* * *
کاش یکی بود که توی کوچهها داد میزد
خاطره خشکیه…
خاطره خشکیه…
اونوقت همه ی خاطراتتو
همونایی که ارزش گرفتن دمپاییِ پاره هم ندارن
میریختم تو کیسه
و میدادم بهش
و میرفت رد کارش!
* * *
دوستت دارم هایت را باور می کنم
درست مثل امضای آخر نامه هایت که می گویی خون است…
اما طعم آب انار می دهد
* * *
اگر آمدی و ندیدی مرا من آنجا پشت خم کوچه ها …………همان جا که یک روز دیدم تو را تو خندیدی و من دلم بی هوا به خود لرزشی کرد و انگار فرو ریخت فرو رفت تا آخر قصه ها … اگر آمدی و ندیدی مرا بخند و مرا یاد کن بی هوا بگو آمد و رفت یادش بخیر که قلبش همین جاست…..این گوشه ها..!!
* * *
ساکت نیستم
لبهایم هم نسوخته است
تنها
تمام من
تاول زده
از آشی که نخورده ام…
* * *
این روزها ساکت که بمانی…
می رود به حساب جواب نداشتنت
عمرا اگر بفهمند داری جان میکنی
تا احترامشان را نگه داری …..
* * *
اگر روزی عاشق شدی …
قصه ات را برای هیچکس بازگو نکن …
این روزها چشم حسودان به دود اسپند عادت کرده ……!
* * *
وقــتــی تــو حــرفــهــایــم را نــمــیــخــوانــی . . . چــه تــفــاوتــی دارد ؛
کـه حـــرف دلـــم را بـنـویـسـم یـا از بـــغـــل دســـتـــی ام کـپـی کـنـم !
عزیزم چه زیبـا اجرا میکنـی
خط به خط تمام گفتــــه هایم را
خواســـته هایم را
هه !!!!!
امـــــا
برای دیگری!
* * *
حوا بودن تاوان سنگینی دارد …
وقتی آدم ها برای هر دم و بازدم
هوا نیاز دارند …
* * *
در فنجان خالی میشوم
شبیه عابران خسته
مرا قورت میدهی و من
راه قلبت را پیش میگیرم
در قهوه ای که
به رگهایت جاری است!
* * *
بـآفنــده ی خوبـی نیستی وآسم قصه نبآف…!
* * *
حرف میزنی اما تلخ ! محبت میکنی ولی سرد !
چه اجباری است دوست داشتن من ؟
* * *
دلت را به هر کسی نسپار
این روزها برخی ها از سپرده ات هم بهره میخواهند . . .
* * *
تنها کسی که تنهات نمیزاره خودتی ؛ با خودت دشمنی نکن لطفا . . .
* * *
خسته ام از این مواظب خودت باش ها !
تو اگر نگران من بودی ،
نمیرفتی اگر میماندی ،
با یک نگاه ، با یک نفس مواظبم بودی
پس نگران من نباش برو . . . !
* * *
این روزها پرم از لحظه هایی که دوستشان ندارم . . .
* * *
هی تو که گذشتی از من . . .
او هم از تو می گذرد . . .
* * *
یه روزایی
یه شبایی
به یه ادمای خاصی خیلی احتیاج داری
گوشیتو بر میداری شمارشو بگیری
اما میدونی بی فایدس
اینقدر دلگیر و دلتنگی که یهو بخودت میای
میبینی خیره شدی به یه صفحه ی خالی بیجواب
اشکات سرازیر شدن
بعد با خودت فقط یه جمله میگی
اون همه دوست داشتن
اخرش چرا اینطوری شد . . .
* * *
هی رفیق ! زمان است که وفاداری تو را ثابت میکند ، نه زبان . . .
* * *
آدمی را دیدم با سایه ی خود درد و دل میکرد !
چه رنجی میکشد او
وقتی هوا ابریست . . .
* * *
نه کسی منتظر است…
نه کسی چشم به راه…
نه خیال گذر از کوچه ی ما دارد ماه…
بین عاشق شدن و مرگ مگر فرقی هست؟
وقتی از عشق نصیبی نبری غیر از آه…
* * *
زندگی
چه با خلاف
چه بی خلاف
چه برخلاف
میگذرد …
* * *
دیگر بوی آدمیزاد نمی دهیم !
گرگ ها هم برای خوردنمان ناز میکنند …
* * *
خــِـــــــرَد ،
تا به زنـــــان میرسد…
نامش میشود مکـــر …
و مکر ، تا به مـــــــردان میرسد…
نامش میشود…
عـــَـقــــــــل…
* * *
گرگ شده اند اینروزها…
کافی است سر به زیر باشی با بره اشتباهت میگیرند
خیز برمیدارند برای دریدنت…
رفــتــﮧ ای ؟
بـــﮧ درک !
هنــوز هم بهـــتریــن هـا وجـــود دارنـــد
دنــبال ڪسی خواهــــم رفــت ڪــــﮧ مــرا
بـــﮧ خاطـــر خــودم بــخواهـد
نـه زاپــاسی برای بازیـچـه بودن !