتماً ماه آینده گران می شود یا اگر نتوانیم تا سال دیگر منزلای برای خود ما دست و پا کنیم دیگر نمیتوانیم منزلدار شویم. این نگرانی در جامعه ایرانی یک نگرانی تاریخی هست.
این احساس نگرانی و دغدغه و فشارهای روحی و روانی هم پس از مدتی به جسم منتقل می شود و بیمارهای عصبی بروز پیدا می کند. در ادامه افراد خسته و خستهتر میشوند و این احساس در روابط اجتماعی وارد می شود و ساختار اجتماعی هم مبتلا به آن می شود.
ناپایداری باعث نوعی فرسایش همبستگی اجتماعی شده و در اثر این شرایط افراد به هم بیاعتماد شدهاند و در نتیجه حس مشارکت، همبستگی و همکاری به معنای حقیقی کمتر فرصت تحقق یافته. گویی شهروندان به شکلی از انزواجویی و از خودبیگانگی دچار شدهاند. بالطبع افراد از سوی همکاران و دوستان و خانواده و سیستمهاي دولتی
و نهادهای دیگر هم مورد حمایت قرار نمیگیرند و این اوضاع بدتر میشود و ناامیدی و بیاعتمادی و فرسایش همبستگی در جامعه غالب میشود و این موج در جامعه منتشر می شود.اما در بحث فردی هم باید بگویم که بعضی از افراد در طول زندگی خود، دست به تلاشها و تقلاهایی برای موفقیت زدهاند ولی پاسخ مناسبی از سوی خانواده،
اجتماع یا دستگاه و سازمانی که برای آن انجام وظیفه می کنند، نگرفتهاند و دریافت نکردن پاسخ مثبت باعث دلزدگی و یأس در میان آنها شده هست. در نتیجه با دقت به ظرفیتهاي گوناگون افراد آنها تدریجی خسته میشوند و به انزوا میروند و بیانگیزگی و خستگی در آنها تقویت و حتی نهادینه می شود.
انباشت خستگی هم در جامعه کم کم به یک ساختار خستهکننده تبدیل می شود و ممکن هست این ساختار آدمهاي دیگر را خسته کند. شاید در برههای خستگی از سوی افراد به جامعه منتقل میشد ولی باید گفت هماکنون خستگی از سوی ساختارهای اجتماعی و سایر نهادها به مردم تزریق می شود.»
همان گونه که بدون دقت به تعارضهاي سنت و مدرنیته در ایران، تقریباً تحلیل تعداد زیادی از مفاهیم اجتماعی و فرهنگی غیرممکن هست، در این اساس نیز می توان به ورود تکنولوژیهاي اخیر و از آن مهمتر ورود شبکههاي اجتماعی اشاره کرد که خواسته یا ناخواسته ساعتهاي زیادی از زمان افراد را به خود اختصاص داده و ارتباطات رو در رو و شفاهی را تقلیل می دهد.
یعنی آن چه قرار بوده به پروسه کار اجتماعی کمک کند، از یک سو خود به محلی برای تخلیه انرژی با بازخورد مثبت حداقلی تبدیل شده و از سوی دیگر با حذف ارتباط رو در رو، هیجان و نشاط رابطه اجتماعی را گرفته و به انزواطلبی کمک کرده هست. از این زاویه شاید بتوان گفت سطح رفاه اجتماعی رشد کرده و به همان اندازه سطح رضایتمندی پایین آمده هست
که این تقریباً متعلق به همه ي جوامع هست. به عبارت دیگر نوعی تضاد بین آرامش و آسایش. به عبارت دیگر سطح آسایش و امکانات و برخورداری بالا رفته و بالعکس سطح آرامش و رضایتمندی پایین آمده هست.پزشک تاجالدین در این باره می گوید: «برای بررسی خستگی جامعه باید مدرنیته را هم بهعنوان یک پدیده روز جهانی در نظر بگیریم.
متأسفانه بخشی از این مشکل به همین موضوع برمیگردد. در واقع مدرنیته باید رفاه و شادی و آسایش و آرامش و رضایت را به ارمغان میآورد ولی قبل از روی مثبت آن باید گفت مدرنیته رضایت و آرامش درونی افراد جامعه را تأمین نکرده هست. یعنی اکثر افراد از وضعیتی که دارند احساس رضایت نمیکنند.
شاید منزل و اتومبیل و شغل خوبی داشته باشند ولی هنوز احساس رضایت و آرامشی وجود ندارد. باید بگویم که این مشکل حتی در کشورهای غربی هم هست ولی چیزی که جامعه ما را اکثر درگیر کرده سرگردانی مردم بین سنت و مدرنیته هست به گونهای که آنها تکلیف خودشان را نمیتوانند در میانه این کشمکش مشخص کنند.
میتوانیم مشکلات را از سوی سیاستگذاران و نخبگان و روشنفکران تا حدودی برطرف کنیم. باید مشکلات روحی و روانی مردم راکه بعضی از آنها ریشه در مسائل اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی دارد، حل کرد. نخبگان می توانند راهکار بدهند و با امید دادن به مردم از دغدغههاي آنان بکاهند. گرچه این امیدها نباید شعارگونه باشد چون بازخورد منفی دارد و باعث بیاعتمادی افراد جامعه می شود.
بالا رفتن کیفیت زندگی، برطرف شدن مشکلات اقتصادی، فراهم آوردن شرایط ازدواج و… میتواند مردم را به شادی بازگرداند وگرنه باید منتظر بیمار شدن ساختار اجتماعی باشیم.»
خستگی را نه تنها در چهرهها حتی می توان در زبان و رفتار مردم نیز دید. آدمهایي که به گفته خودشان حتی زمانی که از خواب برمیخیزند نیز احساس خستگی می کنند. روز را با خستگی آغاز می کنیم و در یک چرخه کسل کننده، خود به عاملی برای بازتولید خستگی تبدیل می شویم.
نیم نگاه
جیمیز موریه در کتاب «حاجیبابای اصفهانی» می نویسد در میدان نقشدنیا اصفهان آدمهاي قلیان بهدستی را میبینید که مانند تابلوهای نقاشی بیحرکتند و ساعتها تکان نمی خورند. او از زبان حاجی بابا در مقایسه ایرانیان و فرنگیان مینویسد آنها تنگ می پوشند و ما گشاد میپوشیم، آنها متحرکند، ما ساکن. زین العابدین مراغهای نیز در «سیاحتنامه ابراهیم بیک» از مردانی حرف می زند
که ساعتها کنار خزینه حمام دراز می کشند تا حنایی که به ریش گذاشتهاند رنگ گیرد.پزشک محمد باقر تاجالدین، استاد جامعهشناسی: از منظر تاریخی و فرهنگی باید گفت، جامعه ایرانی جامعه شادی نیست و ریشه آن در این هست که جامعه ما جامعه کوتاه مدت هست یعنی برنامهریزی و تفکر و تأملمان برای طولانی مدت نیست.
به گزارش پارس ناز ما به جای شادی و امید به آینده، اکثر نگرانیم که فردا چه خواهد شد. این احساس نگرانی پس از مدتی به جسم منتقل می شود و بیمارهای عصبی بروز پیدا می کند. در ادامه افراد خسته و خستهتر میشوند و ساختار اجتماعی هم مبتلا به آن می شود.
سیاستهاي غلط شهری به گفته کارشناسان، شهروندان را بیش از پیش منزوی و منزلنشین کرده. اتوبانها و پیادهروها و میادین بیش از آنکه در خدمت شهروندان باشد و لختی از خستگی آنها بکاهد و یا به انس و الفت اجتماعی و خانوادگی عمق ببخشد، پیوسته به انزوا و دوری و حس بیزاری از شهر دامن زده هست.
دیرزمانی نیست که چراغ منزلها تا پاسی از شب روشن بود. حالا مردم از ترس گرفتاری ترافیک و جای پارک، کمتر به شب نشینی می روند و قید دید و بازدیدهای فامیلی را زدهاند.