پیر كه میشویم مشكلاتمان را خودمان میفهمیم، دیگران هم میفهمند؛ اما درد پیری این است كه بسیار میشود و شده است كه كاری از دستمان برنمیآید.
پیر كه میشوی میگویند بچه میشوی؛ بچهای كه نمیتواند كارهایش را بخوبی انجام دهد، بچهای كه زود دلش میشكند. پیر كه میشوی انگار كه باز بچهای؛ منتها بچهای كه میفهمد و میداند كه زیر دست دیگران افتادن و محتاج كمك دیگران شدن یعنی چه؟ پیری دوره پیچیدهای است.
بچه كه هستی میدانی جوان میشوی. جوانی كه تمام شود میدانی كه دوران پیری هست، اما پیر كه شدی اوضاع فرق میكند.
پیر كه شدی در حالی كه مدام به پشت سر نگاه میكنی، باید هنوز هم رو به جلو بروی. پیر كه شدی دلت میخواهد محترم باشی. دلت میخواهد پیر بودنت را زیاد به رخت نكشند و حالا میترسی از اینكه این روزها انگار روزگار به رخ كشیدنهاست. میترسی از اینكه چقدر خانهها كوچك و جا برای پیرها كم شده است.
حالا مدام میشنوی كه فلان دوست و فلان فامیل و فلان همسایه دوران جوانی، سر از خانه سالمندان درآورده است
مدام میشنوی كه روزگار عوض شده است و خیلیها كوچكتری و بزرگتری را فراموش كردهاند. درد بدی است اینكه بدانی و با گوشت و پوست و استخوانت حس كنی كه منتظرند بروی و حس خوبی است وقتی ببینی بچههایی كه میگویند تو هم مانند آنها شدهای با قلب كودكانه خود پیرها را عاشقانهتر و محترمتر دوست دارند و همیشه منتظر دیدن آنها هستند و نمیدانند رفتن پیرها یعنی چه. پیری دوره پیچیدهای است. با این حال همهتان پیر شوید.
منبع : چهاردیواری