پارس ناز پورتال

درباره زندگی جالب احسان علیخانی

درباره زندگی جالب احسان علیخانی
 

احسان علیخانی متولد ۱۵ آبان ۱۳۵۸ در تهران است و ساکن خیابان هروی است ، فارغ التحصیل رشته مدیریت بازرگانی از دانشگاه تهران است ، ۲ خواهر و یک برادر دارد و خودش فرزند آخر خانواده است ، مادرش پرستار بازنشسته است و به گفته خودش بهترین دوستش است ، با دیدن اجرای جواد یحیوی به کار اجرا علاقه مند شده ، اولین برنامه زنده اش در سال ۱۳۸۰ بوده ، او اجراهایی مانند صبح آمد و ماه عسل و.. را برعهده داشته است.

مرا دوست نداشتند اما برنامه ام را دیدند!

 

اگر تمام مدت زمانى را که پیش از این مصاحبه، صرف گفتگوهاى خودمانى با احسان علیخانى کرده بودم محاسبه کنم، فکر مى‏کنم من و او در سه چهار سال گذشته، حدود پنجاه، شصت ساعت با یکدیگر همکلام بوده‏ایم. با این وجود تمام دقایق این مصاحبه برایم «تازگى» داشت، ضمن آن که اعتقاد دارم این مصاحبه مى‏توانست حداقل سه، چهار ساعت دیگر ادامه پیدا کند و لااقل براى خودم «جذاب» باقى بماند. حرف‏هایى که احسان علیخانى درباره علاقه‏هایش به سینما زد، فوق‏العاده «بکر» و جدید بود و وقتى قرار شد درباره وضعیت عمومى تلویزیون حرف بزنیم نیز از محافظه‏کارى‏هاى مرسوم، فاصله زیادى گرفت.
 

براى آن که راحت حرف بزنیم، ترجیح دادم از ضبط صوت استفاده نکنم و او هم آنقدر به من اعتماد کرد تا حرف‏هایش را در حافظه‏ام ضبط کنم و فقط «سرفصل‏ها» را روى کاغذ بیاورم. البته این اعتماد «دوسویه» بود چون من هم خوب مى‏دانم که احسان پاى حرف‏هایش مى‏ایستد و جزو آنهایى نیست که براى واقعى بودن حرف‏هاى او در این گفتگو، به ارائه نسخه صوتى مصاحبه نیاز داشته باشم!
 

گفتگو از ساعت ۱۵ روز سه‏شنبه ۱۲ آبان شروع شد و حدود سه ساعت طول کشید. آن طور که خودش مى‏گفت و مى‏شد در چهره‏اش هم متوجه شد، سه چهار روز با سرماخوردگى دست و پنجه نرم کرده بود اما قصد داشت بعد از مصاحبه با دوستانش به سالن ورزشى برود و فوتبال بازى کند! مى‏گفت: «سرماخوردگى‏هاى این دوران با سرماخوردگى‏هاى دهه ۶۰ و ۷۰ کلى تفاوت دارند و ویروس‏ها تغییر ماهیت داده‏اند»!
 

احسان علیخانى، از شانس‏هایى که در سالیان اخیر به او داده شده، به صورت مفید استفاده کرده است. اجراى تلویزیونى و دیده شدن برابر مخاطب تنها گوشه‏اى از فعالیت‏هاى اوست. احسان در تلویزیون برنامه ساخته، طرح داده، تهیه‏کنندگى کرده و آدم موثرى بوده اما در سینما که زمانى تمام آرزوهاى زندگى‏اش به آن ختم مى‏شده، از دستیارى دوم کارگردان بالاتر نرفته است! گاهى اوقات نمى‏دانى زمانه قرار است چه آینده‏اى را برایت رقم بزند.
براى دقایقى از خسرو شکیبایى حرف زد. این دقایق، طلایى‏ترین لحظه‏هاى این گفتگو بود؛ براى هر دوى ما!
این گفتگو درست در روز خاکسپارى مسعود رسام انجام شد. احسان از رسام تمجید کرد و گفت: «او در دوران خودش، نمره بیست گرفت. اگر صداوسیما در تمام زمان‏ها، آدم‏هایى مثل «رسام» را در اختیار داشته باشد، در رقابت با دیگران به هیچ رسانه‏اى نمى‏بازد.»
 


از آن بارانى خوشرنگى که در «خانه سبز» بر تن خسرو شکیبایى بود هم غافل نبودیم! احسان مى‏گفت: «حتى با این بارانى هم ارتباط روحى داشتم. آقاى شکیبایى آنقدر نقشش را خوب بازى کردکه من مى‏خواستم براى پوشیدن یک بارانی شبیه بارانی او، وکیل بشوم و وکیل بشوم تا شبیه خسرو شکیبایى باشم»!
علی بحرینی

از پخش «ماه عسل» چند ماه گذشته و آن‏هایى که مى‏دانند ما به هم نزدیک هستیم، شاید بپرسند: این مصاحبه چرا اینقدر «دیر» انجام مى‏شود؟
در این چند هفته مرتب در سفر بودم.

 

چرا همان روزهایى که برنامه پخش مى‏شد، قبول نکردى که مصاحبه کنیم؟ آن روزها، بالاخره براى یک مصاحبه دو، سه ساعته وقت داشتى.
دوست داشتم برنامه تمام شود. خودم از آن فاصله بگیرم و اتفاقاتش را از بالا نگاه کنم و سپس درباره‏اش حرف بزنم. وقتى در جریان پخش یک برنامه از آن دفاع کنى یا به توجیه خودت بپردازى، حرف‏هایت کلیشه‏اى مى‏شود. طبق معمول مى‏خواهى از اشکالات بگویى و آنها را «رفو» کنى.
 

در فرهنگ تلویزیون ما، «سلام» آغاز یک برنامه است و وقتى مجرى «خداحافظى» کند، برنامه از نظر مخاطب رسماً تمام شده است. «ماه عسل» در آخرین قسمتش، «خداحافظى» تو را نداشت. یعنى مى‏شود گفت: «ماه عسل ۸۸ هنوز تمام نشده است»! چون آنتن از تو گرفته شد. دلیل تاخیر در انجام این مصاحبه، همان اتفاق آخرین قسمت نبود؟
شاید همین‏طور باشد! اگر اجازه بدهى از این مسأله بگذریم!
تا همین جا هم که گفتى خیلى خوب است!
 

بدون پرده بگویم: تا مدت‏ها بابت همان اتفاق «گیج» بودم اما به هر حال گذشت.
براى گفتگوى ویژه شماره قبل با شاهرخ استخرى حرف زدم. در لابه‏لاى حرف‏هایش گفت: «من هرگز پدیده نشدم و آرام آرام جلو رفتم. چهره‏ام هیچ وقت براى مخاطب در یک نقش اصلى، جدید نبود و…» فکر مى‏کنم تو هم در تلویزیون هرگز «بمب» نشدى و چند سالى طول کشید تا «جا» بیفتى.
 

بله و از این مسأله خوشحال هم هستم. من از سال ۷۷ به سمت فعالیت‏هاى تصویرى رفتم. خیلى کارها انجام دادم. دستیار سه کارگردان بودم. گزارش گرفتم، مستند ساختم، کلى برنامه ضبط کردم.
هدفت از همان ابتدا این بود که «مجرى» بشوى؟
 

اصلاً به اینکه روزى مجرى بشوم، فکر هم نمى‏کردم. من مثل خیلى‏هاى دیگر که الان روزنامه‏نگار، عکاس، مجرى یا گوینده اخبار هستند عاشق سینما بودم. یعنى سینما «هدف» ما بود اما خودمان هم نفهمیدیم چه شد که به سمت و سوى دیگرى کشیده شدیم. خانواده من مخالف سرسخت ورود من به سینما بودند. در دورانى که پیش‏دانشگاهى مى‏خواندم، مى‏خواستم سینما را به عنوان رشته دانشگاهى‏ام انتخاب کنم. آن زمان در دفتر یکى از دوستانم «شات لیست» مى‏کردم و آرزوى بزرگم سینما بود. دو برخورد با احمد نجفى و فرهاد اصلانى داشتم و یادم مى‏آید که هر دو گفتند: «به سینما به عنوان یک شغل نگاه نکن! در یک رشته دیگر دانشگاه را تمام کن و سینما را در کنارش داشته باش.»
 

تو چه تصمیمى گرفتى؟
هم حرف آنها و هم فشار خانواده باعث شد به فکر تحصیل در سینما نباشم. در رشته مدیریت بازرگانى دانشگاه تهران رتبه سه رقمى به دست آوردم و با این رشته توانستم فشار خانواده را تا اندازه زیادى کم کنم اما دغدغه درونى‏ام سینما بود.
 

خانواده مى‏دانستند که گرچه در دانشگاه تهران «مدیریت بازرگانى» مى‏خوانى اما حواست به سینماست؟
بله مى‏دانستند. در فیلم «بهشت آبى» ساخته احمد مرادپور دستیار صحنه بودم. مى‏دانى کارم چه بود؟ اینکه خاک بردارم و آن را مقابل «فن» رها کنم تا به صورت عبدالرضا اکبرى بخورد! اهالى خانواده فکر مى‏کردند سینما براى من «هوس» است. حمید آخوندى یکى از تهیه کنندگان سینما و تلویزیون از دوستان خانوادگى ماست. برادرم (حمیدرضا) با او تماس مى‏گیرد و مى‏گوید: «یه کارى کنید تا این هوس از سر احسان بیفتد»! آخوندى هم به او قول مساعد مى‏دهد و مى‏گوید: «کارى مى‏کنم که دوروزه پشیمان بشود»!
چه کار کرد؟
 

ماشین سرویس عوامل این فیلم، درست از خیابانى که خانه ما در آن قرار داشت، رد مى‏شد اما آخوندى براى آن که باعث پشیمانى من بشود و باعث شود تا من از سینما «زده» شوم، از همان روز اول مجبورم کرد تا هر روز ساعت چهار و نیم صبح به میدان کشتارگاه بروم و پشت وانت تجهیزات بنشینم و در اوج سختى تا شهرک سینمایى بروم و به قول معروف علاف بشوم! آن زمان هفده هجده ساله بودم و موهاى بلندى داشتم. یادم هست چند روز بعد از آن که با تمام سختى‏ها به محل فیلمبردارى رفتم، آقاى آخوندى در شهرک سینمایى به من گفت: «براى یک نقش کوتاه بازیگر مى‏خواهیم. دوست دارى بازى کنى»؟ وقتى جواب مثبت دادم، گفت: «این نقش یک سرباز است و باید
 
 
موهایت را با تیغ بزنى»! بدون اینکه مکث کنم، قبول کردم. همان جا در شهرک سینمایى با ماشین نمره ۴ موهایم را اصلاح کردند! نقش خیلى کوتاه بود و من باید نقش سربازى را بازى مى‏کردم که شاهد اولین حمله عراقى‏ها به ایران و آغاز جنگ است. شهرام شاه‏حسینى که آن زمان دستیار کارگردان بود، همان روز به من گفت: «تو هم یک چیزى مى‏شوى! چون آدم پررویى هستى!» یک ماه هر روز ساعت چهار و نیم صبح به میدان کشتارگاه مى‏رفتم و شب‏ها در حالى که چشم‏هایم پر از گرد و خاک شده بود و جایى را نمى‏دیدم، به خانه برمى‏گشتم. چند سال پیش مادرم و برادرم اعتراف کردند که آقاى آخوندى، اواسط تولید این فیلم با آنها تماس گرفته و گفته: «احسان، سینما را دوست دارد و نمى‏توان سنگ جلوى پایش انداخت»!
در زمینه سینما چه فعالیت‏هایى انجام دادى؟
 

در «هفت ترانه» ساخته آقاى بهمن زرین‏پور دستیار سوم کارگردان بودم. در سریال «پرونده‏هاى مجهول» ساخته آقاى جمال شورجه که ساخت آن پنج ماه طول کشید هم ابتدا دستیار سوم بودم و سپس در دو ماه آخر دستیار دوم شدم. این فعالیت‏ها براى من بسیار آموزنده بود. در «هفت ترانه» کارگردان با تجربه‏اى حضور داشت و از طرف دیگر اکبر منصورفلاح دستیار اول و برنامه‏ریز پروژه بود. آقاى شورجه هم از نظر اخلاقى بى‏نظیر بود و من خیلى چیزها را از ایشان یاد گرفتم. دستیار کارگردان، قاعدتاً باید روى کارگردانى احاطه داشته باشد و بارى از دوش او بردارد اما من کم‏تجربه بودم و بارها پیش آمد که سؤالاتى کاملاً ابتدایى را از آقاى شورجه پرسیدم و ایشان با وجود تمام گرفتارى‏هایشان، همیشه مرا تحمل کردند و برایم وقت گذاشتند.
کار در تلویزیون را از چه زمانى شروع کردى؟
 

از سال ۷۷، اگر بخواهم به اولین اتفاقى که در تلویزیون برایم رخ داد اشاره کنم، باید بگویم که در برنامه «میعاد شبانه» که یک برنامه ترکیبى بود، آیتم‏ها را کارگردانى کردم. وقتى گزارش‏ها را ضبط مى‏کردیم، خیلى دوست داشتم با مردم و سوژه‏ها ارتباط داشته باشم و به همین دلیل با آنها حرف مى‏زدم. گاهى اوقات احساس مى‏کردم قرار گرفتن با سوژه‏ها در یک قاب، به برنامه کمک مى‏کند اما قوانین صداوسیما در آن سال‏ها سختگیرانه بود و چنین اجازه‏اى را نمى‏داد. شاید باورتان نشود اما همین که در گزارش‏ها، مچ دستم در کادر قرار مى‏گرفت هم اتفاق بزرگى بود و بالاخره از سال ۷۹ موافقت شد که در برنامه «پسراى ایرونى» به عنوان یکى از دو مجرى جلوى دوربین بروم. این برنامه از شبکه یک پخش مى‏شد.
 

مجرى دیگر این برنامه هم اگر اشتباه نکنم، جواد مولانیا بود که در آن مقطع کارش بیشتر از تو گرفت.
بله و قبول دارم اتفاقات «پسراى ایرونى» بیشتر به سود او تمام شد.
 

در حقیقت احسان علیخانى، اولین بار در «جزر و مد» به عنوان یک مجرى، توانست یک چهره باشد.
در این مورد حرف دارم. سبک و سیاقى که من در اجراهاى اولیه داشتم، هیچ ارتباطى با «جزر و مد» نداشت. من در «پسراى ایرونى» و «صبح آمد» براى تین‏ایجرها اجرا مى‏کردم اما با «جزر و مد» ناگهان مقابل آدم‏هاى سن و سال‏دار نشستم، آن هم در قالب یک برنامه مناسبتى. فکر مى‏کنم اگر سنم بیشتر بود و بیشتر بررسى مى‏کردم، حاضر نمى‏شدم به «جزر و مد» بروم. «جزر و مد» به هر حال در زندگى حرفه‏اى من یک «شوک» بود چون با آن محور اجراهاى من عوض شد.
 

«ماه عسل» را هم در امتداد «جزر و مد» اجرا مى‏کنى؟
«ماه عسل» با «جزر و مد» تفاوت دارد. همه چیزش مال خودم است. من «ماه عسل» را مى‏فهمم چون مدت‏ها به آن فکر کرده‏ام اما وقتى به «جزر و مد» آمدم حتى فرصت فکر کردن هم نداشتم!
از علاقه‏هایت به سینما گفتى که ظاهراً در نهایت سرنوشت تو را رقم زده است اما در «ماه عسل» این علاقه را اصلاً بروز ندادى.
 

فکر نمى‏کنم این‏جورى که تو مى‏گویى باشد. در «ماه عسل» بارها و بارها از سینما حرف زدیم…
فکر مى‏کنم هر مجرى دیگرى هم لابه‏لاى حرف‏هایش، بالاخره از سینما حرفى بزند. منظورم توجه خاص به سینما بود. مثلاً زمانى که «ماه عسل» پخش مى‏شد، فیلم «درباره الى» که از نظر خیلى‏ها یک شاهکار براى سینماى ماست، روى پرده بود و به دلیل التهاب سیاسى، فروش ایده‏آل هم نداشت اما تو حتى یک بار هم به اسم این فیلم اشاره نکردى.

درست مى‏گویى. «درباره الى» متعلق به سینماى ملى ماست و فکر نمى‏کنم اگر به اسم آن در برنامه اشاره مى‏شد کسى اعتراض مى‏کرد. شاید اگر فقط و فقط مجرى «ماه عسل» بودم، یادم مى‏ماند تا از «درباره الى» هم چیزى بگویم اما گرفتارى‏هایم به عنوان تهیه‏کننده باعث شد گهگاه بعضى چیزها یادم برود…
اما خیلى شب‏ها از خسرو شکیبایى گفتى!

خسرو شکیبایى هنرمندى است که در اوج دغدغه‏هایت هم نمى‏توانى او را فراموش کنى. من زمانى به عشق بازى خسرو شکیبایى در «خانه سبز» مى‏خواستم وکیل بشوم. در دانشگاه حقوق هم قبول شدم اما وقتى به دادگاه خانواده رفتم و دو تا دعواى آنچنانى دیدم، فهمیدم که وکالت کار من نیست و اگر در من علاقه‏اى به وجود آمده تا وکیل بشوم به خاطر توانایى خسرو شکیبایى بود. شکیبایى هنرمندى بود که توانست با نقش‏هایش مسیر زندگى من را عوض کند.
چطور؟

براى آن که وکیل بشوم از هنرستان به دبیرستان رفتم!

به خاطر علاقه‏ات به شکیبایى بود که در بسیارى از شب‏ها صداى او را هم پخش کردى؟

اصلاً براى آقاى شکیبایى «وله» ساختیم تا حضورش در «ماه عسل» رسمى‏تر باشد. این «وله» در نیمى از شب‏ها پخش شد و خوشحالم که در آخرین برنامه این وله باز هم روى آنتن رفت.
یک بار هم وقتى حرف از «هامون» زده شد، با مهمانت رفتار خشنى (!!) داشتى!
آقاى دکترى مهمان برنامه بود و از علاقه‏هایش و اطلاعاتش به سینما حرف مى‏زد. براى اینکه بحث گرم شود از او پرسیدم: «هامون را دیده‏اى»؟ گفت: «نه»!! مگر مى‏شود علاقه‏مند و پیگیر سینماى ایران باشى و «هامون» را ندیده باشى؟

با وجود تمام علاقه‏هایت به سینما، قبول دارى که الان دیگر یک «مجرى» هستى؟

اجراى زنده را خیلى دوست دارم اما مجرى‏گرى نه آرزوى من است، نه شغل من و نه از نظر روحى تامینم مى‏کند. دغدغه‏هاى من همیشه چیزهاى دیگرى بوده اما خوشحالم که در این سال‏ها بسیار تلاش کرده‏ام و نازپرورده نبوده‏ام. وقتى با پاترول «بى دیفرانسیل» سازمان، کل ایران را گشتیم تا دستمان براى ساخت یک برنامه باز باشد، احساس کردم پنج سال به خدمت سربازى رفته‏ام. نمى‏دانم مسیر را اشتباه رفته‏ام یا نه و بسنده کردن به موقعیت فعلى، درست بوده یا خیر. اما قبول دارم که غرق در روزمرگى شدم. از یک جایى به بعد هم احساس خطر کردم…
چه خطرى؟

پیشنهاد بازى داشتم. چند کارگردان اسم و رسم‏دار پیشنهاد دادند در فیلم‏هایشان بازى کنم اما ریسک نکردم. به همین دلیل مى‏گویم غرق در روزمرگى شدم.

پس باید قبول کنیم پرونده سینما برایت بسته شده؟!
نه، بسته نشده، مطمئن هستم روزى یک فیلم سینمایى را کارگردانى مى‏کنم. یکى دیگر از پیشنهادهایى که رد کردم، پیشنهاد سردبیرى چند نشریه بود. به یکى از مدیران مسئول که این پیشنهاد را داده بود، گفتم: «من ۴۰۰ کتاب مى‏شناسم که هنوز فرصت مطالعه آنها را پیدا نکرده‏ام و ۲۰۰ فیلم «ندیده» هم دارم. هر وقت آن کتاب‏ها را خواندم و این فیلم‏ها را دیدم، آن وقت براى سردبیر شدن در خدمت شما هستم»!

یعنى باز هم حاضر نشدى «ریسک» کنى و ترجیح دادى در روزمرگى‏هایت غرق بمانى!
البته این تنها دلیلش نیست. دلیل اصلى‏تر، این است که دوست دارم در هر رشته‏اى فعالیت مى‏کنم جزو «تک‏رقمى‏ها» باشم. احساس کردم اگر سردبیرى نشریه‏اى را به من بدهند، نمى‏توانم جزو تک‏رقمى‏ها باشم.
پس اگر روزى کارگردان هم بشوى، جزو ده یا بهتر است بگویم ۹ نفر اول خواهى بود.
بهتر است هر وقت به این ماجرا نزدیک شدیم، در موردش حرف بزنیم.