امروز می خواهم از ستونی در عرش برایت سخن بگویم که وقتی بر زمین افتاد آسمان سقوط کرد ..
آری آن ستون فاطمه(س) بود…
یا فاطمه! برخیز و چنین رنجور به دیوار تکیه نده که تمام عالم به تو اتکا دارد.
برخیز! همه زخم هایت را پنهان کن تا دشمن، آرزوی پیروزی را برای خویش به گور ببرد.
هنوز باید باشى. هنوز اسلام نیازمند خطبههای توست. هنوز امیرالمؤمنین علی(ع) انقلاب و غیرت فاطمى تو را پشتوانه خویش میخواهد. برخیز و با همین نیمهجان مجروح، با همین پیکر زخمخورده در کوچههای شهر جاری شو.در تمام خانههای خواب برده را با دستهای عصمت خویش بکوب تا بیدارشان کنى؛ تا تنها ماندن حجت خداوند را بدانند و به پا خیزند، تا پایمال شدن وصیت و میراث رسول را سکوت نکنند.پس از تو غمگین نباید بود.
اکنون که تو رفتهاى، تمام دردهایت به پایان رسیدهاند. اینک در جوار پیامبر خاتم نشستهای و بیشک، غصههایت را سر بر دامان او از یاد میبرى. امّا اندوه من از بیتو ماندن است…، از تنها شدنِ حقیقت بر روی این خاک پرفریب…، از درد دلهای تلنباری که پس از تو تنها قلب پرسکوت چاه، یارای شنیدنش را خواهد داشت.
تو را پنهان از چشمهای بخیل روزگار به خاک سپردم تا حسرت دیدار مزارت تا قیامت، دلهای گنهکارشان را به آتش بکشد. تو را که ناموس حق بودهاى، دور از دستها و چشمهای نامحرم زمین دفن کردم. بگذار همه تا ابد بدانند دختر معصوم رسول خدا (ص) چنان از امت خویش در ستم بود که نخواست هیچکس نشان مزارش را بداند. بگذار این بینشانى، به نشانه اعتراضی ابدی در دل تاریخ جاودانه شود.
ماجرای ضربت فاطمه از زبان عمر
عمر در ضمن نامه ای برای معاویه چگونگی بر خورد خود با فاطمه علیه السلام را چنین بیان می کند:به فاطمه که پشت در بود گفتم: اگر علی از خانه (برای بیعت) بیرون نیاید، هیزم فراوانی به اینجا بیاورم و آتشی بر افروزم و خانه و اهلش را بسوزانم، و یا اینکه علی را برای بیعت به سوی مسجد می کشانم. آنگاه تو و مردان دیگر هیزم بیاورید، و به فاطمه گفتم: خانه را به آتش می کشم. همان وقت دستش را از در بیرون آورد تا ما از ورد به خانه باز دارد، من او را درود نموده و با شدت، در افشار دادم و با تازیانه بر دستهای او زدم تا در را رها کند، از شدت درد تازیانه، ناله
لحظه غم انگیز شهادت فاطمه
راویان سنی و شیعه از سلمی همسر ابو رافع نقل کرده اند که گفت: من در ساعات آخر عمر فاطمه علیه ا السلام از او پرستاری می کردم، یک روز حال او خوب شد و بیماریش آرام گرفت. علی علیه السلام برای بعضی از کارها از خانه بیرون رفته بود. فاطمه علیها السلام به من فرمود: مقداری آب بیاور تا غسل کنم، و بدنم را شستشو دهم. آب آوردم و کمک کردم، تا فاطمه برخاست و غسل نیکویی انجام داد، لباسش را عوض کرد، سپس به من فرمود: من امروز از دنیا می روم، من خودم را شسته ام. هیچکس روی مرا باز نکند، سپس دستش را زیر دستش گذاشت و از دنیا رفت. رویات شده: آن هنگام که فاطمه علیه ا السلام جان سپرد، ساعت بین مغرب و عشاء بود و وقت احتضار بر جبرئیل و عزرائیل سلام کرد. [1] .
ماجرای خاک سپاری فاطمه
چون شب فرا رسید علی علیه السلام جنازه زهراء علیه ا السلام را غسل داد، هنگام غسل هیچکس حاضر نبود جزء حسن و حسین، زینب و ام کلثوم، فضه و اسماء بنت عمیس علیه السلام. اسماء علی علیه السلام را در کار غسل فاطمه کمک می کرد.نیز روایت شده که علی علیه السلام با همان پرده ای که بدن رسول خدا (صلی الله علیه وآله) را خشک کرده بود، بدن زهراء علیها السلام را خشک نمود. و در کتاب روضهة الواعظین آمده است که: و چون پاسی از شب گذشت، حضرت علی علیه السلام همراه حسن و حسین علیهم ا السلام، عمار، مقداد
علی علیهالسلام به مزار بی نشانت خیره مانده و عالم به علی علیه السلام . تو از شرقی ترین زاویه عرش، به تماشای زمین نیم مرده نشسته ای. چشم از این تماشای پرشکوه، آنی و کمتر از آنی برندار که بی رونق نگاه سبزت، زمین دوامی نخواهد داشت. علی علیه السلام به خانه برمی گردد؛ با غربتی که هیچکس جز تو، ارتفاعش را درک نکرد. ذوالفقار را در نیام فرو میبرد و خود به نیام خانه برمی گردد، اما به راستی، کدام خانه؟! مگر علی علیه السلام بی فاطمه علیه االسلام خانه دارد؟! این سؤالی است که آفرینش از پاسخ به آن ناتوان است!
و روزی منتقم خون های به ناحق ریخته شده ی مظلومین بقیع جلوداری و ولایت قافله ی عشق را بر عهده خواهد گرفت و مهر پایانی بر این سکوت خواهد زد.(انشاء الله)