پارس ناز پورتال

سری جدید دلنوشته های دلنشین و عاشقانه

سری جدید دلنوشته های دلنشین و عاشقانه

سری جدید دلنوشته های دلنشین و عاشقانه

 

 

 

 

عشق را

باید از زمزمه

بارش چشمان تو

با واژه احساس سرود

و در این

قدرت دریـایی تو

کشتی توفان زده را

در دل امـواج سپرد

*************************
***********

دارو نــــدارم پـــای عشــقم رفت

چــــیزی نموند جز ، درد نامــحدود

این جای خالی که تو سینم هست

قبلاً یه روزی جای قلبـــــــــم بود

*************************
***********

می‌گویــنــد : نویسنده‌ها « سیــــــگار » می‌کشند…!

نقاش‌ها « تابــــلـــــو »

زندانی‌ها « تنهـایــی »

دزدها « ســَــــرک »

مریض‌ها « درد »

بچه‌ها « قــَد »

و من برای کشیدن

« نــفــــس‌های تـــو » را انتخــاب می‌کنم …

*************************
***********

گفتا تو از کجایی که آشفته می نمایی

گفتم منم غریبی از شهر آشنایی

*************************
***********

شب گردیای

من دوباره

بی هدف شد …

غربت

تمومه عالمه

وقتی نباشی…

*************************
***********

در این کوچه

باد نمی آید

باران نمی آید

اما تو بیا …

*************************
***********

سخت دل دادی به ما و ساده دل برداشتی

دل بریدن هات علت داشت ، “دلبر داشتی”

*************************
***********

عشق بعضی وقتها از درد دوری بهتر است

بی قرارم کرده و گفته صبوری بهتر است

توی قر آن خوانده ام… یعقوب یادم داده است:

دلبرت وقتی کنارت نیست کوری بهتر است

حامد عسگری

*************************
***********

صبح یک اتفاقِ ساده است

گنجشکها بی خودی شلوغش می کنند

*************************
***********

کوتاه بیا !

عمرم به نیامدنت قد نمی دهد …

*************************
***********

دستم به سقفِ همین خانه هم نمی رسد

نمی شود از من ستاره نخواهی ؟

*************************
***********

ای تف به جهانِ تا ابد غم بودن

ای مرگ بر این ساعتِ بی هم بودن

*************************
***********

دور و بر من پر است از

کاغذ های مچاله ای که

هر کدام خاطره ای

دردی

ناگفته ای دارد

و جایش سینه ی سطل کوچکیست

که بزرگترین سنگ صبور من است

*************************
***********

خار خندید و به گل گفت سلام

و جوابی نشنید

خار رنجید ولی هیچ نگفت

ساعتی چند گذشت

گل چه زیبا شده بود

دست بی رحمی نزدیک امد

گل سراسیمه ز وحشت

افسرد

لیک ان خار در ان دست خزید

و گل از مرگ رهید

صبح فردا که رسید

خار با شبنمی از خواب پرید

گل صمیمانه به او گفت سلام

گل اگر خار نداشت

دل اگر بی غم بود

اگر از بهر کبوتر قفسی تنگ نبود

زندگی عشق اسارت قهر و اشتی

همه بی معنا بود