پارس ناز پورتال

اس ام اس کوتاه عاشقانه (42)

اس ام اس کوتاه عاشقانه (42)
 


 

هر چیزی که تو را نکشد مطمئناً قوی ترت میکند

 


این جهان پر از صدای پای مردمی است که همان طور که تو را می بوسند طناب دار تو را می بافند

 


آنکه می گرید یک درد دارد و آنکه می خندد هزار و یک درد

 


گذشت زندگی یک چیز را بارها ثابت می کند و آن این است که گاهی احمق ها درست میگویند

 


هر انسان بیشتر از آنکه از دشمنان خود ضربه ببیند از دوستان نادان خود میبیند

 


چرا همیشه بدنبال این هستیم که بدانیم چرا گل خار دارد؟ بیایید گاهی بدنبال آن باشیم که بدانیم چرا خار گل دارد؟

 


وقتی شب آرام آرام به خلوت خاموش من پا می گذارد…….
… و من در ستاره باران خدا ستاره تو را ندارم … حضور آرامت مدتهاست در کنارم نیست…. لبخند شیرینت را ندارم
وقتی تنهای تنهایم و یاد تو تنها مهمان شبهای بی صبح من است من می مانم و یاد تو و دلی پر درد

 

 

افسوس که عشق جاودانه نیست.عشق گل سرخیست که طاقت طوفان را ندارد. عشق یک خاطره سبز است که از آمدن پاییز میترسد

 

 

برای زیستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد و قلبی که دوستش بدارند
قلبی که هدیه کند و قلبی که بپذیرد
قلبی که بگوید و قلبی که جواب بگوید
قلبی برای من و قلبی برای انسانی که من میخواهم

گذرگاه خیمه شب بازی دیگر با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد عشق ها میمیرند رنگها رنگ دگر میگیرند و فقط خاطره هاست كه چه تلخ و شیرین دست نخورده به جای می مانند

 

 

خواهم تو را پنهان كنم در گوشه از قلب خود آیا قبولش می كنی این كلبه ویرانه را

 

عشق پلی است برای وصل به دلدار عشق سکوی پرواز دو کبوتر است دو کبوتر عاشق که بتوانند با هم زندگی را بسازند و از بودن با هم احساس خوشبختی کنند. به امید روزی که همه به محبوب خود برسد

 

آن زمان كه لب وزبانت لغتی نمی یابند تا حرف دل را باز گویندتا لحظه ها را توصیف كنند.چشم زیباترین پاكترین صادقانه ترین وبهترین نگاهش را كه پرمعناترین سخن است به تو هدیه میدهد

 

باور کردن وجود تو غرور را به هر دادگاهی می برم و او را محکوم و تو را باور می کنم. بگذار تنهاییم را با وجود تو قسمت کنم و وجود تنهایم را با همراهی تو از تنهایی در این غروب دلتنگی ها دراورم بگذار چشمانت مرا ببینندکه چگونه در این غروب بی کسی اشک چشمان مرا دوره کرده است و با سوز بر زمین می ریزند

 

چگونه فراموشت کنم تو را که قلم سبزم را به تو هدیه کردم که حتی نوشته هایت همرنگ نوشته هایم باشند. پیشترها سبز را نمی شناختم. بهتر بگویم با سبز رفاقتی نداشتم. سبز را با تو شناختم و دلم می خواهد که به یاد تو همیشه سبز بنویسم. دلت را به من بده. فکرت را به من بده. سرت را روی شانه هایم بگذار. بیا عطر کلماتت را میان هم تقسیم کنیم….

 

من در سرمای صند لی زنگ زده ام حل شد م،

 

تو به من خندیدی و

 

من ناشیانه دلتنگی هایم را بر سطح سرد آسفالت خیابان ریختم

وپس از آن از من ، تنها یك خط ممتد بر جای ماند…
تا ابد…..