دونالد ترامپ با کارها و صحبت هایي که انجام داده هست کاملا خود را نژاد پرست معرفی نموده هست و ما در این میان به بررسی این خصلت رئیس جمهور ایالات امریکا خواهیم پرداخت. طبقه روشنفکران ایالات امریکا نتوانسته نژادپرستی نهفته در قلب پروژه سیاسی ترامپ را درک کند. بحث ها همۀ بر دو پرسش معطوف بوده آیا کسانی که به ترامپ رأی دادند
کارگرانی شریف اند که به ناامنی اقتصادی شان اعتراض میکنند یا آرکی بانکرهایی متخاصم و پرخاشجو؟ آیا افرادی که او در دوران انتقال قدرت انتصاب کرده، متعصبانی نفرت انگیزند یا محافظه کاران جریان غالب؟
آن چه این دو پرسش را تحت الشعاع قرار می دهد این هست که برتر دانستن سفیدها یک نظام سیاسی و اجتماعی هست، نه صرفا چیزی از مقوله نگرش هاي فردی. این نظام نه به وسیله متعصبانی که در میخانه ها وقت می گذرانند که به وسیله میلیون ها عمل هرروز و همدستی افراد معمولی حفظ می شود – به همان اندازه در نیویورک و سانفرانسیسکو
که در آلاباما، به همان اندازه در بین نخبگان مرفه که در بین فقرای روستایی. به قول فرانتس فانون: «یک جامعه یا نژادپرست هست یا نژادپرست نیست». کسانی این پرسش راکه آیا یک منطقه یا طبقه از دیگری نژادپرست تر هست، طرح میکنند که «توانایی فکر کردن به شیوه اي صریح و صادقانه را ندارند».
فکر کردن به نژادپرستی فقط و فقط در چارچوب افرادی جاهل و نفرت انگیز به درد لیبرال هاي مرفه می خورد چرا که به آن ها اجازه می دهد موضوع را به افرادی فقیرتر یا با سواد و فرهیختگی کمتر از خودشان نسبت دهند. این نگرش، قوت قلب هم می بخشد زیرا از این طریق احساس میکنیم می دانیم که نژادپرستی چیست: هر چه باشد، مگر نه اینکه ما نژادپرستی را در برنامه هاي خبری تلویزیون جنوب عمیق2 در دهه 1950 دیدن کرده ایم؟
اما با تمرکز کردن روی نفرات افراد، عکس گسترده تر و ساختاری را از دست می دهیم. شیوه اي که به وسیله آن، نظام مبتنی بر نژادپرستی آرام به راه خود ادامه می دهد و میلیون ها سیاه پوست و رنگین پوست را به زندگی هاي حقیرانه اي سرشار از گرسنگی در بین این همۀ فراوانی محکوم میکند و نیز خشونت رسمی که در بیانیه هاي آزادی روایت می شود.
ما از درک این معنی عاجزیم که چطور وقتی جنبش هایي در مقابل نژادپرستی قد علم میکنند، نژادپرستی در طول زمان پوست می اندازد و تغییر شکل می دهد. و در واکنش به این جنبش ها، پروژه هایي سیاسی ظهور میکنند تا به نژادپرستی چهره اي تازه ببخشند و باعث حفظ و تداوم بهتر آن شوند.
گزینه ترامپ را باید به قدرت رسیدن چنین پروژه اي سیاسی تلقی کرد. با لیست کردن اینکه کدام یک از اعضای کابینه او از سیاه ها بدشان می آید و کدام از مکزیکی ها، نمی توان معنای پروژه سیاسی وی را فهمید. با اینکار طوری رفتار میکنیم که انگار نژادپرستی پروژه وی را می توان به مُهر تغییرناپذیر تعصبات فردی تاویل و تقلیل داد.
اگر هم ترامپ افرادی را منتصب کند که رنگین پوست باشند، صورت مسئله تغییری نمی کند و به جای این حرف ها، باید ایده ها و طرح هاي نژادپرستانه اش را مورد مداقه قرار دهیم و ببینیم چطور می شود انها را به اساس سیاسی و اجتماعی گسترده تر ربط داد.
هنوز خیلی زود هست و قطعا نمی توانیم با قطعیت حدود و ثغور دقیق این پروژه را درک کنیم. هنوز نمی توانیم به این پرسش پاسخ دهیم که آیا می توان از جبهه جمهوری خواهان و نخبگان شرکت ها انتظار حمایت داشت؟ با این همۀ می توان به شکلی منطقی از مرکز ثقل این ایدئولوژی و جهت حرکت آن حرف زد. در قلب این پروژه قسمی سیاست
هویتی متمایز نهفته که مبتنی بر نژادپرستی هست. بر طبق این سیاست، ایالات امریکا در حال حاضر با تن دادن به سیاست هاي مصلحت اندیشانه از جمله جهانی شدن و تکثر فرهنگی، دارد تیشه به ریشه خود می زند و خود را چنان تضعیف کرده که نمی تواند از خود در برابر تهدیدهای تمدنی از جمله اسلام و ظهور چین دفاع کند.
این پروژه سیاسی بر تاریخ کوتاه سیاست هاي جمهوری خواهانه مبتنی بر برتری نژاد سفید تکیه کرده اما از سیاست هاي مذکور فراتر می رود و به شیوه هاي معناداری آن را جرح و تعدیل میکند.
پیشینیان اروپایی ترامپ
برای درک کامل پروژه ترامپ نباید به سراغ ریگان و نیکسون برویم بلکه اکثر باید به تاریخ متاخر احزاب افراطی جناح راست در اروپا به خصوص ابداع مجدد فاشیم فرانسوی در دهه 1980 بپردازیم. در آن دوره اعضای این احزاب افراطی دست راستی به تدریج سعی کردند گرایش پیشین خودشان به نازیسم را بی اهمیت جلوه دهند و در عوض بر این نکته پافشاری کنند که باید هویت فرهنگی را حفظ کرد.
هویتی که بعنوان قسمی «شیوه زندگی» قومی تعریف می شد. در این روایت هویت محورانه سفید بودن بدل به قومیتی شد که مورد تهدید نخبگان حاکم بود، نخبگانی که بیش از حد به مهاجرت، تکثر فرهنگی و جهانی شدن بها می دادند.تشبث به تهدید خیالی «اسلامی شدن» شیوه قدرتمندی بود برای تبدیل کردن این فرمول مبتنی بر قربانی بودن سفیدها
به سلاحی موثر. این تمهید باعث قدرتمند شدن حزب جبهه ملی فرانسه (FN) تحت رهبری ژان ماری لوپن و موفقیت چشمگیر آن ها در انتخابات سال 1984 شد. انها 10 کرسی را در پارلمان اروپا از آن خود کردند. احتمالا همین فرمول باعث شود دخترش مارین لوپن به دور نهایی انتخابات ریاست جمهوری سال بعد راه بیابد. پس از رویدادهای 2016، نباید نسنجیده عمل کرد و احتمال پیروزی قاطع وی را به کل کنار گذاشت.
از دهه 1990 به بعد و خاصه تحت الشعاع جنگ علیه ترور، جنبش هاي افراطی دست راستی از جبهه ملی فرانسه درس هاي زیادی آموخته اند. آن ها مفید فهمیده اند که چطور زبان ظاهرا غیرنژادپرستانه اي که از فرهنگ و قومیت حرف می زند، می تواند سلاحی باشد برای به خدمت گرفتن قدرت اسطوره اي باور به قربانی بودن سفیدها.
آن ها مفید فهمیده اند که بهره گیری از واژگان و شیوه هاي تازه برای حرف زدن در مورد یهودی ها، به آن ها اجازه می دهد در برابر هر نوع تهمت نونازی بودن از خود دفاع کنند.از زمان پایان جنگ جهانی دوم در اروپا نژادپرستی با نازیسم یکی انگاشته می شده و نازیسم هم با یهودستیزی. احزاب افراطی دست راستی آشکارا اسلام هراسی را به جای نظریه هاي توطئه یهودستیزانه
می نشانند و اسرائیل را – که در قبل مورد نفرت جنبش هاي فاشیستی پس از جنگ بود – رژیمی تلقی میکنند که در جبهه مقدم جنگ غرب با اسلام قرار دارد.این احزاب با اینکار می توانند هر چه اکثر موافقت و همدلی جریان غالب را به دست بیاورند. حزب ولامز بلانگ [به هلندی یعنی «منافع فلاندری ها»] در بلژیک و حزب آزادی (PVV)
در هلند هر دو همین راه را در پی گرفته اند و باعث ظهور پارادوکسی ظاهری شده اند، پاردوکس صهیونیست هاي دست راستی که همدلی با نازیسم را در کارنامه قبل خود دارند – و گرچه قسمی یهودستیزی که عمده هم مخفی نمی شود.در ایالات متحده، این نوع سیاست پیوند تنگاتنگی با وب سایت هاي خبری به غایت محبوب برایتبارت نیوز دارد.
بنا به گزارش موتور جستجوی گوگل، لوپن ها در 17 هزار و 500 صفحه از وب سایت برایتبارت نیوز مورد اشاره قرار گرفته اند. نام رهبر حزب آزادی هلند خیرت ویلدرس، تقریبا در چهار هزار صفحه این سایت ذکر شده هست. از این نظر برایتبارت، لوپن ها و ویلدرس، همتایان اروپایی ترامپ، قهرمانانی اند که از اروپا در برابر تکثر فرهنگی و جهانی شدن افراطی و اشغال شدن قریب الوقوع توسط مسلمانان دفاع میکنند.
یکی از نویسندگان دائمی سایت دیوید هرویتس هست، چهره اي شاخص در شبکه هایي که به تبلیغات اسلام هراسانه دامن می زنند. سازمان او مرکز آزادی، از مبارزات سیاسی ویلدرس در هلند حمایت می کند.رییس سابق برایتبارت نیوز، استیو بانون، در سال 2013 اعلام کرد که این سایت قاطعانه باور دارد که پیشگام «قیامی جهانی» و دست راستی هست،
قیامی که شامل جبهه ملی فرانسه، ویلدرس در هلند، حکومت نارندرا مودی در هند و حزب استقلال بریتانیای کبیر (UKIP) به رهبری نایجل فاراژ (حزبی که امسال به هدف خود برای رأی آوردن برای خروج از اتحادیه اروپا رسید) می شود. نقطه اشتراک همه ي این احزاب چیزی نیست جز جدایی طلبی قومی و نژادپرستی اسلام ستیزانه. اموری که آن ها در قالب شعور رایج متمردانه و نهادستیزانه مردم عادی عرضه میکنند.
انتصاب بانون بعنوان استراتژیست اصلی تاثیری را برجسته میکند که این سیاست دست راستی افراطی و هویت محور در کاخ سفید ترامپ خواهد داشت. دیدنی آنکه وقتی اخیرا بانون را به یهودستیزی متهم کردند، حامیان او به راحتی با اشاره به حمایت برایتبارت نیوز از اسرائیل، این اتهامات را نادیده گرفتند.
در این میان نمایش نونازی ها در تظاهرات ریچارد اسپنسر در حمایت از ترامپ در واشنگتن دی سی به موقع بود و حواس مردم را پرت کرد و این باور اطمینان بخش را ایجاد کرد که هنوز می توان فاشیست ها را با همان دال هاي قدیمی شناسایی کرد. یک هفته با ابراز انزجار و خشم روبرو بودیم و بعد رسانه هاي خبری، مسئله را فراموش کردند و به راه خود رفتند و در این میان فاشیسم خاص بانوی که کمتر به چشم می آمد قسر در رفت.
بازی با روایت هاي مبتنی بر قربانی بودن سفیدها
قدرت این سیاست هویتی نژادی در روایت ضمنی نژادگرایانه اي نهفته که در مورد قربانی بودن سفیدها ارائه میکند. ترامپ با کمک این روایت می تواند قصه اي سر هم کند که علت وخیم بودن وضعیت را توضیح می دهد. علت اینکه نخبگان شرکت ها حتی به خاطر شکست هاي خود خجالت زده نیستند، این هست
که این نخبگان با پذیرش قسمی جهانی گرایی (globalism) دیگر هیچ تعلق خاطری به توده آمریکایی هاي «معمولی» ندارند؛ و علت اینکه سیاستگذاری هاي واشنگتن خودخواهانه و عقب مانده و بی خبر از امور هست این هست که تحت سلطه این جهانی گرایان بی ریشه قرار دارد.
ترامپ همان قدر مشغول ساختمان سازی بوده که دلمشغول نژادسازی. او در سال 2011 بود که قدم در راه کاخ سفید گذاشت، آن هم با عمومی کردن این نظریه توطئه نژادپرستانه که اوباما در کنیا متولد شده. معنای نهفته این نظریه این بود که ایالات متحد رییس جمهوری دارد که پنهانی دل در گرو اسلام دارد و در خدمت «دشمن» هست.
منظورشان واضح بود. آن شکل از تکثر فرهنگی که اوباما نماینده اش بود، در واقع چیزی نبود جز خرابکاری و براندازی. دو سوم طرفداران ترامپ در اواسط 2015 در نظرسنجی ها گفتند اوباما مسلمان هست. ترامپ با دمخور شدن با کسانی چون نوت گینگریچ، فرنک گفنی و استیو بانون خود را تحت محاصره کسانی قرار داده که به این نظریه باور دارند که اخوان المسلمین پنهانی در کار اشغال حکومت ایالات متحده هست و در پی آن هست که قانون شرع را اجرایی کند.3
به طور کلی تر می توان گفت عکس کلیشه اي بانکدار دنیا وطنی توصیف شده در یهودستیزی اوایل قرن بیستم بدل شده هست به آن چه بانون«حزب داووس» می نامد|، حزبی که حال «دنیا مسیحی – یهودی غرب» را با نوعی جهانی شدن تهدید می کند. جهانی شدنی که مبتنی هست بر تکثر فرهنگی و تلویحا ضد سفیدها.
از این رو، ایدئولوژی ترامپ راهی فراهم میکند برای ایجاد پیوند میان خشم مشروع مردم از ناکامی هاي سرمایه داری و دفاع از سفیدهایی که علی الظاهر نقش قربانی را دارند.یکی از موفقیت هاي مبارزاتی ترامپ این بوده هست که طبقه روشنفکر را واداشته به جای آن که طبقه کارگر را از نژادهای گوناگون تلقی کند، هر چه اکثر درمورد «طبقه کارگر سفید»
بعنوان قربانیان اصلی شرکت ها حرف بزنند. این شکل اخیر بسیج کردن هویت نژادی، در حال حاضر میلیون ها آدم را به همدستی مداوم با برتری نژاد سفید می کشاند بی آن که این افراد مجبور شوند به طور کامل در تعصب جنبش هاي سیاسی شبیه به جنبش کلان4 سهیم شوند.
اضافه بر این، این ایدئولوژی، لیبرالیسم نخبه گرای اوباما و کلینتون ها را نیز دور زده هست. رهبران حزب دموکرات در پی این بوده اند که سرمایه داری نژادپرستانه ایالات امریکا را اصلاح کنند تا مردمان رنگین پوست نیز بتوانند به صف نخبگان قدرتمند و ثروتمند بپیوندند. گرچه بدون دست زدن به ساختارهای بنیادین سرکوب و استثمار.
آن ها چشم به سقف شیشه اي دوخته اند که باید برای عده محدودی شکسته شود ولی نمی خواهند نظری نیز به کف هاي سیمانی شلوغ این عمارت بیفکنند. این قسم تکثر فرهنگی شرکت محور بدین معناست که ایالات متحده علنا سرکوبی راکه هنوز بر آن استوار هست انکار می کند. ایالات متحده داستانی در باب فضیلت بی همتای خویش تعریف میکند
حال آن که نابرابری هاي ویرانگری را حفظ کرده و با خشونت تمام از آن ها حمایت میکند. ایالات امریکا به بانگ بلند خود را رهبر جهانی آزاد اعلام میکند و در عین حال در همه ي جا از نخبگانی دفاع می کند که از عدم آزادی و اسارت میلیون ها نفر پول در می آورند و سود می برند.
ترامپ از ریاکاری هاي لیبرالیسم ایالات امریکا بهره برداری کرد
ترامپ دقیقا از شکاف میان ارزش هاي لیبرالی مصلحت اندیشانه و سرشار از نزاکت یعنی ارزش هاي مورد حمایت مدیران بینظیر رتبه اجرایی و وزرای خارجه و استثمار و خشونتی که این افراد در درون ایالات امریکا و در سرتاسر دنیا مسئولش میباشند، بهره برداری کرد. فاشیسم او نیازی ندارد که از صفر شروع کند. قدغن اعلام کردن ورود مسلمانان به ایالات متحده چیزی را روشن و صریح میکند که از پیش در سیاست هاي جنگ علیه ترور در دوران بوش و اوباما تلویحا وجود داشت.
به همین سیاق تلاش او برای ساختن دیواری در مرز کشور مکزیک چیزی را به نمایش می گذارد که از دهه 1990 سیاست رسمی هر دو حزب بوده هست. این چنین هست که سیاست ترامپ در ایالات متحده قرن بیست و یکم در بین این همه ي ریکاری و حرف هاي کلیشه اي در باب تکثر فرهنگی به رشد و توسعه خود ادامه می دهد.
مسئله این نیست که انبوه سیاست هاي هویتی نخبه گرایانه لیبرال ها به پیروزی ترامپ کمک کرد بلکه بحث این هست که سیاست هاي هویتی نخبه گرایانه لیبرال ها به حد کافی پیش نرفت. جنگ آن ها علیه نژادپرستی در اتاق هاي هیئت مدیره شرکت ها آغاز شده و به انجام رسید. [فقط و فقط به دنبال منافع شرکت ها بود]
و از این رو محدودیت هاي سیاسی و اقتصادی ریشه داری راکه اکثریت سیاه پوست ها و رنگین پوست ها با انها مواجه بودند، دست نخورده باقی گذاشت.پیام ترامپ این هست که تنها او توانایی این را دارد که سرپوش جامعه مدنی را کنار بزند تا بازی سیاسی در هیئت جنگ قدرت آشکار شود. او تلویحا می گوید وقتی قواعد مصلحت اندیشی
و نزاکت سیاسی از جمله تکثر فرهنگی کنار گذاشته شود، تنها چیزی که می ماند این هست: «آن ها» و «ما». تقلای نژاد و ملت برای رسیدن به برتری.در دوران ترامپ، دشمنان ناشناخته نمی مثل بلکه نامیده میشوند و زهد لیبرالی نیز به دور افکنده می شود. بدین معنا، ابتذال و هرزگی او – همان خصلتی که خرد رایج آن را عنصری می داند که باید صلاحیت وی را زیر سوال ببرد – پیام ایدئولوژیک وی را بسیار بهتر و قدرتمندانه تر از بحث عقلانی روشن میکند.
حتی لاف زدن ترامپ درمورد اندازه … در یکی از مناظره هاي انتخاباتی چیزی بیش از یک وقاحت و هرزگی تصادفی بود. معنای پنهانش این بود که قدرت بسیار لخت و بدون شرم زدگی اعمال خواهد شد.اوباما از قدرت نرم بهره می برد. ترامپ سخت و خشن خواهد بود. در برابر این پیام مردسالارانه، کلینتون را یارای رقابت نبود.
مواضع ترامپ در مورد تجارت آزاد جهانی را – که علی الظاهر گسستی هست از باورهای راست کیشانه این چند دهه – نیز نمی توان از سیاست هویتی نژادپرستانه اش جدا کرد. جهانی شدن مورد حمایت ریگان و بیل کلینتون مبتنی بر این فرض بود که اگر دنیا نظام تجارت و قواعد سرمایه گذاری لیبرال را اتخاذ کند، سرمایه داری آمریکایی وضعیت بهتری خواهد داشت.
وقتی بیل کلینتون در سال 1994 معاهده پیمان تجارت آزاد آمریکای شمالی (نفتا) را تصویب کرد، جهانی شدن چون آمریکایی شدن به نظر می رسید و شرکت هاي آمریکایی نیز انتظار داشتند کار و بارشان از قِبل این معاهده سکه شود. مدیران اجرایی بانک سرمایه گذاری سالومون برادرز در آن زمان گفتند که عدم موفقیت در تصویب نفتا برابر خواهد بود با «سیلی در صورت همه ي رهبران نیمکره غربی، رهبرانی که راه سرمایه داری را به اقتصادهای دولتی ترجیح می دهند».
امروزه وضعیت متفاوت به نظر می رسد. احتمالش بسیار کم هست که حکومتی سوسیالیستی در کشور مکزیک به قدرت برسد. به همین علت بخشی از علت وجودی معاهده نفتا به باد رفته هست. اضافه بر این به نظر می رسد جهانی شدن اکثر ناظر بر مرکز زدودن از غارب هست تا ابزاری برای حصول اطمینان از هژمونی ایالات امریکا؛
این مسئله نیز به نفع آن شکل از باور به قربانی بودن سفیدها هست. ترامپ درمورد «آواز ناساز و کاذب جهانی گرایی» حرف می زند. آوازی که متضمن برابری منزلت هست و ایالات متحده را در زندان قواعد فراملی اسیر کرده هست.او می گوید این «وحدت هاي بین المللی» چیزی نیستند جز تسلیم و واگذاری هاي ملی «که دست و پای ما را می بندد
و باعث سقوط کشور آمریکا میشوند». تعهد او به بررسی مجدد یا کنار کشیدن از معاهده نفتا، پیمان تجاری اقیانوس آرام و نیز به چالش کشیدن تجارت و سیاست هاي پولی چین جملگی از این مسئله آب می خورند. این سیاست هاي ترامپ تضادفاحشی با سیاست هاي دوران ریاست جمهوری جمهوری خواهان پیشین دارد.
محض مشابه، جورج بوش سعی کرد معاهده تجارت آزاد میان کشورهای قاره کشور آمریکا (FTAA) را مطرح کند، این معاهده قلمرو معاهده نفتا را از طرف جنوب گسترش می داد.