پارس ناز پورتال

چهار شاعر نامی از گذشته تا امروز که درباره‌ی عشق سخن می‌گویند

چهار شاعر نامی از گذشته تا امروز که درباره‌ی عشق سخن می‌گویند

عشق پرتکرارترین موضوعی است که از دیرباز به تمامی زبان‌ها و در تمامی فرهنگ‌ها در مورد آن شعر سروده شده. عشق؛ پیچیده‌ترین و عمیق‌ترین احساس آدمی که هیچ‌کس نتوانسته است تعریف دقیقی از آن ارائه دهد، و با این‌حال اکثر انسان‌ها مدعی هستند که آن را تجربه کرده‌اند.

 

احساسی که یک جایی درون قلب همه‌ی آدم‌ها جا خوش کرده است و منتظر فرصت است تا از پناهگاهش بیرون بیاید. به خاطر همین است که نقاشی‌ها و موسیقی‌های زیبا را دوست داریم،

 

جملات احساسی فیلم‌ها و قصه‌ها در خاطرمان می‌مانند و دلمان می‌خواهد شعرهای عاشقانه و جملات زیبا و احساسی را بارها و بارها بخوانیم.

 

در این متن کوتاه، چهار شاعر فارسی‌زبان (دو شاعر از قرون گذشته و دو شاعر معاصر) را معرفی می‌کنیم که بیش‌تر یا متفاوت‌تر از بقیه درباره‌ی عشق سخن گفته‌اند.

 

پیام دادم و گفتم بیا خوشم می‌دار/جواب دادی و گفتی که من خوشم بی‌تو _ سعدی

سعدی را می‌توان بزرگ‌ترین شاعر عاشقانه‌سرای ایران نامید. اگرچه سعدی، که به او به حق لقب استاد سخن داده‌اند، کتاب‌های حکمت‌آمیز و اخلاقی گلستان و بوستان را دارد، در قصایدش به مدح و موعظه و تعلیم پرداخته و در غزلیاتش دنیا و کار آن را به سخره گرفته، و در تمامی این‌ شعرها و نثرها لطایف و ظرایف فراوانی را به‌کار برده، اما اکنون می‌خواهیم درباره‌ی غزلیات سعدی صحبت کنیم؛

 

جایی که فقط عشق دیده می‌شود و بس! سعدی 637 غزل دارد که تقریبا تمامی آن‌ها عاشقانه‌اند. زبان سعدی در این غزل‌ها به گونه‌ای است که مخاطب امروزی به راحتی می‌تواند با آن ارتباط برقرار کند، آن را بفهمد و در عین حال از لطایف و عاشقانگی‌هایش به وجد بیاید.

 

معشوق سعدی زمینی است، برای خواننده آشناست و گویی جلوه‌ای از معشوقِ خود اوست. به همین دلیل است که به راحتی می‌شود با غزل‌های سعدی همذات‌پنداری کرد. مثلا تصور کنید معشوقتان دارد با اتوبوس یا هواپیما به سفر دور و درازی می‌رود، آیا خواندن این غزل سعدی که “ای ساربان آهسته ران کآرام جانم می‌رود…”

 

اشک به چشمانتان نمی‌آورد و فکر نمی‌کنید که سعدی آن را دقیقا برای موقعیت شما سروده؟

 

خواندن همه‌ی 637 غزل سعدی را به شما توصیه می‌کنیم!

 

آشکارا نهان کنم تا چند؟ / دوست می‌دارمت به بانگ بلند! _ عراقی

چهار شاعر نامی از گذشته تا امروز که درباره‌ی عشق سخن می‌گویند

فخرالدین عراقی، شاعر قرن هفتم، اگرچه به اندازه‌ی سعدی شناخته شده نیست، اما عاشقانه‌‌هایی دارد که در تاریخ ادبیات کم‌نظیرند. اگرچه اکثر اشعار و آثار عراقی عرفانی‌اند و از عشق آسمانی سخن می‌گویند، اما در بسیاری از اشعار او و به خصوص غزلیات او می‌توان جلوه‌ای از عشقی قابل تصور پیدا کرد که با زبان ساده و روان خواننده را به وجد می‌آورند.

 

عراقی منظومه‌ای به نام عشاق‌نامه دارد که ترکیبی از مثنوی و غزل است و به صورت یکی در میان، ده مثنوی عاشقانه و ده غزل دارد، همچنین برای آشنایی بیشتر با سبک‌های مختلف شعر در ادبیات فارسی می‌توانید این مطلب را نیز مطالعه نمایید. این منظومه در وزن “فاعلاتن مفاعلن فعلن” سروده شده که علاوه بر کوتاه بودن، بسیار غنایی و شورانگیز است و همین موضوع باعث اثرگذاری بیش‌تر شعرهای آن می‌شود.

 

دیوان غزلیات عراقی هم شعرهایی از این دست زیاد دارد، ازجمله ابیات زیر که می‌توانید غزل کاملش را در دیوان غزلیات عراقی پیدا کنید:

 

شاد کن جان من، که غمگین است رحم کن بر دلم، که مسکین است

روز اول که دیدمش گفتم: آن که روزم سیه کند این است!

روی بنمای، تا نظاره کنم کآرزوی من از جهان این است

دل بیچاره را به وصل دمی شادمان کن، که بی‌تو غمگین است

بی ‌رخت دین من همه کفر است با رخت کفر من همه دین است

گه گهی یاد کن به دشنامم سخن تلخ از تو شیرین است…

 

ای کاش عشق را زبان سخن بود _ احمد شاملو

شاملو برای علاقه‌مندان به شعر امروز چهرۀ شناخته شده‌ای است، چه به عنوان شاعری که برای اولین بار خود را از قید وزن رهانید و شعر سپید را در ایران پایه‌گذاری کرد و چه به عنوان شاعری که در تمام طول زندگی‌اش صدای جامعه‌ی خود بود و به بیان دیگر، با مردم بود نه بر مردم.

 

این ویژگی را در نویسنده کتاب یک عاشقانه آرام یعنی نادر ابراهیمی نیز می‌توان مشاهده کرد که به متن‌های عاشقانه‌اش شهرت ویژه‌ای دارد. شعرهای شاملو با زبان فاخر و حماسیِ سبک خراسانی، بیش‌تر از همه چیز اعتراضی است؛ اعتراض به خفقان و سیاهی جامعه‌ی خود. اما با این همه، چشم شاعرانه‌ای که سیاهی جامعه را می‌دید، روشنایی عشق را هم تشخیص می‌داد:

 

آن‌که می‌گوید دوستت می‌دارم

خنیاگر غمگینی‌ست

که آوازش را از دست داده است

ای کاش عشق را زبان سخن بود

 

هزار کاکلی شاد در چشمان توست

هزار قناری خاموش در گلوی من

عشق را ای کاش زبان سخن بود

 

آن که می‌گوید دوستت می‌دارم

دلِ اندوهگین شبی‌ست

که مهتابش را می‌جوید

ای کاش عشق را

زبان سخن بود

 

هزار آفتاب خندان در خَرامِ توست

هزار ستاره‌ی گریان در تمنای من

عشق را ای کاش زبان سخن بود…

 

و توپ، با پیغام‌های بوسه در دستان ما می‌گشت _ فروغ فرخزاد

چهار شاعر نامی از گذشته تا امروز که درباره‌ی عشق سخن می‌گویند

کمتر ایرانی‌ای را می‌توانید پیدا کنید که عشق را بشناسد اما فروغ فرخزاد را نه. این شاعر بزرگ که تنها 32 سال عمر کرد اما در همین زمان کم، دریچه‌ای نو به شعر معاصر فارسی گشود.

 

موضوع اصلی شعرهای فروغ عشق است و این عشق را از نگاه متفاوت و زنانه‌ و بسیار شخصی خود به نمایش می‌گذارد؛ کاری که پیش از این هیچ زن شاعری نکرده بود. زنانگی طوری در تاروپود شعر فروغ تنیده شده که نمی‌توان آن را از شعر، یا شعر را از آن جدا کرد.

 

شعرهای فروغ، زندگی است، و زندگی فروغ، سراسر عشق:

پرنده گفت: “چه بویی، چه آفتابی، آه”

“بهار آمده است”

“و من به‌جست‌وجوی جفت خویش خواهم رفت”

پرنده از لب ایوان

پرید، مثل پیامی پرید و رفت

پرنده کوچک بود

پرنده فکر نمی‌کرد

پرنده روزنامه نمی‌خواند

پرنده قرض نداشت

پرنده آدم‌ها را نمی‌شناخت

پرنده روی هوا

و بر فراز چراغ‌های خطر

در ارتفاع بی‌خبری می‌پرید

و لحظه‌های آبی را

دیوانه‌وار تجربه می‌کرد

پرنده آه، فقط یک پرنده بود