پارس ناز پورتال

داستان بی گناهان

داستان بی گناهان
یه شب سه نفر برای خوش گذرونی میرن بیرون …. و حسابی مشروب میخورن و مست میکنن … فرداش وقتی بیدار میشن توی زندان بودن …

در حالی که هیچی یادشون نمیومده اینو میفهمن که به اعدام روی صندلی الکتریکی محکوم شدن ….
نوبتِ نفر اول میشه که بشینه روی صندلی. وقتی میشینه میگه : من توی دانشگاه , رشته خداشناسی خوندم و به قدرت بی پایان خدا اعتقاد دارم …. میدونم که خدا نمیذاره آدم بیگناه مجازات بشه ….
کلید برق رو میزنن … ولی هیچ اتفاقی نمیفته ….
به بی گناهیش ایمان میارن و آزادش میکنن …



نفر دوم میشینه روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه حقوق خوندم ….
به عدالت ایمان دارم و میدونم واسه آدم بی گناه اتفاقی نمیفته …
کلید برق رو میزنن و هیچ اتفاقی نمیفته …


به بی گناهی اون هم اعتقاد میارن و آزادش میکنن ….
نفر سوم میاد روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه , رشته برق درس خوندم و به شما میگم که وقتی این دو تا کابل به هم وصل نباشن هیچ برقی وصل نمیشه به صندلی ….