پارس ناز پورتال

آشنایی با نماد قدرت ملی ایرانیان

آشنایی با نماد قدرت ملی ایرانیان

 

نام رستم دو بهر مى‏باشد .بهر نخست از واژه رئوذ به معنى بالش و نمو است .روى در فارسى كه به معنى چهره و صورت ظاهر است كه كلمه مذكور از ریشه فعل رئود كه به معنى بالیدن است مى‏باشد .از همین واژه رستن و روئیدن مى‏باشد .بهر دوم از واژه تهم است (-تهمتن )بنابر این رستم درست به معنى تهمتن است یعنى كشیده بالا وبزرگ‏تن و قوى پیكر ،بسا در فرهنگها رستهم ضبط شده كه به خوبى بهر دوم اسم محفوظ است .(یشتها .ج 2،ص



139)«رستم جهان پهلوان -پور زال دستان پور سام سوار پور نریمان پشت و پناه ایرانیان نماینده فرّ و شكوه ایران باستان ،به تن چاره جوى و به دل مهربان ،نمونه بزرگوارى و شرف و افتخار ،فدایى ایران ،دوست فروتنان و درماندگان و دشمن دروغ و كژى و پیمان شكنى .تهمتن .پیلتن .شیرگیر ،شیرخوى ،دیوبند ،خداوند رخش ،یل شیراوژن تاجبخش ،بازوى ایران ،امید ایران ،نوید ایران ،سپهدار سپهكش ،شیرفش تندر بانگ آذرخش خشم ،راست گفتار راست كردار نیكو اندیش .پیل رفتار بر آرنده نهنگان ز دریاى نیل .

براى نخستین بار از رستم سردار نامى یزدگرد سوم نام برده شده است .در شاهنامه آمده است چون سعد وقاص براى جنگ به سوى ایران آمد یزدگرد سوم :رستم پسر فرخ هرمزد بود كه از او در شاهنامه به نام فرخ زاد یاد شده است .(-فرخ زاد )رستم در زمان یزدگرد سوم نایب السلطنه حقیقى ایران محسوب مى‏گشت ،وى مردى صاحب نیروى فوق العاده و مدیرى با تدبیر و سردارى دلیر بود .او كاملاً از خطر عظیمى كه در نتیجه حمله عرب به كشور ایران روى آورده بود ،اطلاع داشت ،پس فرماندهى كل نیروى لشكرى را به عهده گرفت و در دفع دشمن جدید كوششى دلیرانه كرد .سپاهى بزرگ در پیرامون پایتخت حاضر شد .امّا خلیفه عمر دست پیش انداخت .در سال 636(م )سپاه ایران ،در قادسیه ،نزدیك حیره با سعد بن وقاص سردار عرب روبرو شد .جنگ سه روز طول كشید و به شكست ایرانیان خاتمه یافت .رستم كه شخصاً حركات افواج ایران را اداره مى‏كرد ،و در زیر نشسته و درفش كاویان را در برابر خود نصب نموده بود ،كشته شد ،و درفش كاویان (-كاوه آهنگر )كه نمودار شوكت و قدرت ایران بود ،به دست عرب افتاد .(ایران در زمان ساسانیان .ص 525)

-پسر زال و رودابه است .هنگامى كه زال به پدر خود سام نریمان نامه نوشت تا تا از او براى پیوند با رودابه اجازه بخواهد ،سام از ستاره‏شناسان سرانجام این پیوند را پرسید و آنان پس از آنكه چندى راز آسمان را باز جستند به وى پاسخ دادند ؛ستاره شناسان مانند این پاسخ را به منوچهر شاه نیز دادند :پیوند زال و رودابه انجام شد و رودابه باردار گشت و رنج باردارى خود را براى مادر چنین بر مى‏شمرد ؛و چون زمان زادن فرا رسید ،رودابه به از هوش برفت و زال هراسان سیمرغ را به یارى خواند و سیمرغ حاضر آمد و زال را دلدارى داد :اما سیمرغ زال را گفت كه فرزند رودابه :تا پهلوگاه رودابه را بكافد و بچه را از پهلوى وى بیرون كشد و جاى زخم را بدوزد و گیاهى را كه سیمرغ به




وى مى‏دهد با شیر و مشك بیامیزد و بكوبد و در سایه خشك كند و بر آن نهد .زال نیز چنین كرد و موبدى هنرمند و دانا را فرا خواند و موبد :و چون رودابه به هوش آمد و فرزند را دید :آنگاه از روى اندام رستم پیكره‏اى از حریر بساختند و درون آن را با موى سمور بیاگندند و رخ وى را بر آن آراستند و آن پیكره را كه سنانى زیركش و در دستى كوپال داشت بر اسب نشاندند و عنان به دست چپ وى دادند و به نزد سام فرستادند و چون سام این پیكره را دید شگفتیها نمود كه «مرا ماند این پرنیان گفت راست ».

ده دایه به رستم شیر مى‏دادند و چون وى را از شیر باز گرفتند خوراك وى ،غذاى پنج مرد بود و هنگامى كه از هشت سالگى گذشت سام دیدار رستم را به زابلستان آمد .پیلى را بیاراستند و بر آن تختى زرین نهادند و رستم با آن زور بازو و یال دلاورانه ،تاج بر سر و كمر بسته با گرزى گران بر آن نشست و :نخستین كار پهلوانى رستم هنگامى رخ




داد كه شبى پیلى سپید كه از آن زال بود رها شد و به مردم گزند رساند .رستم آگاه شد و گرز سام را برگرفت و با آنكه كسان راه را بر وى گرفتند رستم آنان را براند و زنجیر و بند سراى را در هم شكست و تازان به سوى ژنده پیل رفت و پیل را با ضربت گرز بر زمین افكند و كشت و باز -گشت ،روز دیگر زال را از این داستان آگاه ساختند و او رستم را فراخواند و ستود و به رفتن به كوه سپند و گشودن دژ آن و گرفتن انتقام خون نریمان فرمان داد .

 
رستم دستان

 

رستم جامه ساروانان پوشید و تنى چند از خویشان را بر گرفت و با كاروانى كه نمك بدان دژ مى‏برد رهسپار كوه سپند گشت و گرز خود را در بار نمك پنهان ساخت و شادمان به دروازه دژ سپند رسید و به درون دژ راه یافت و به نزد مهتر دژ شتافت و زمین بوسه داد و نمك بدو هدیه بخشید و سپس به فروختن نمك پرداخت و چون شب فرا رسید جنگ در پیوست و بامدادان :رستم ،گنجینه دژ را گشود و نامه‏اى به زال نوشت و از پیروزى خود او را آگاه ساخت و سپس با گنجهاى فراوان به نزد وى شتافت .

سالها بر این بر آمد تا آنكه افراسیاب براى سومین بار پس از درگذشت «زو »به ایران تاخت و ایرانیان هراسناك به نزد زال آمدند و او را سرزنش كردند .

و زال با آنان از پیرى خود سخن گفت و رستم را زیبنده كلاه مهمى دانست و جهان -پهلوانى را به وى ارزانى داشت و او را گفت :و از دلاوریهاى خود در كشتن پیل سپید و دژ سپند یاد كرد و افزود :زال گله اسبان را فراخواند اما هیچ اسبى تاب رستم را نداشت تا آنكه از كابل فسیله‏اى آوردند كه در آن مادیانى بود كه در پى كره‏اى داشت كه رخش خوانده مى‏شد و رستم این كره را برگزید (رخش )و از این پس رخش یگانه مركب رستم بود .

رستم به فرمان زال به البرز كوه رفت تا كیقباد را كه زال و بزرگان او را به پادشاهى برداشته بودند به ایران آورد .رستم در راه به طلایه داران ترك برخورد و با آنان جنگید و ایشان را به گریز واداشت و چون به نزدیكى البرز كوه رسید مجلسى از بزرگان آراسته دید .بزرگان او را به آسودن و مى نوشیدن فراخواندند ولى رستم پاسخ داد :در همین بزم بود كه رستم كیقباد را یافت و شناخت و با وى به سوى ایران بازگشت در نزدیكى سپاه ایران ،قلون تورانى راه را بر آن دو بست و رستم با وى در آویخت و او را كشت .

در نخستین لشكر كشى كیقباد براى نبرد با افراسیاب ،رستم پیشرو سپاه وى بود و چون نبرد قارن را با شماساس تورانى دید و دریافت كه «چگونه بود ساز ننگ و نبرد »به پیش زال رفت و از او درباره افراسیاب پرسید و به نبرد با وى شتافت و چون افراسیاب را یافت با وى درآویخت و او را از پشت زین بر گرفت تا به نزد كیقباد برد .و پس از همین حادثه بود كه پشنگ به كیقباد پیشنهاد آشتى داد و جیحون بار دیگر مرز دو كشور شناخته شد اما رستم با آشتى همداستان نبود و از كیقباد مى‏خواست كه «مجوى آشتى در گه كارزار ».

كیقباد براى بزرگداشت دلاوریهاى رستم ،عهدى نگاشت و نیمروز و زابلستان تا رود سند را به رستم بخشید و او را تاج و كمربند زرین دارد .چون كیكاوس به پادشاهى نشست و اندیشه رفتن به مازندران گرفت ،ایران را به میلاد سپرد و از او خواست .

چون كاوس در بند دیوان مازندران گرفتار آمد و نابینا شد ،فرستاده‏اى به نزد زال و رستم فرستاد و از آنان یارى خواست و زال رستم را گفت :و رستم به فرمان زال ،از راهى كوتاه ولى پرفراز و نشیب كه جایگاه دیوان و شیران و تا مازندران چهارده منزل بود ،رهسپار رهانیدن كاوس گشت و پس از آنكه دو منزل راه پیمود ،در نیستانى كه كنام شیر بود بر آسود و بخفت و چون شیر باز آمد و رستم را در جاى خود خفته یافت نخست با رخش درآویخت ؛اما رخش شیر را كشت بى آنكه سوار خود را بیدار كرده باشد و این نخستین خان از هفتخوان رستم در مازندران بود .

سپیده دم روز دیگر ،رستم به راه افتاد و به بیابانى گرم و سوزنده رسید كه «ز گرما و از تشنگى شد ز كار »و بر خاك گرم افتاد و در حالى كه زبانش از تشنگى چاك چاك شده بود با خداى به راز و نیاز پرداخت كه ناگهان میشى نیكو سرین پدید آمد و رستم اندیشید كه این میش را آبشخورى است .پس او را دنبال كرد تا به چشمه‏اى رسید و خداى را سپاس گفت و بدین سان دومین خان سفر را در پشت سر نهاد (كه این امر را مى‏توان نمودار ،فره ایزدى رستم دانست .).

رستم در چشمه سر و تن بشست و بخفت اما این بار جایگاه خواب رستم ،مكان اژدهایى بزرگ بود .اژدها در تیرگى شب سه بار آشكار شد ولى تا رخش وحشتزده رستم را بیدار مى‏كرد و رستم چشم مى‏گشود اژدها نهان مى‏گشت .اما در آخرین بار كه رستم خشمناك با رخش بر مى‏آشفت :و با اژدها در آویخت و به یارى رخش كه كتف اژدها را دریده بود ،بر اژدها پیروزى یافت و او را كشت و خان سوم را پشت سر نهاد و به راه خود ادامه داد تا آنكه شب هنگام به كنار چشمه‏اى رسید و فرود آمد كه جایگاه زنى جادوگر بود :رستم به مى‏خوردن و رود نواختن پرداخت و زن




جادوگر خود را به سیماى میگسارى جوان درآورد و به نزد رستم آمد اما چون رستم جامى شراب بدو داد و از خداى نیكى دهش یاد كرد ،سیماى زن جادوگر ،دگرگون و سیاه گشت و رستم او را در بند كشید و از وى خواست تا چهره واقعى خود را بنماید و زن ،به صورت ژنده پیرى زشت و پلید نمایان گشت و رستم میانش را به خنجر به دو نیم كرد و از آنجا روى به راه آورد .

چون رستم خان چهارم را پشت سر نهاد ،به بیابانى تیره و تاریك رسید و از آن گذشت و به روشنایى در آمد و رخش را رها ساخت و خود بر آسود اما دشتبان رخش را در مرغزار یافت و به سوى رستم و رخش شتافت و چوبى بر پاى رستم نواخت و او را پیدا ساخت .

و رستم خشمناك شد و بى آنكه سخن بگوید دو گوش دشتبان را بر كند و دشتبان نالان به نزد اولاد ،پهلوان آن مرز شتافت و از او یارى خواست و اولاد ،سپاهى بر گرفت و با رستم به نبرد پرداخت (و این پنجمین خان سفر رستم بود )اما رستم سپاه اولاد را پراكنده ساخت و اولاد را در كمند خویش گرفتار ساخت و او را پیاده ،كشان ،با خود ببرد و با وى بر آن نهاد تا اولاد جایگاه كاوس و دیو سپید و ارژنگ …

را به وى بنمایاند و او نیز پس از پیروزى ،پادشاهى مازندران را به اولاد بخشد و بدین سان اولاد راه خانه دیو سپید و همچنین زندان كاوس را به رستم نشان داد تا آنكه رستم به «كوه اسپروز »رسید كه قرارگاه ارژنگ دیو بود (و ششمین خان سفر .)رستم گرز سام را برگرفت و اولاد را بر درختى بست و به سوى ارژنگ روى آورد و با وى درآویخت و :و پس از این پیروزى ،به جایگاه نخستین ،باز آمد ،اولاد را رها كرد و با او رهسپار زندان كاوس در مازندران گشت و كاوس را یافت و از كاوس نشان جایگاه دیو -سپید را گرفت و دانست كه درمان چشم كاوس «به خون دل و مغز دیو سپید »است .

رستم هفتمین خان سفر را آغاز كرد و از هفت كوه گذشت تا به غارى رسید كه دیو سپید در آنجا بود ،پس درنگ كرد تا روز فرا رسید و دیوان را گاه خواب فراز آمد ،آنگاه رستم به دیوان حمله برد و بسیارى از آنان را كشت و دیگران گریختند و رستم به جایگاه دیو سپید راه یافت و با او در آویخت .

و به نزد كاوس شتافت و او را از كشته شدن دیو سپید آگاه كرد و خون دیو سپید را در چشم كاوس چكانید و او بینایى خود را بازیافت و رستم را ستودن گرفت و نامه‏اى به شاه مازندران نگاشت و او را به جنگ فراخواند و نامه را به رستم داد و رستم رهسپار درگاه شاه مازندران گشت .بزرگان مازندران او را پذیره شدند و رستم قدرت نمایى را ،درختى بر كند و به سوى آنان پرتاب كرد كه بسیارى از سواران در زیر شاخه‏هاى درخت ماندند و چون سوارى براى



آزمایش رستم دست وى را فشرد ،رستم خندید و :و پهلوانى دیگر به نام «كلاهور »را نیز به همان سرنوشت دچار ساخت (كلاهور )و به نزد شاه مازندران رفت و شاه مازندران از بیم ،او را در پیش خود نشاند و گرامى داشت ؛اما چون پیشنهاد كاوس را نپذیرفت و پیام وى را بدرشتى پاسخ داد ،رستم برخاست و رو به راه نهاد و خلعت شاه مازندران را نیز نپذیرفت :و به نزد كاوس باز آمد و سپاه آراست و به جنگ شاه مازندران روى آورد و پس از آنكه


«جویان »پهلوان مازندران را مغلوب ساخت ،نیزه‏اى برگرفت و به شاه مازندران حمله برد و :پس رستم آن سنگ را برگرفت و به پیش سراپرده شاه آورد و آن را به ایرانیان سپرد و شاه مازندران را گفت كه یا سنگ را با گرز خرد خواهد كرد یا خود را بنمایاند و شاه مازندران از بیم خود را نمود و رستم او را دستگیر ساخت و به سوى كاوس روى نهاد :و كاوس فرمان داد تا شاه مازندران را كشتند و به تقاضاى رستم ،اولاد را فرمانرواى مازندران ساخت و خود رستم را هدیه‏هاى بیشمار داد و رستم به نیمروز باز گشت .

كاوس به یارى پهلوانان خود جهانگشاییها كرد و به هاماوران رفت ولى در هاماوران شاه یمن او را فریفت و به زندان افگند و از سوى دیگر افراسیاب به ایران تاخت و زن و مرد و كودك ایرانى را بنده ساخت و مردم ایران به سوى زابلستان روى نهادند و به نزد رستم آمدند :و رستم پس از آنكه از كار كاوس و سپاهش بنیكى آگاه گشت و از كابل ،سپاه خواست و آماده نبرد شد ،نامه‏اى به كاوس نوشت و نامه‏اى براى شاه هاماوران فرستاد و از وى خواست تا كاوس را رها سازد :شاه هاماوران درخواست رستم را نپذیرفت و او را به نبرد فراخواند و رستم با او پیكار كرد و شاه



هاماوران از وى گریخت و از شاهان مصر و بر بر یارى خواست و آنان وى را به سپاه كمك كردند و رستم كه پیمان شاهان سه كشور را دید ،نهانى كس به نزد كاوس فرستاد و گفت كه چون از جان وى بیمناك است نمى‏خواهد با اینان بجنگد اما كاوس رستم را به نبرد فرمان داد و رستم نبرد آغاز كرد و شاه شام را گرفتار ساخت و شاه هاماوران چاره‏اى جز آشتى نیافت و پذیرفت كه كاوس و پهلوانان ایرانى را رها سازد .

رستم نیز چون كاوس آزاد شد گنج سه پادشاه مصر و بربر و هاماوران رابه سرا پرده كاوس برد .

پس از رهایى كاوس ،افراسیاب به نبرد با وى پرداخت اما سپاهش آسیب فراوان دیدند و افراسیاب كه رستم را عامل شكست خود مى‏دانست سپاه خویش را گفت كه هر كس رستم را گرفتار سازد :اما كسى را یاراى برابرى با رستم نبود و سپاه افراسیاب سرانجام شكست خوردند و گریختند و كاوس جهان پهلوانى به رستم داد .اما چون كاوس به آسمان پرواز كرد و در بیشه شیر چین آمل فرود آمد ،رستم او را از این كار نكوهش كرد .

نام دیگر رستم برادر زاد فرخ از سرداران خسروپرویز كه با دوازده هزار سپاه سر از فرمان خسرو پرویز پیچید .

همچنین پسر هرمزد و از سرداران یزدگرد سوم كه به فرمان یزدگرد به رویارویى با سعد وقاص شتافت .رستم كه دانایى هوشمند و ستاره شناسى خردمند بود ،سى ماه در قادسیه با تازیان جنگید اما سرانجام چون راز اختران را دریافت و دانست كه شكست خواهد خورد نامه‏اى به برادر خود نوشت و او را از آینده ایران و سپاه آگاه ساخت .

تازیان به رستم پیشنهاد كرده بودند كه از قادسیه تا رود فرات را به ایرانیان ببخشند و از آن سو ایشان را باشد تا از شاه ایران فرمانبردارى كنند اما رستم مى‏اندیشید :رستم در نامه خود برادرش را به فرمانبردارى از یزد گرد و یارى دادن به وى سفارش كرد و افسوس خورد :رستم فرستاده‏اى نیز به نزد سعد فرستاد و آشتى جویى كرد ولى پاسخ سعد موافق خواست وى نبود بنابر این تصمیم به ادامه نبرد گرفت و براى سعد پیغامى دیگر فرستاد .پس سپاه آراست و سه روز با تازیان كه تنها در اندیشه اشغال سرزمینهای آباد و سرسبز ایران زمین بودند به نبردى




سخت پرداخت آنچنانكه و سرانجام رستم با سعد به نبرد تن بتن پرداخت و اسب سعد را بكشت و سعد پیاده شد و رستم براى آنكه كار وى بسازد از اسب خود فرود آمد ولى در میان گرد و خاك نبرد ،لحظه‏اى از سعد غافل شد و سعد دشنه ای بر پیكر سردار دلاور ایران فرو برد و وی را بكشت :و با كشته شدن رستم ،شكست در سپاه ایران


افتاد و لشكریان رستم به بغداد نزد یزدگرد رونهادند .رستم در تمامی شخصیتهای تاریخی ایران به عنوان نماد بزرگی و شكوه و قدرت ملی ایرانیان محسوب می شود و به همین دلیل است كه بعد از حمله اعراب آرامگاه شاهنشاهان هخامنشی در كوه مهر به نام نقش رستم شناخته شد . زیرا به باور ایرانیان آرامگاه داریوش بزرگ به عنوان نماد تبلور یافته در نام بزرگ رستم در طول تاریخ ایران بوده است .

رستم در سن ششصد سالگی به نیرنگ نابرادریش شغاد درون چاه افتاد و به همراه اسب خود رخش از دنیا رفت البته او قبل از مرگ با یک تیر برادرش شغاد را کشت. تیر رستم از درخت عبور کرد و باعث دوخته شدن شغاد به درختی شد که پشت آن پنهان شده بود