برخی از افراد میباشند که همه ي وقت خود را قربانی ستم و ستم نزدیکان میبینند، آنها فکر میکنند که همکاران،خانواده و همه ي همه ي وقت به وی ستم میکنند.هنگامی که فردی به خود اجازه ندهد بعنوان مثال از دست همکار خواهر و یا برادر خود غمگین شود، طبیعتاً طرف مقابل هم، کم کم میآموزد که شما حق هیچ ناراحتی را ندارید
آیا فکر میکنید قربانی هستید؟
بسیارند کسانی که به کلینیکهاي روانشناسی مراجعه میکنند و از دیگران اعم از رفقا – آشنایان – خواهر – برادر – مادر – پدر و غیره شکایت میکنند و خود را قربانی رفتارهای نامناسب نزدیکان میبینند. تصور میکنند در حق شان ستم شده و دیگران آنها را درک نمیکنند. گاهی این افراد فکر میکنند که راه چارهاي ندارند جز برطرف کردن خواستههاي نزدیکانشان.
گاهی باید از پنجره دیگر به بیرون و خود ما نگاه کنیم نگاه از زاویهاي دیگر، منجر به داشتن دیدی وسیعتر از خود و دنیای اطراف میشود. آن چه مسلم هست، کسانی که از بیرون یک ارتباط، یک واقعه را دیدن میکنند، میتوانند تعبیر مناسبتر و حقیقیتری داشته باشند و اینجاست که مراجعه به روانشناس و روان درمانگر متبحر به این افراد میکند.
آیا شما هم تصور میکنید همۀ جهان و انسان ها در حق شما ستم میکنند و شما در اوضاعِ قربانی قرار میدهند؟ اگر شما هم آن گونه فکر میکنید از خود بپرسید چه کسی شما را در اوضاع قربانی قرار داده هست؟
چه کسی تصمیم گرفته قربانی شرایط و تصمیمات دیگران شود؟ چه کسی انتخاب میکند که به خواستههاي دیگران تن در دهد؟
بدیهی هست اگر توجیهات را کنار بگذاریم و از گناهکار قرار دادن نزدیکان دست بر داریم، آن شخص کسی نخواهد بود جز خود شما و چارچوبهاي فکری که خودتان برای خود ساختهاید. شما تصمیم گرفته اید آن گونه زندگی کنید.
این شما هستید که به دیگران اجازه میدهید چطور با شما رفتار کنند و این تصمیم شماست که در ارتباطهایتان همه ي وقت قربانی شوید و مورد ستم قرار بگیرید و در نهایت افسرده شوید که چرا دیگران به شما و احساس شما احترام نمیگذارند.آن چه باید بدان دقت شود این هست که کسانی که چنین تصوری از خود و زندگی خود و ارتباطهایشان دارند دچار چند خطا میشوند که در ذیل به اختصار ذکر میگردد:
1- فراموش میکنند خودشان این چارچوبها را ساخته اند
تمامی آدمها یک سری چارچوبهاي ذهنی دارند که بر اساس باورها، احساسات و فرهنگ جامعه شکل گرفته هست و همه ي ما تصمیمات مان را با رجوع به این چارچوبها میگیریم.کسانی که احساس قربانی شدن در روابطشان دارند خودشان برای خود چارچوبهاي اشتباه و سختگیرانه اي در نظر گرفته اند و بر مبنای آن چارچوبها رفتار کرده و صدمه میبینند،
بعنوان مثال «اگر به وی بگویم که نمیتوانم خواهش اش را اجابت کنم، او از من غمگین میشود و تصور میکند من آدم بدی هستم که نمیخواهم به کسی کمک کنم» و بر مبنای همین طرز تفکر هیچ گاه به نزدیکان خود پاسخ منفی نمیدهند و تمامی خواهشها را قبول میکنند و در نهایت شکوه میکنند چرا دیگران توقعات بیجا از آنها دارند.
درحالی که خود فرد این چارچوب را برای خود گذارده هست، بدین معنی که «اگر به کسی کمک کنم آدم خوبی هستم و اگر شرایط کمک نداشته باشم آدم بدی هستم» و بر اساس این ذهنیت فرد روابط و رفتارهای هرروزاش را شکل میدهد.
2- نیاموختن نه گفتن
یکی از اصلی ترین خطاهای این افراد نیاموختن نه گفتن هست، اینان نمیتوانند در برابر در خواستهاي نامعقول دیگران، نه بگویند و خود را ملزم به انجام خواهش ها و توقعات دیگران میکنند، حتی اگر خودشان و کارهای شخصی شان صدمه ببیند، باز هم نمیتوانند نه بگویند.
برترین راه برای رهایی از حالت قربانی آموختن مهارت نه گفتن هست. که در این اساس روانشناسان با ارائه راهکارهایی فرد را به سوی آموختن این مهارت هدایت میکنند.
3- بی توجهی به احساسات خودشان
یکی دیگر از خطاهای افراد قربانی نادیده گرفتن احساسات خودشان هست.با خود نامهربان میباشند، به افکار باورها احساسات خود بی توجهی میکنند و توقع دارند که دیگران به احساسات آنها احترام بگذارند. چطور ممکن هست زمانی که خود شما برای خود احترام قائل نیستید دیگران با شما آن گونه رفتار کنند.
بعنوان مثال اگر در مجلس و یا محل کار، به این افراد بی احترامی شود و یا خواهشهایشان نادیده گرفته شود، خود را قانع میکنند که نباید غمگین شوند و احساسات خود را نادیده میگیرند و یا با هر ترفندی رفتارهای طرف مقابل شان را توجیه میکنند.
نباید فراموش کرد که سازگاری با محیط و اجتماع یکی از مهارتهاي زندگی اجتماعی هست ولی انچه حائز اهمیت هست، این مسئله هست که باید افراد بیاموزند ابتدا خود به احساساتشان احترام بگذارند و در نهایت به دیگران اجازه ندهند وارد حریمشان شوند.
هنگامی که فردی به خود اجازه ندهد بعنوان مثال از دست همکار، خواهر و یا برادر خود غمگین شود طبیعتاً طرف مقابل هم کم کم میآموزد که شما حق هیچ ناراحتی را ندارید.جهت رفع این دشوار برترین راه مراجعه به روانشناس و اموختن شگردهاي شناخت احساسات و بیان کارساز آن هست.
زمانی که هر فرد بیاموزد به افکار احساسات و باورها خود احترام بگذارد و برای رسیدن به این هدف دست به کار شده و اقداماتی انجام دهد، مسلماً دیگران نیز چهرهاي متفاوت را خواهند دید و خود را ملزم به رعایت برخی امور خواهند کرد.
بعنوان مثال همان غمگین شدن از اعضای خانواده بدین معنا نیست که شما عصبانی شوید و یا پرخاش کنید بلکه چنانچه در یکی از روابط شما، احساس، افکار و باورهاتان نادیده گرفته شد، برترین راه بیان احساس حقیقی تان به طرف مقابل هست.
برای نمونه تصور کنید که خانواده برنامهاي را بدون هماهنگی شما تهیه کردهاند و شما را در شرایطی قرار دادهاند که ملزم به پذیرش شوید در این شرایط بعنوان مثال میتوانید آن گونه برخورد کنید زمانی که شما بدون هماهنگی با من برنامهاي را تهیه دیدید من بسیار غمگین شدم و احساس کردم نادیده گرفته شدهام
و به علت تداخل برنامه شما با برنامههاي خود نمی توانم در مراسم مربوطه شرکت نمایم، لطفاً از این پس گذشته از برنامه ریزی با من مشورت نمایید با این جمله شما احساس حقیقی و خواسته حقیقی تان را به اعضای خانواده نشان دادهاید و آنها نیز متوجه خواهند شد که باید به شما و برنامههایتان احترام بگذارند.
ولیکن فرد قربانی آن گونه عمل میکند در مهیمانی و مراسم شرکت میکند و مدام غمگین و دلخور هست که بدون هماهنگی او برنامه ریزی کرده اند و او را نادیده گرفته اند و مدام گله و شکایت میکند که افراد خانواده او را نادیده گرفته و به برنامههایش توجهی ندارند.