پارس ناز پورتال

شعری پر معنا از یدالله رویایی

شعری پر معنا از یدالله رویایی

 جرس از همهمه افتاد كه باز
كاروان افتد در راه درنگ
 نای آوازگر پیك خروس
به هر آن دور طنین داد چو زنگ
شب سپیدی زد و چون مار گریخت

روز ماری گشت آغوش گشود
قطره قطره همه دنیای وجود
 ریخت در دامن این مار كبود
ریخت بر خاك همه اختركان

خاك رخساره دگر بگرفت
سایه های دشت از هم واشد
دشت خمیازه ز پیكر بگرفت

 لحظه ای در آن هر چه مشكوك
 لحظه در آن همه چیز از هم دور
لحظه ای در آن هر چیز رفیق

 لحظه در آن هر چه مبهم و كور
آسمان آشتی دشمن و دوست
گرگ و میش از یك جوی آب خورند
روی باروی ویران افق

نیزه زاران طلا تاب خورند
طاق تا بربندد در ره نور
رنگ ها می جنبند از همه جا
شاخه ها ساخته گهواره صوت
سایه ها رانده ز هم چون گله ها

روی هر نقش تولد بنشست
زندگی لذت تكرار گرفت
فوج رنگین صداها رمه وار
 دشنه از دست شب تار گرفت
روی پیشانی گلدسته شهر

 صبح بنشسته و ره رویا زد
 خوابها بشكست از جنبش نور
 نبض حركت در ژرفاها زد