عشق هرگز قادر به تملک نیست. عشق آزادی بخشیدن به دیگری است. هدیه ای نامشروط است، عشق معامله نیست
عشق را دوست دارم نه در قفس
بوسه را دوست دارم نه در هوس
تورادوست دارم تا آخرین نفس
ای كاش آشنائیها نبود یا به دنبالش جدائی ها نبود
یا مرا با او نمی كردی آشنا یا مرا از او نمی كردی جدا
روی دریچه ی قلبم نوشتم ورود ممنوع
عشق آمد و گفت من بی سوادم
می رسد روزی كه بی من روزها رو سر كنی
می رسد روزی كه مرگ رو باور كنی
می رسد كه تنها در كنار قبر من شعر های كهنه ام رامو به مو از بر كنی
اگر رفتم تو یادم کن. اگر مردم تو خاکم کن. اگر ماندم در این دنیا، به مهر خود تو شادم کن
خدایا او را كه در تنها ترین تنهاییم تنهای تنهایم گذاشت در تنها ترین تنهاییش تنهای تنهایش نگذار…
آنگاه كه با دستانت واژه عشق را بر قلبم نوشتی سواد نداشتم اما به دستانت اعتماد داشتم حال سواد دارم اما دیگر به چشمان خود اعتماد ندارم…
روزگاری یك تبسم یك نگاه بهتر از گرمای صدآغوش بود این زمان بر هر كه دل بستم ولیك آتش آغوش او خاموش بود
عشق مطبوع ترین بخش زندگی است وازدواج فانی كننده ی آن است
عشق تنها مرضی است كه بیمار از آن لذت میبرد.
می توان در غربت داغ کویر گاه آن ابری که می بارید شد
هر شهری یه شاهی داره و هر شاهی یه تاجی… پس ما شاه هستیم و شما تاج سر!!
میشه مثل یه قطره اشك بعضیا رو از چشمت بندازی …. ولی هیچ وقت نمی تونی جلوی اشكی رو بگیری كه با رفتن بعضی ها از چشمت جاری میشه
اگه یه روز چشمات پر اشک شد و دنبال یه شونه گشتی که گریه کنی صدام کن. بهت قول نمی دم که ساکتت کنم…ولی قول می دم که پا به پات گریه کنم
اگه کسی در شهر غم خیابان دوست ، کوچهی محبت پلاک مهر، منزل مونس های شقایق را پیدا کرد سلام مرا به اهالی آنجا برساند
نمی دانم تو می خوانی ز چشمم حرفهایم را نمی دانم تو می بینی نگاه بی صدایم را كه می گوید بدون مهربانیهای بی حدت… بدون عشق تو، هیچم…
می دانی كه من دلواپس فردای خود هستم مبادا گم كنم راه قشنگ ارزو ها را… مبادا گم كنم اهداف زیبا را… مبادا جا بمانم از قطار موهبتهایت… دلم بین امید و نامیدی میزند پرسه میكند فریاد …میشود خسته… مرا تنها تو نگذاری …