پارس ناز پورتال

گفتگو با مهراوه شریفی نیا درباره زندگی شخصی اش

مجموعه : اخبار سینما
گفتگو با مهراوه شریفی نیا درباره زندگی شخصی اش

گفتگو با مهراوه شریفی نیا درباره زندگی شخصی اش 

مهراوه شریفی نیا در سینما و تلویزیون ایران خوش درخشیده هست و توانست در سریال کیمیا کاملا در ذهن ها ماندگار شود.مهراوه شریفی نیا با اغلب ستاره هاي سینما تفاوت دارد و این احتمالاً به شرایطی برگردد که او در آن رشد کرده هست. وقتیشما در هشت سالگی در فیلمی بازی کنید که آن‌قدر خوب دیده شود

 

و جدای از حضور ستاره هاي بازیگری و کارگردانی محمدرضا هنرمند, استاد عبدالله اسکندری گریمت کند, جلوی دوربین نعمت واقعی بایستی و پدر و مادر هر دو در آن کار حضور داشته باشند, معلوم هست که نگاهت به بازیگری و هنر متفاوت میشود. به این‌ها اضافه کنید این نکته راکه مادر دانشجو

 

و بعد کارگردان و بازیگر تئاتر باشد و فرزندش را با خودش در پلاتوهای گوناگون و پشت صحنه تئاترها همراه کند و اینگونه میشود که او در کودکی خاصی که داشت به این نتیجه می‌رسد که بازیگری هم بخشی از زندگی هست.

گفتگو با مهراوه شریفی نیا درباره زندگی شخصی اش

اکنون که سال ها بعد هست, او که بارها درمورد زندگی خاص خودش و شرایط ویژه اي که کودکان دهه شصت داشتند گفتگو کرده و در کیمیا هم بخشی از آن را نقش بازی کرده هست, در فیلمی بازی می‌کند که موضوعش چالش سی سالگی دخترانی هست که ازدواج نکرده اند و برای آن برنده یک جایزه معتبر بین المللی می‌شود. گفتگوی خواندنی با او در مورد همۀ این مسائل هست و گرچه خودمانی و مهربان مانند خودش.

 

فکر میکردم بازیگری جزئی از زندگی من هست

شما برنده برترین بازیگر نقش اول زن در جشنواره «بریدجز» یونان شدي, بنابراین میخواهیم بیشتر به بازیگری و پروسه بازیگر شدن شما بپردازیم. میخواستم بپرسم نخستین باری که فکر کردی می خواهي بازیگر بشوی کی بود اما دیدم تو قبل از اینکه فکر بکنی بازی کنی یا نه,

 

در سن هشت سالگی بازیگر فیلم «سارق عروسک ها» شدي. اکنون سوال را اینجوری عوض می‌کنم. نخستین باری که می خواستي بازیگر شوی مربوط به قبل از «سارق عروسک ها» بود یا بعد از آن؟

 

* آن موقع ها مانند همین اکنون نبود که همه ي بخواهند بازیگر شوند یا بفهمند بازیگری یعنی چه. از وقتی خیلی کوچولو بودم یعنی بعد از انقلاب فرهنگی که دانشگاه ها باز شد, مادر من به دانشگاه یعنی دانشکده سینما تئاتر می رفت و من هم با او می رفتم. آن موقع پنج تندرست بود و حتی به مدرسه هم نمی رفتم

 

اما در تئاترهای دانشجویی که در دانشکده برگزار می شد, هر کس برای بخش اطفال بازیگر می‌خواست از من بهره گیری می‌کرد. خود مامان هم برای امتحاناتش مرا می گذاشت روی صحنه بعنوان متکدی یا یک بچه در یک موقعیت دیگر و از من اینطوری بهره گیری می‌کرد. یعنی بعنوان بچه در این نمایش ها

 

بازی هاي کوچولوی اینجوری داشتم. سر سارق عروسک ها هم آقای هنرمند و اسکندری مرا دیدند و خوش شان آمد و تست لباس و بازی. برای من بازیگری چیزی نبود که من فکر کنم میخواهم یا نمیخواهم, چون آن موقع فکر می‌کردم بازیگری جزئی از زندگی من هست.

 

یعنی از بچگی برای من آن گونه بود که زندگی می‌کنیم, مدرسه می‌رویم, در فیلم بازی میکنیم, مامان و بابات سر کار میباشند, ناهارت را باید خودت گرم کنی و … من فکر می‌کردم زندگی اساسا همین هست.

 

آن موقع قهرمان زندگی یا الگو یا کسی که بخواهی مانند او بشوی را هم داشتی؟

 

* گرچه هم اکنون بحث بازیگری هست اما من می‌خواهم درمورد روحیات بچه هایي گفتگو کنم که کودکی شان را در دهه 60 سپری میکردند.

 

… اتفاقا این هم از نکاتی هست که می‌خواستم در موردش گفتگو کنیم چون فیلم «پرسه در نزدیکیها من» که شما به خاطرشجایزه بازیگری گرفتی شامل همه ي این موارد هست و تو نقش دختری را بازی می کني که در نزدیکی ها 30 سالگی هست و این یعنی دهه شصتی هم هست…

 

* بله. بچه هاي دهه 60 بچه هایي میباشند که حتی کارتون ها و فیلم هایي که میدیدند هم اینطوری بود که تا باید آدمی قوی باشی, سختی بکشی تا بتوانی به مادرت برسی و مثلاً مادرت را بغل کنی. هاچ زنبور عسل, دختری به نام نل, حنا, هایدی و همه ي همین حالت ها را داشتند و همۀ این را القا میکردند که تو باید دختر کوشا و مسئولیت پذیری باشی. من هم به دلیل شغل پدر و مادرم هم هر روز زمان هاي زیادی را تنها بودم

 

و این کارتون ها هم این تاثیرها را با شدت بیشتری روی من می گذاشت و فکر می‌کردم شرایط درست زندگی همین هست. اینکه پدر و مادرت نباشند و تو از پس همۀ چیز بربیایی و بازیگری هم جزو همین زندگی هست. من بعضی وقت ها آزمون داشتم اما باید می رفتم سر صحنه و آنجا گریه می‌کردم

 

که باید بروم منزل مان چون آزمون داشتم و در سن 9 و 10 سالگی آزمون برای تو خیلی مهمتر هست. تازه فکر میکنم سال 70 یا 71 بود که فیلم عروس مطرح شد و چیزی به نام ستاره وارد سینما شد و زیبایی شناسی و اساسا فضای سینما تغییر کرد. هم اکنون بچه 9 ساله هم فکر می‌کند که برود بازیگر شود اما آن موقع ما از این فکرها نمیکردیم چون کلا دوتا کانال داشتیم و آرزوی مان هم این بود که یا معلم شویم یا مجری برنامه طفل.

 

رویاهای یک دختر هشت ساله

به آنجا هم می‌رسیم. بگذار یک نکته دیگر را در مورد «سارق عروسک ها» بگویم که نخست بازیگری تو بود. دختربچه ها هم تقریباً رویایی میباشند و تو خیلی رویاپردازتر هم بودی و آنجا در این فیلم فضایی رویایی تر برایت فراهم شد و عروسک هایي داشتی که با تو حرف می زدند و این فکر می‌کنم باعث بیشتر شدن رویاهایت هم می شد…

 

* خیلی چندان و زمینه همۀ چیز سارق عروسک ها برای من بینظیر بود که یک بچه هشت ساله بودم, هم در تابستان بود و به درس هایم لطمه نمی زد که گفتم و هم یک نکته دیگر که یادم رفته بود بگویم, آنجا رفقا و همبازان من هم خیلی خوب بودند. کاوه سجادی حسینی بود که همین اکنون یکی از کارگردانان خوب هست.

 

پدر او هم دستیار اول کارگردان و برنامه ریز بود. شروین نجفیان بود, یاشار خودمانی مفخم بود که پدر او و پدر کاوه هر دو فوت کردند که خدا رحمت شان کند. خیلی همبازی هاي خوبی داشتم. بعضی وقت ها دختر عمه خودم هم می آمد چون منزل شان نزدیک پارک شفق بود. بازیگری یک رخداد خوشایند برای من شده بود.

گفتگو با مهراوه شریفی نیا درباره زندگی شخصی اش

پدر یاشار خودمانی مفخم زنده یاد کامبیز خودمانی مفخم و مادرش هم هنگامه خوب هست و ترانه سرا و خواننده اي هست که با نام هنگامه یاشار, تعدادی از ترانه هاي نوستالژیک دهه 60 را برای کودکان خوانده هست. آیا آن موقع مادرشان را هم می شناختی؟

 

* بله, چندان. مادر من دوست خودمانی هنگامه بانو میباشند و من با شعرها و آهنگ هاي ایشان بزرگ شدم و خیلی خیلی دوست شان داشتم و دارم. داشتم میگفتم آدم هایي که دور و برم بودند و من در کنار انها کارم را شروع کردم, همۀ آدم حسابی بودند. اضافه بر بازیگران که آقای عبدی و آقای آبادی, آقای ضرابی, و مادر و من و بازیگران دیگر بودند که همگی درجه یک بودند, عوامل پشت دوربین هم همه ي درجه یک بودند.

 

زنده یاد نعمت واقعی مدیر فیلم برداری مان بود و من برای نخستین بار زیر دست عبدالله اسکندری گریم شدم. عاطفه رضوی گریمور کارمان بود و خلاصه اینکه همۀ آدم هایي حرفه اي و دوست داشتنی و همه ي رفقا خانوادگی ما بودند. به این ترتیب من در یک محیط امن بازیگری را شروع کردم.

 

و ضمن اینکه اکبر عبدی را در خیلی از فیلمهای کودکانه دهه 60 دیده بودی و جدای از کاراکتر جذابش دوست خودمانی پدرت هم بود.

 

* بله, همۀ شرایط بینظیر بود. من بعد از سارق عروسک ها هم در سریال و کار کوتاه و تئاترهای زیادی نقش هاي کوتاه کار کردم. کارهایی که احتمالاً اسمش خاک صحنه خوردن هست و من در کنار آدم هاي خوب هی یاد می‌گرفتم. پدر و یا مادر من هیچ وقت مرا نبردند در یک فیلم بزرگ تا یک نقش اساسی داشته باشم.

 

انها مرا با خودشان به جاهای گوناگون بردند تا در کنار درسم تدریجی تعلیم ببینم. وضعیتم برای تعلیم موسیقی هم به همین گونه بود و سارق عروسک ها شروع بی نظیر اي بود. برای این ماجرا هم اکنون این را می فهمم. آن موقع که داشتم در کنار دوستانم و تعدادی حرفه اي جذاب و مهربان بازی می‌کردم.

 

مادرم آزیتا حاجیان, استادم

یعنی حتی اگر در گروه نبودی بعنوان دخترش در کنارش بودی…

 

* بله, اما من بعنوان هنرجو در کنار ایشان بودم و یاد میگرفتم. مامان من واقعا یک معلم بینظیر هست و کلاس هاي بازیگری اش هم بی نظیر هست. مادر گرچه هم اکنون کلاس ندارد اما برای کلاس هایش خیلی انرژی میگذارد و حال خوبی به آدم می‌دهد. مادر درهای دیدنی احساسات آدم را باز میکند, درهایی که اصلا فکر نمی‌کردی در وجودت هست. مادر در کنار بازیگری خیلی هم روانشناسی خوانده و بازیگری دغدغه اوست.

 

او لیسانس کارگردانی تئاتر دارد و تئاتر و کارگردانی و همه ي این مسائل برایش خیلی مهم هست و من این شانس را داشتم که هر چه که پژوهش کرده و یاد گرفته را در اختیار ما بگذارد و از همان هشت سالگی این تمرین ها را با من انجام می داد. او از بچگی مانند شاگرد مرا پروراند. پریروز که زنگ زد به من تبریک بگوید صدایش خیلی شاد بود

 

و من گفتم این خوشحالی تو بیشتر به این دلیل هست که من هر چه که هستم نتیجه زحمت ها و درس هاي توام و مشاوره هاي بابا. واقعا تربیت من به خصوص تربیت هنری ام توسط این دو نفر بوده. من که بچه بودم و چیزی نمی فهمیدم اما همین که مرا با خودش میبرد دانشکده و من در کلاس هاي هایده حائری و کلاس هاي پزشک قطب الدین صادقی و استادان دیگر شرکت می‌کردم خیلی روی من تاثیر می گذاشت. من با آقای سمندریان کار نکردم

 

اما پشت صحنه تئاترهایش رفتم و نگاه کردم که چطور با مادرم کار میکند و این ها همۀ روی خودآگاه و ناخودآگاهم تاثیر داشت. خیلی از استادان مادرم هنوز مرا یادشان هست از بس سر کلاس هاي شان شرکت کردم. یعنی من همین اکنون هر چیزی که بلد باشم؛ چه از نظر رفتار حرفه اي در کار و چه بازی هایم «آنجاهایی که از پس ماجرا بر می‌آیم», مدیون پدر و مادرم هستم. من در تمام بچگی هایم حتی وقتی که کار نمی‌کردم هم تحت تعلیم بودم.

گفتگو با مهراوه شریفی نیا درباره زندگی شخصی اش

بنابراین بانو حاجیان زنگ زده بود که به شاگردش برای این موفقیت تبریک بگوید.

 

* واقعا به غیر از کتاب هایي که خودم خواندم, فیلم هایي که دیدم و تلاشی که کردم, من تحت تعلیم مامان و بابا بودم. احتمالاً آن ها درس هایي که به من دادند را خودشان هم به کار نگیرند اما من هم همه ي وقت شاگرد خوبی هستم و از بچگی دلم می‌خواست بزرگ دیده شوم و از 10 سالگی دلم می‌خواست 30 ساله باشم

 

و همۀ روی من به اندازه یک زن 30 ساله حساب کنند. پدر و مادرم هم با من اینجوری برخورد میکردند, برای اینکه احتیاج داشتند دختر بزرگ شان مسئولیت پذیر باشد چون خودشان خیلی وقت ها نبودند.

 

در واقع می‌خواستند کار انها را خودت انجام بدهی.

 

* «خنده» نه. بحث این نبود, بحث بازرسی بود, چون خودشان نمی توانستند چندان مواظب من باشند و باید مرا طوری تربیت می‌کردند که خودم مواظب خودم باشم و کار اشتباهی را انجام ندهم. بابای من خیلی برایش مهم بود که به زندگی من جهت بدهد تا اوقات فراغتم با اوقات بطالتم یکی نشود.

 

قهرمانان کودکان دهه شصت

یکبار در یک گفت و گو گفته اي که «دختری به نام نل» را خیلی دوست داشتی, لابد به دلیل همین خصوصیات مشترک بود.

 

* بله, خیلی دوستش داشتم. سر سارق عروسک ها هم شب کار بودیم و من صبح که می آمدم میخواستم ببینمش اما آن‌قدر خسته بودم که خوابم می‌برد. خیلی دوستش داشتم. او هم تنها و دنبال مادرش بود. آن موقع همۀ کارتون ها و فیلم ها این طوری بود و کاراکترها برای ابتدایی ترین رویدادها زندگی مانند بغل کردن مادر و پدرشان باید سختی می کشیدند.

 

و دست قضا اینگونه رقم خورد که تو نخستین فیلمی که می‌خواهی بازی کنی در کنار مادرت باشی و آن فیلم, هم نخستین فیلم تو باشد و هم نخستین فیلم مادرت بانو آزیتا حاجیان و به این ترتیب در سینما با بانو حاجیان هم پیشینه باشی… «خنده»

 

* … بله, بابا پشت صحنه می‌گرفت و مادر هم که بازی می‌کرد. بابا و مامان من با آقای هنرمند دوست دوران دانشگاه بودند و بابای من همۀ وقت} میگوید که آقای هنرمند نخستین بازی اش را برای من انجام داده هست. چون در دوران دانشگاه بابای من یک تئاتری را کارگردانی میکرد

 

که آقای هنرمند بازیگرش بود. این ماجرا مال قبل از آن هست که پدر و مادرم با هم ازدواج کنند. بنابراین ارتباط آن ها با هم خیلی خودمانی بود و این باعث8 می شد فضای پشت صحنه فیلم بسیار گرم و خودمانی باشد و به همه ي خوش بگذرد.

 

و تو در این محیط دوستانه بازیگر شدي…

 

* بله و من از آنجا این در ذهنم جا گرفت که سینما و زندگی در هم ادغام شده هست. بعداً که رفتم مدرسه فهمیدم که همۀ بچه ها اینجوری نیستند و مامان شان شب قبل برای انها غذایی حاضر می‌کند و خیلی از کارها را خودشان انجام نمی‌دهند.

 

یعنی تازه فهمیدی که تا همین اکنون سرت کلاه رفته هست…

 

* «خنده» نه کلاه, تو وقتی چیزی را به دست می آوری ممکن هست چیز دیگری را از دست بدهی. من هنر را در این خانواده به دست آوردم و از آن طرف یک سری چیزهایی که بچه هاي دیگر داشتند را از دست می دادم. اشکالی هم نداشت و ندارد. من به داشته هایم نگاه می‌کنم نه نداشته هایم و فکر می‌کنم وقتی انسانها به داشته هاي شان نگاه کنند درصد حب و بغض بسیار پایین می‌آید.

 

منظورم از همۀ این‌ها این بود که بگویم حتی احتمالاً تا سال 85 که سریال «ساعت شنی» را بازی کردم فکر میکردم بازیگری هم جزئی از زندگی من هست. یعنی هست و نیست و هر وقت که هست میرویم بازی می‌کنیم و هر وقت هم که نیست به بقیه شئونات زندگی مان میپردازیم تا اینکه در «ساعت شنی» بازی کردم و آنجا باید انتخاب میکردم که میخواهم بازیگر باشم یا اینکه نمیخواهم بازیگری کنم.

 

از شهرت بدم آمد!

آن فیلم خیلی دیده شد و تو بعنوان یک بچه بازیگر خیلی مشهور شدي. آیا بعد از پایان سروصداهای آن احساس خلأ نمی‌کردی که آن دقت ها به تو نمیشود و دیگر آن شهرت را نداری؟

 

* من سه سال بعد از آن یک سریال بازی کردم به نام «این قافله عمر» که در آن اسمم گلاب بود و پیانو می زدم و همان هم باعث شد که بروم موسیقی بخوانم. آن سریال خیلی باعث شهرت بیشتری برای من شد و اتفاقا من خیلی ترسیدم و از شهرت بدم آمد. یادم هست که با مادرم رفته بودیم لباس عید بخریم و مردم آمده بودند اطراف ما و می‌گفتند وای گلاب اینجاست و من گریه کردم و رفتم بغل مادرم و گفتم نه, من گلاب نیستم.

 

تازه 11 ساله بودم و نمی توانستم با شهرت کنار بیایم. می‌گفتم من آمده ام دامن بخرم, چرا به من میگویند گلاب. من مهراوه ام. این برایم مقوله دلچسبی نبود. هم اکنون دیگر واقعا یادم نمی‌آید که چه حس هاي عجیب‌وغریب دیگری را هم تجربه کردم. گرچه این را هم بگویم که من تقریباً همه ي وقت سر یک کاری بودم, به خصوص تئاتر.

 

یعنی وقتی فیلمی نبود, من در حال تمرین تئاتر بودم. به هر حال مادرم همه ي وقت به صورت حرفه اي کار تئاتر میکرد و من یا روی صحنه و مثلاً در کنار گروه همسرایان یا پشت صحنه بودم. یعنی بازی نمی‌کردم و به نوعی برای مادرم جزو گروه سیاهی لشکر بودم.

 

درس هایي که پدرم به من آموخت

برای همین هم تو را با موسیقی و ادبیات آشنا کرد و تو در این علاقه و آشنایی ماندی…

 

* دقیقا. من هم اکنون خیلی به کتاب خواندن دلبستگی دارم و باعث همه ي این ها پدر من هست. من در منزل اي بزرگ شدم که یک دیوار خالی نداشت و همۀ اش کتابخانه بود. کتاب هایي که مال پدرم بود و همۀ را خوانده و خلاصه نویسی هم کرده بود. این یک شانس هست و احتمالا بزرگترین شانسی هست که من داشته ام. من شانس داشته ام که در منزل پدر و مادری بزرگ شده ام که منزل شان پر از ادبیات و هنر بود و به تو اجازه نمی داد

 

اوقاتت را به بطالت بگذرانی. یک وقت هایي پول تو جیبی ام تمام می شد و به بابا میگفتم به من پول بده. می‌گفت برو توی کتابخانه کتاب هاي جلال آل احمد را به ترتیب رقعی و وزیری و غیره مرتب کن و اینکار و آن کار را بکن تا من به تو پول بدهم. به این ترتیب هم برای تو شغل ایجاد میکرد و هم نمی گذاشت مفت خور بار بیایی

گفتگو با مهراوه شریفی نیا درباره زندگی شخصی اش

پس پدر و مادر برایت بستر لازم را فراهم می‌کردند اما پارتی بازی نمیکردند, برای همین هم بود که بعد از سارق عروسک ها که لابد آقای هنرمند خودش تو را دیده و گزینه کرده بود, در فیلمهای زیادی با نقش هاي بزرگ و اساسی بازی نکردی.

 

* گفتم که, آن موقع اوضاع بازیگری اینطوری نبود. تو میخواستی فیلم بسازی به من زنگ می زدی می‌گفتی مهراوه بچه ات را می فرستی سر کار؟ اینکار برای بچه سخت هست و آن موقع سخت تر بود. فیلم ها نگاتیو بود و بچه باید بلد می بود و بدون ریسک چندان بازی می‌کرد و بلد بود تا پنج صبح بیدار بماند.

 

دانشکده کارگردانی, دانشکده موسیقی

اینکه دانشگاه را عوض کردی فقط به دلیل دانشگاه سراسری بودن موسیقی بود؟

 

* نه, هر دو آن بود. من امکان این را داشتم که کارگردانی را تجربی یاد بگیرم. می رفتم پشت صحنه فیلم ها و خیلی چیزها را بلد بودم و آن زمان که در کارگردانی درس می خواندم, از پنج درس, سه درس را 20 شدم و دوتا درس دیگر را صفر شدم چون اصلا آزمون نداده بودم و آمده بودم دانشگاه موسیقی.

 

گرچه فقط سال هاي بالاتر سخت می شد و آن مقطع داشتیم دروس پیش نیاز را یاد میگرفتیم. من قبل از دانشگاه موسیقی فقط پیانو کار می‌کردم اما در دانشگاه شما یک پکیج موسیقی یاد می‌گیری؛ سلفژ, آهنگسازی, هارمونی, هم نوازی و خیلی فرق دارد. دانشکده موسیقی دانشگاه هنر هم خیلی خوب هست. ساز دوم من هم فلوت بود و آنجا چهار ترم فلوت می زدم.

 

در دانشگاه موسیقی استادانت چه کسانی بودند؟

 

* آقای حمیدرضا دیبازر بود. خدا بیامرزدش حامد مهاجر بود, آقای شریف لطفی, آقای سیاوش بیضایی, آقای علی حشمتی افشار, بانو قاجار, آقای میناسکانیان, بانو دلبر حکیم آوا یک دوره در حد مستر کلاس حضور داشتند و …

 

بازی در «زیر پوست شهر» رخشان بنی اعتماد

یک نکته دیگر این بود که با وجود اینکه همه ي این امکانات و آشنایی ها را داشتی و پدر و مادرت هنرمندان سرشناسی بودند, وقتی می‌خواستی سر فیلم «زیر پوست شهر» بانو بنی اعتماد بروی رفتی تست دادی و برای تست هم ابراهیم شیبانی به تو خبر داد و پدر یا مادرت هم زنگ نزدند سفارشت را بکنند.

 

* قبلش من و باران در تئاتر «آن سوی آینه» مادرم در گروه همسرایان بودیم. کارآموزی می‌کردیم. احتمالا حرف هایي که در مورد من می‌زنند در مورد باران هم بزنند. وقتی تو یک امکان را داری و از آن بهره گیری نمیکنی رخداد ارزشمندی هست. من می توانستم یا باران می توانست آدم تنبلی بار بیاید و فقط با بهره گیری از ماجرای پدر و مادرش ترقی کند. در حالیکه او دارد تئاتر بازی میکند و تلاش می‌کند که هر روز بهتر از قبل باشد.

 

من هم همین طور. از کودکی خاک صحنه خوردم, دستیاری کردم, نقش هاي خیلی کوتاه بازی کردم و پله پله بالا آمدم. برای «زیر پوست شهر» هم, ابراهیم شیبانی که دستیار بابای من در کار آقای مهرجویی بود, به من گفت بانو بنی اعتماد دارد بازیگران هم سن و سال تو را می‌بیند. برو دفترش تست بده.

 

من رفتم دفتر بانو بنی اعتماد و آنجا هم خیلی جدی از من تست گرفتند. دو, سه تا از بازیگران دیگر هم بودند و 10 روز بعد هم به من پاسخ دادند. از کسان دیگری هم تست گرفته بودند و در نهایت من تایید شدم و گفتند که مهراوه جان قبول شدي و بیا قرارداد ببیند. یعنی با من قرارداد بستند و جایزه من هم 400 هزار تومان بود. من گفتم جایزه نمی‌خواهم و حضور در اینکار باعث سربلندی من هست اما آقای کوثری گفت نه,

 

حساب حساب هست و کاکا برادر. شما میخواهی بیایی زحمت بکشی این هم جایزه تو هست. خوشنود هستی؟ گفتم معلوم هست و من بدون جایزه هم از خدایم هست که در اینکار بازی کنم. خلاصه اینکه من این فیلم را بازی کردم و خیلی خوشحالم و باعث سربلندی من هست. اصلا نفس کشیدن در کنار بانو بنی اعتماد یک موهبت هست

گفتگو با مهراوه شریفی نیا درباره زندگی شخصی اش

نخستین دستمزدم, 400 هزار تومان

این نخستین پولی بود که از حرفه بازیگری گرفته بودی؟

 

* نخستین پولی بود که به دست خودم دادند. «خنده» لابد قبل از آن هم بود منتها به خانواده داده می شد. این جا دیگر بزرگ شده بودم و پول را گرفتم و همان موقع سر سریال آقای کمال تبریزی هم بودم و آنجا هم حقوقم ماهی 400 هزار تومان بود. با پول این‌ها پیانویم را عوض کردم. من آن موقع پیانو می زدم ولی پیانوی من خیلی قدیمی بود

 

و خیلی دلم میخواست پیانو را عوض کنم اما رویم نمی شد. وقتی این پول ها آمد دستم به بابا گفتم من این پول ها را دارم, می‌شود پیانو را عوض کنیم؟ من نزدیک یک و نیم میلیون داشتم و یک میلیون و خرده اي هم بابا گذاشت و پیانویم را عوض کردیم. این پیانو که هم اکنون دارم با همان پول خریده شد.

 

و فکر میکنم همان موقع هم در دانشگاه موسیقی قبول شدي…

 

* تقریباً همان موقع ها بود. من پولم را دادم به بابا و قبول که شدم برایم پیانو را خریدند و پاسخ دانشگاه راکه دادند, شش ماه بعد, من پیانو را داشتم. رتبه ام هم خیلی خوب شده و 114 بود و در دانشگاه سراسری قبول شدم. گرچه این نکته را بگویم که پدرم می‌خواست به من یاد بدهد باید برای انچه که میخواهم پول جمع کنم.

 

می توانست خودش برایم بخرد اما اینکار را نمی‌کرد که خودم زحمت بکشم و برایش تلاش کنم. برای همین هست که من هنوز آن پیانو را دارم. خیلی هم دوستش دارم.

 

گرچه تو اول در رشته کارگردانی درس می خواندی.

 

* بله, موسیقی, چون آزمون عملی داشت, ترمش از بهمن شروع می شد و تا نیم ترم که پاسخ موسیقی بیاید در دانشگاه سوره کارگردانی می خواندم. اتفاقا برایم خیلی هم جذاب بود؛ سعید عقیقی استاد نمایشنامه و فیلمنامه و تحلیل فیلم بود و استادان خوب دیگری هم داشتیم.

 

دوست دارم تا پایان عمرم یاد بگیرم

بیشتر بازیگران, وقتی با انها حرف می‌زنیم از فیلم مشاهده و سریال مشاهده و سریالهای روز حرف می‌زنند, اما شما جزو معدود کسانی هستید که وقتی حرف می‌زنیم بیشتر حرف فیلم و کتاب مطرح هست. یعنی انگار بیشتر کتاب میخوانید تا فیلم مشاهده نمایید. درست هست؟

 

* احتمالا. گرچه من فیلم هم چندان میبینم اما کتاب زیادتر میخوانم. همین اکنون تقریباً همۀ سریالهای روز را دارم میبینم. من این سریال ها را می‌بینم هم برای زبان و هم برای خود فیلم. فیلمهای روز را هم می‌بینم و هر از گاهی هم کلاس می‌روم. مثلاً امیر پوریا یک سری کلاس دارد و لطف می‌کند به من اجازه می‌دهد که شاگرد نامنظم این کلاس ها باشم. این کلاس ها خیلی برایم خوب بود و خیلی نگاهم را نسبت به فیلم مشاهده عوض کرد.

 

بعضی از بچه ها و رفقا بازیگرم می‌گفتند مهراوه تو واقعا به کلاس میروی؟ گفتم بله. من دوست دارم تا پایان عمرم یاد بگیرم. خیلی دوست داشتم کلاس هاي فیلمنامه نویسی آقایان اصغر فرهادی و فرهاد توحیدی را بروم اما نشد و حتماً دوره هاي بعدی را میروم. از «ز گهواره تا گور دانش بجوی» خیلی خوشم می‌آید و فکر میکنم بعنوان بازیگر, نوازنده, نویسنده یا هر چیز دیگری باید همه ي این کارها را انجام داد. من وقتی سر کار نیستم

 

خودم را مجبور میکنم کمی ورودی داشته باشم چون تو وقتی که مدام بازی می‌کنی همه ي اش داری خروجی ارائه می‌دهی و هر چه بلدی را مصرف میکنی. من بعد از کیمیا کوشش کردم تقریباً دو سال ورودی داشته باشم و کوشش کردم کتاب بخوانم و فیلم ببینم. حتی رفت و آمد کنم, ورزش کنم, ساز بزنم و 10 سالی که از ساعت شنی تا کیمیا بلا انقطاع کار کردم, کمی هم به خودم استراحت بدهم و خودم را بهتر بشناسم.

 

ازدواج؟ نه!

گفتی که برای بازی در این فیلم مجبور شدي یک سری حس ها که در درون خودت بود و قائم شان کرده بودی را بیرون بکشی تا بتوانی این نقش را بازی کنی و دختری را نشان بدهی که علاقه به مادر شدن دارد و نگران ازدواج هست و … آیا این فیلم باعث شد فکر کنی به اینکه میخواهی ازدواج کنی؟

 

* نه. احتمالاً توی این فیلم یا حتی در سریال «خدانگهدار بچه», چیزهایی که در خودم سرکوب شده را بیرون می آوردم و بازی میکنم و عشق به بچه را نشان میدهم. من بچه هاي دیگران را خیلی دوست دارم اما در دل خودم حتی یک لحظه هم حس نمی‌کنم که خودم بچه داشته باشم چون آدم مسئولیت پذیری هستم و نمی‌توانم بی تخیلی طی کنم و اساسا بچه دار شدن به درد من و دچاری هایي که دارم نمی‌خورد.

 

در فیلم گرچه اینگونه نیستم و باید همه ي این حس ها را در خودم زنده کنم. کمی سخت هست و احتمالاً آدم را افسرده کند اما بعد از تمام شدن فیلم باید به خودت کمک کنی. من به تراپی میروم تا درست شود و بتوانم به زندگی نرمال خودم بازگردم.

گفتگو با مهراوه شریفی نیا درباره زندگی شخصی اش

نکته دیگر این فیلم هم آن بود که کارگردان آن, غزاله سلطانی هم کسی مانند خودت و در موقعیت سنی خودت بود.

 

* بله, دقیقا. غزاله هم تقریباً هم سن و سال من هست و ازدواج هم نکرده و خیلی بچه دوست دارد و فیلم خیلی فیلم خودش بود. بنابراین خیلی کمک خوبی بود و خوب هم راهنمایی میکرد. ما از یک ماه قبل از شروع فیلم برداری با هم تمرین میکردیم. درمورد قبل سایه کلی با هم حرف زدیم و خصوصی ترین

 

مسائل وی را هم بررسی کردیم. ما می نشستیم توی دفتر و خیلی از رویدادها زندگی سایه راکه در فیلم نیامده هست را هم اتود می زدیم. بعضی وقت ها دو نفر دیگر از بازیگران هم می آمدند تا بخشی که او با آن ها در کافی شاپ آشنا شد را در بیاوریم و همه ي این ها خیلی به من کمک کرد.

 

پرسه در دغدغه هاي خودم و غزاله!

بگذار بپردازیم به فیلم «پرسه در نزدیکی ها من», نقش ات در این فیلم یک فرق اساسی با نقش ات در سریال ساعت شنی داشت. یکبار گفتی که آنجا چون نقش هست نزدیک به خودت نبود, مجبور بودی بروی در خیابان‌ها و در مترو بگردی تا کاراکترت را پیدا کنی اما در فیلم آخری که بازی کردی و به خاطرش تحسین شدي

 

و جایزه گرفتی نه. این جا خیلی به نقش سایه نزدیک بودی و احتیاجی نبود که خیلی در بیرون بگردی و باید به درون خودت رجوع می‌کردی و آنجا کندوکاو می‌کردی. فکر میکنم این دو سال بعد از کیمیا و این کم کار کردن خیلی به تو کمک کرد که خودت و درونیاتت را بهتر بشناسی. درست هست؟

 

* بله. پرسه در نزدیکی ها من اینطوری بود و من باید در درون خودم می گشتم. در «کیمیا» من خیلی از خودم دور بودم اما سایه «پرسه در نزدیکی ها من» دختری هست که در آستانه 30 سالگی هست, کلافه هست از زندگی اش و از خودش می پرسد که چرا شوهر ندارد و بچه ندارد و نگران هست. من واقعا این کلافگی را داشتم. این نقش خیلی نقش سختی هم بود چون تو باید از درون خودت چیزهایی را بیرون بکشی که همۀ وقت} کوشش کردی انها را نبینی.

 

من اصولا به سنم فکر نمی‌کنم و به مسائل دیگری هم که سایه با آن ها درگیر بود فکر نمی‌کنم اما در پرسه باید به آن ها فکر میکردم. این‌ها همه ي بخش هاي مخفیانه وجود یک زن هست و تو باید چیزهایی را از درون خودت بیرون بکشی و بازی کنی که دوست نداری کسی انها را ببیند. این فیلم خیلی فیلم متفاوتی بود.

 

خیلی کم دیالوگ هست و من اصولا در فیلم هایم همۀ وقت} دیالوگ چندان یا نریشن داشتم و این ها به من کمک می‌کردند ولی آنجا نه. همه ي چیز در سکوت بود و این بازی در سکوت برایم تجربه اخیر و جذابی بود. فکر میکنم یکی از دلایلی هم که در جشنواره هاي اسپانیا و یونان دیده شده هم همین هست که انها هم این مدل نگاه به زن را دوست دارند

 

و این نگاه در آنجا پذیرفته شده هست. در این دو جشنواره حتی یک داور ایرانی هم در هیات داوران وجود نداشت و این جایزه ها برای من خیلی خوشایندتر هست. طبیعتا نزدیکی خود من به نقش هم خیلی موثر بود و احتمالاً خیلی از دختران که در این شرایط میباشند این حس را به خوبی درک کنند.

گفتگو با مهراوه شریفی نیا درباره زندگی شخصی اش

اما احتمالا این حال را دختران دهه 60 درک کنند و دختران دهه 70 آن را نفهمند. قبول داری؟

 

* برای آنکه انها هنوز 30 ساله نشده اند. این چالش, چالش بعد از دهه 30 هست. این دختران دهه 60 میباشند که با خودشان میگویند من هنوز ازدواج نکردم و بچه ندارم. من خودم هم همین هستم و گرچه دلم هم نمیخواهد. گرچه احتمالا من هم اگر خانواده اي داشتم که میخواست به من فشار بیاورد

 

این دغدغه من هم می شد اما خدا را شکر که من خانواده اي دارم که اصلا کاری به این حرف ها ندارند. آن ها به من اعتماد دارند و میدانند که من تکلیفم با خودم روشن هست اما دختران دیگر ممکن هست این حالت را نداشتند.

 

نخستین جایزه بین المللی من

خودت به غیر از این جایزه جایزه هاي دیگری هم گرفته بودی. درست هست؟

 

* نخستین جایزه اي که گرفته بودم جایزه انجمن منتقدان و نویسندگان و برای فیلم «پشت در خبری نیست» شبنم عرفی نژاد و آقای عیاری بود. این نخستین جایزه عمرم بود که خیلی هم برای من ارزشمند بود, بعد جایزه جشن حافظ و برای «خدانگهدار بچه» بود و بعد هم جایزه سه ستاره برای «کیمیا». جایزه جشنواره یونان نخستین جایزه بین المللی من هست که خیلی طعم داد.

 

شما به رخداد بانو سلطانی به جشنواره ماربیای اسپانیا رفته بودید. آنجا واکنش مردم و منتقدانی که فیلم را دیده بودند چطور بود؟

 

* خیلی پیشباز کردند. برایم خیلی خوشایند بود که خارجی هاي با فیلم ارتباط برقرار کردند و به غزاله هم پیام هاي خوب دادند. اساسا احتمالاً دغدغه این فیلم دغدغه اروپایی ها باشد؛ دخترانی که تنها زندگی میکنند و 30 سال شان شده و بچه هم ندارند. آنجا این تنها زندگی کردن متعارف تر هست. خیلی همزادپنداری کرده بودند و برای ما دست زدند. آنجا من و غزاله خود ما تنها بودیم. قرار بود یونان هم برویم اما دلم

 

برای استان تهران تنگ شده بود و درگیر کار هم بودم و نمی شد بیشتر بمانم. آمدم استان تهران که غزاله دو, سه روز پیش زنگ زد که مهراوه فکر میکنم فیلم ما جایزه گرفته. چیکار کنیم؟ تو کسی را توی یونان داری؟ گفتم نه. من اگر میدانستم که جایزه بازیگری را گرفته ام قطعا می رفتم. دو روزه می رفتم و می آمد. خیلی خوب هست که ما بتوانیم از فیلم خود ما پشتیبانی کنیم. غزاله این فیلم را با سرمایه شخصی ساخته و توزیع هنر و تجربه که چیزی نبود

 

و باید در این جشنواره ها از فیلم پشتیبانی می‌کردیم تا خوب دیده شود. من این فیلم را کار کردم و دوستش دارم بنابراین از آن پشتیبانی می‌کنم. فکر می‌کردم در میان هیات داوران حتماً باید یک داور ایرانی باشد که آدم توفیق پیدا کند ولی وقتی این رخداد با داوران خارجی افتاد برایم خیلی دیدنی بود.

 

این فیلم که این همۀ خوب دیده شده و مورد تحسین قرار گرفته آیا این جا توزیع عادی هم می‌شود؟

 

* فکر نکنم. فکر کنم این جا بعد از محرم و صفر در شبکه خانگی توزیع میشود و انشاالله آنجا خوب دیده شود. غزاله این فیلم را شجاعانه و عاشقانه تولید و خیلی خوب کارگردانی کرد. آقای سکوت خیلی خوب فیلم برداری کردند و همۀ عوامل خیلی زحمت کشیدند. فیلم, فیلم اول یک کارگردان جوان هست.

 

فیلم قشنگ و شریفی هست و ارزش دیده شدن را دارد. انشاالله در توزیع شبکه خانگی خیلی خوب دیده شود و مردم غزاله سلطانی و نگاهش را بشناسند. من فکر می‌کنم او یک کارگردان زن پیروز و نگاه دار خواهد شد.

گفتگو با مهراوه شریفی نیا درباره زندگی شخصی اش

کامنت هاي خیلی خوب از خارجی ها برای لباسم

در جشنواره اسپانیا که رفتی لباس خاصی پوشیده بودی. انعکاس این پوشش در آن طرف و بین علاقه مندانت چه بود؟

 

* کلا لباس, از نزدیک خیلی جذاب تر هست تا توی تصویر. آنهایی که تصویر ها را دیدند هم, 60 درصد دوست داشتند, 20 درصد دوست نداشتند و 20 درصد هم هر کاری بکنی ایراد میگیرند. من خودم دوست داشتم من و گلناز گلشن استایلیستم که از طراحان لباس درجه یک هست, طراح لباس کنسرت سی,

 

کارهای آقای سامان مقدم و لانتوری و … بوده و من سر تئاتر ترن با او آشنا شدم, خیلی دختر خلاق و باشعور و ساده پسندی هست, از همین استان تهران تصمیم گرفته بودیم که مشکی کار کنیم چون مجلسی تر و پوشیده تر هست. از آن طرف می‌خواستیم مانتو نباشد یعنی میخواستیم بلوز ارتفاع باشد که گشاد باشد با شلوار رسمی. به این نتیجه هم رسیدیم که شال بگذاریم و از کلاه بهره گیری نکنیم. لباس دوم هم که باید لباس رسمی و لباس شب می بود

 

چون مهمانی شام بود و نوشته بودند که با لباس رسمی بیایید. وقتی هم که از در رفتیم تو همه ي خیلی تعریف کردند. آنجا لباسهای بانو ها همۀ باز بود و وقتی تو اینقدر پوشیده و مشکی با پارچه دست دوزی شده وارد می شوي خیلی بیشتر به چشم می آیي. من کامنت هاي خیلی خوبی تقریباً از همه ي آدم هایي که آنجا بودند گرفتم.

 

گالری آرا هم خودشان لطف کردند و برای من یک شال را طراحی کردند. خیلی پیگیرانه و در مدت زمان کوتاه اینکار را کردند. این شال را هم خیلی دوست دارم و باز هم حتماً می پوشمش. می‌دانی که من اصولا با پوشیدن لباس تکراری مشکلی ندارم. دوست داشتم لباس هایم هم ساده باشد و هم در آن خودباوری داشته باشم

 

و هم اینکه برای آن طرف چیز عجیب غریبی نباشد. دوست داشتم با حجاب و برازنده باشم و در نهایت لباس من از همه ي مدعوین که می توانستند هر لباسی بپوشند زیباتر بود. رئیس فستیوال هم آمد و خیلی از لباس تعریف کرد و فیدبک هاي خیلی خوبی هم گرفتیم. برای یونان هم ما یک لباس زیبای دیگر داشتیم اما افسوس که نرفتیم. خیلی لحظه گرفتن جایزه را دوست دارم و افسوس که این لحظه دلچسب را از دست دادم. به هر حال قسمت نبود.

 

رفرش و بازگشت به شبکه های مجازی!

یک مدت در شبکه های مجازی نبودی و اکنون برگشتی!

 

* بله, من هفت ماه اینستاگرامم را دی اکتیو کرده بودم ولی بعد که فضا خوب شد, مجدد بازش کردم. اکنون اینستاگرام این قابلیت را گذاشته که شما کامنت را ببندی, می تواني تصویر ها را بایگانی کنی و خیلی قابلیت هاي دیگر. در این هشت ماه فالوئرهایم می توانست بالاتر برود ولی صفحه را بسته بودم و در عوض اما اعصابم آرام تر بود.

 

این هشت ماه هم مربوط به همان دو سال هست که داشتی به قولی رفرش میکردی؟

 

* بله, خیلی سفر رفتم, خیلی به دنیای واقعی ام رسیدم, پیانو زدم خیلی چندان, کانالم را تاسیس کردم. در کانالم کلی قصه خواندم. کار کردن با برنامه صدا را یاد گرفتم که خودم در منزل ضبط و ادیت کنم و خودم روی آن موسیقی بگذارم. خیلی رشد کردم و این خیلی خوب بود. درست هست که اینستاگرامم را بسته بودم

 

اما خیلی دختر فعال و مثبتی بودم. آن‌قدر ساز می زدم که حتی داشتم به اجرای صحنه اي فکر میکردم. بعد هم که هم اکنون صفحه را باز کردم خیلی متعادل تر شدم و معتادوار در اینستاگرام حضور ندارم. هر از گاهی می‌آیم و هر وقت هم که نیستم, نیستم و می‌توانم به تعادل برسم.

 

معرفی کتاب

یک کتاب به خوانندگان ما معرفی کن.

* من توی اینستاگرامم مدام کتاب معرفی میکنم. من همین اکنون دارم کتاب «مجدد از همان خیابانها»ي بیژن نجدی را می‌خوانم که خیلی خوشگل هست. گرچه این کتاب را همسرشان بعد از فوت شان منتشر کرده اند.

 

«یوزپلنگانی که با من دویده اند» زنده یاد بیژن نجدی را هم خوانده اي؟

 

* بله, قبلا خوانده بودم. همین طور دارم «کتاب سیاه» اورهان پاموک را می‌خوانم که خیلی کتاب جذابی هست و گرچه من این کتاب ها را در اینستاگرام و کانالم به صورت جدی معرفی می‌کنم. شنیده ام نسیم مرعشی, نویسنده کتاب «پاییز آخرین فصل سال هست», یک کتاب اخیر منتشر کرده که گرچه هنوز نخوانده ام. یک کتاب دیگر هم هست به نام «رویاهایت را می بوسم» نوشته نازنین قنبری که کتاب خوبی بود.

 

این ها را هم اکنون حضور ذهن داشتم. شما وقتی به نشر چشمه و نشر ثالث می‌روید آن قدر فروشنده هاي دیدنی و کاربلدی دارد که خودشان راهنمایی ات می‌کنند. آن ها از تو دوتا از کتاب هاي مورد علاقه ات را می پرسند و آن گونه می فهمند سلیقه ات چیست و به تو کتاب توصیه میدهند. هر وقت کسی خواست کتاب بخواند

 

می‌تواند به این انتشاراتی ها و حتی شهر کتاب برود. بچه هاي آنجا بچه هاي فعالی میباشند و من اغلب کتاب هاي خوبی که خواندم با معرفی انها بود. به اضافه اینکه بعضی از هنرمندان هم میباشند که کتابخوان میباشند و می‌توان به آن ها یا صفحات مجازی شان هم رجوع کرد.

 

احتمالا حکایت هایم را منتشر کنم

و یکی دیگر از کارهایی که انجام دادی هم این بود که ماجرای نویسندگی را خیلی بیشتر جدی گرفتی و پیگیری کردی. نمی خواهي کتاب قصه منتشر کنی؟

 

* سال جاری دارم به این موضوع فکر می‌کنم و احتمالا هم اینکار را بکنم. مشابه خودت کسانی هستید که باعث و بانی اش میشوید. بله. دارم جدی تر به آن فکر می‌کنم. گرچه باید بعد از تکمیل چند آدم صاحب نظر نوشته را بخوانند و اگر به نظر انها بدون در نظر گرفتن نام نویسنده ارزش چاپ کردن داشته باشد

 

چاپش می‌کنم. اصلا دلم نمیخواهد در اینکار از شهرت بازیگری ام بهره گیری کنم. دوست دارم نثرم نثر خوبی باشد و مردم دوستش داشته باشند. یعنی حتی اگر این کتاب با نام مستعار چاپ شود, دلم میخواهد آن قدر خوب باشد که خوانده شود, برایم مهم هست که نگارش اش و ادبیاتش طوری باشد که سرم را بالا بگیرم و کتابم را بدهم به کسی که میخواهد بخواند.

 

نظر آقای شریفی نیا درمورد نوشته هایت چیست؟

 

* به پدر نوشته هایم را نداده ام که بخواند.

 

یعنی این قصه هایي که در شبکه های مجازی خوانده اي را برایش نفرستادی که گوش کند یا برای ایشان نفرستادی که حکایت هایي که نوشته اي را بخواند؟

 

* نه «خنده» هیچ وقت نفرستادم.

 

خود ایشان هم نگفته که این قصه ها را شنیده یا خوانده؟

 

* نه, حتی قصه هایي که در مورد خودش نوشتم را هم برایش نفرستادم. فکر میکنم عمه ام یکی, دو بار برایش فرستاده باشد اما خودم نفرستادم و نمیدانم خوانده یا نه. گرچه مامانم حکایت هایم را میخواند و یکی از کسانی هم هست که تاکید دارد من کتابم را منتشر کنم. مامان قصه هایم را دوست دارد و برایش میخوانم. او هم خیلی چندان در کار ادبیات هست و به من میگوید این قصه ها از کجا می‌آید چون قصه هاي

 

من با خود من خیلی تفاوت دارد. ممکن هست یک چیزهایی از درون من باشد و علاقه مندی هاي خودم را در قصه هایم بگذارم اما بقیه اش آمیزه اي از تخیل و واقعیت و شنیده هاست.

 

یکبار درمورد آقای شریفی نیا نوشته بودی «پدری که پاسخ همه ي سوال هاي ادبی و فلسفی و تاریخی و هنری من را می‌دانست», پس حتماً از چنین پدری که همۀ چیز را می‌داند میترسی…

 

* احتمالاً برای من خیلی مهم هست که وقتی میخواهم چیزی را به بابا ارائه بدهم, برترین باشد. احتمالا اگر من کتاب چاپ کنم برایم نخستین ترسم پدرم هست و مهم‌ترین چیز این هست که بابا چه میگوید. وقتی بچه بودم می‌گفت هر وقت 20 شدي جایزه داری و برای 19.75 هم جایزه نمی داد. فقط 20.

 

هم اکنون هم همین حالت را دارد و دوست دارم کتابم را در برترین شرایطی که می‌توانم به دستش برسانم. پدر خیلی ادبیات قوی دارد و آن قدر کتاب خوانده که من پیشش هیچم. دوست دارم اگر قرار باشد زمانی نویسندگی را تجربه کنم حتماً نمره 20 بگیرم

گفتگو با مهراوه شریفی نیا درباره زندگی شخصی اش

اجرای صحنه اي موسیقی؛ احتمالاً!

 

اجرای صحنه اي موسیقی را چه زمانی می خواهي برگزار کنی؟

 

* پارسال قرار مدارهایی داشتم که بعداً پشیمان شدم. احتمالا هم تدریجی مجدد به آن فکر کنم. موسیقی پاپ تخصص ویژه اي لازم دارد و تخصص من موسیقی کلاسیک هست. هم اکنون استاد خوبی دارم که احتمالا به زودی بتوانم در فضای اینستاگرام هم اعلام کنم. احتمالاً برای سال آینده کارهایی کردم.

 

چه قطعاتی را اجرا می کني؟

 

* احتمالا قطعات تلفیقی یا احتمالاً مشارکت با یک گروه و حتی احتمالا کار در تئاتری که موسیقی جزو اصلی آن هست. هنوز هیچ چیزی معلوم نیست ولی دارم برایش تمرین می‌کنم.

 

ورزش

کمی هم حاشیه اي گفتگو کنیم. این روزها مانند اینکه خیلی ورزش می‌کنی؟

* بله, برنامه هرروز برای ورزش دارم و باید خیلی لاغر بشوم.

برای نقش خاصی هست؟

* هم برای خودم و هم برای یک نقش خاص.