ما در پاسخگویى به سؤالات بنیادین زندگى اُخروى، از انسان هزاران سال پیش، جلوتر نیستیم و هنوز هم بسا سؤالات بدون جواب هست كه انسان به دنبال آنها به جستجو و تحقیق مىپردازد؛ امّا بسیارى از مردم عادى وجود دارند كه تجربه نزدیك مرگ را داشته و بعضى مراحل آن را طى كردهاند.
پژوهشگران، پس از بررسى مراحل گفته شده از تجربه نزدیك مرگ و خاطرات برخى افراد تجربه كننده، دریافتهاند كه این گونه افراد، پس از بازگشت، هیچگاه مانند گذشته نیستند، بلكه پس از این ماجراها دچار تحولات عمیق روحى و عاطفى مىشوند و به استعدادهاى روحى فراوانى دست مىیابند.
سقراط مىگوید: ما از مرگ مىترسیم؛ ولى در عین حال اصلاً نمىدانیم كه مرگ چیست ، راستى چرا كسانى كه تجربه نزدیك مرگ پیدا كردهاند، كمتر از مرگ میترسند؟ در واقع، این افراد، كسانى هستند كه مرگ را تجربه كرده و پس از آن، بار دیگر به زندگى برگشتهاند. آنها به صورت عینى دریافتهاند كه جریان مردن، ترسناك نیست.
این یكى از سؤالات اساسى در زمینه اثرات این تجربه است؛ ولى این تنها اثر آن نیست ، در اینجا من به اثرات پس از بازگشت افراد از تجربه نزدیك مرگ میپردازم.
» عدم ترس از مرگ
كسانى كه تجربه نزدیك مرگ داشتهاند، دیگر ترسى از مرگ ندارند ؛ این موضوع براى افراد مختلف، معانى متفاوتى دارد.
از نظر برخى ترس اولیه ناشى از درد وحشتناكى است كه به نظر آنها در موقع مرگ بر انسان تحمیل مىشود و برخى دیگر از این امر نگران هستند كه در غیاب آنها چه كسى مراقبت از عزیزانشان را به عهده خواهد گرفت و بعضى دیگر از این مىترسند كه آگاهى و شعورشان به یكباره از دست برود.
ترس از جهنم و دوزخى شدن نیز خود، عاملى دیگر از آن جمله است و بعضى از افراد هم از ناشناختهها مىترسند.
كسانى كه تجربه نزدیك مرگ داشتهاند، موقعى كه مىگویند ترس از مرگ را از دست دادهاند، منظورشان این نیست كه علاقه دارند زودتر بمیرند؛ بلكه بیش از هر زمان دیگر به ادامه زندگى علاقه نشان مىدهند.
در واقع، احساس مىكنند كه اكنون تازه زندگى آنها شروع شده است ؛ اگر چه ترس آنها از مرگ كاهش یافته ولى اراده زندگى و علاقه به زندگى در آنها كم نشده است و اینگونه افراد در مقایسه با قبل، از لحاظ روحى و روانى انسانهاى سالمترى شدهاند.
» حس كردن اهمیت عشق و محبت
همه آنهایى كه تجربه نزدیك مرگ داشتهاند، پس از بازگشت مىگویند كه علت حضور ما در این جهان، عشق و مهرورزى است و غالباً بر این باورند كه دوستى و محبّت، نشان بارز خوشبختى و اطمینان است، به گونهاى كه مابقى ارزش ها در كنار آن، رنگ مىبازند.
این آگاهى باعث تغییر و تحوّل شدیدى در ساختار فكرى عموم این افراد مىشود و اگر قبلاً براى مردم ارزشى قائل نبودهاند، اكنون به هر كسى به عنوان فردى قابل دوست داشتن نگاه مىكنند یا در صورتىكه قبلاً ثروت، تنها قله آرزوهاى آنها بوده است، اكنون محبت برادرانه بر روح و اندیشهشان حكمفرما شده است.
» احساس ارتباط میان همه چیزهاى جهان
آنان این احساس را دارند كه همه چیزهاى جهان با یكدیگر مرتبط هستند و غالباً حالت احترام جدیدى نسبت به طبیعت و جهان اطراف خود میابند ، ما با همه چیز، مرتبط و متّصلیم و اگر محبت و عشق خود را در راستاى این پیوندها و قواعد و ضوابط آنها خرج كنیم، باعث خوشحالى و خوشبختى خود ما میشود.
» عشق به آموختن
كسانى كه تجربه نزدیك مرگ داشتهاند، احترام جدیدى نسبت به دانش پیدا مىكنند ، چون وجود نورانى به آنها گفته است كه: دانش اندوزى با مرگ خاتمه نمیابد و دانش چیزى است كه انسانها آن را با خود به عنوان ذخیره به جهان دیگر مىبرند و متذكر مىشود كه قلمرو كاملى از عالم آخرت به پیگیرى شوقانگیز علم و دانش اختصاص دارد و این امر، باعث شده است تا در بازگشت، تشنه علم و آموختن شوند.
» احساس جدید كنترل
همه این نوع افراد، احساس مسئولیت بیشترى در مورد روند و جهت زندگى خود پیدا میكنند ، آنها در مورد نتایج دراز مدت اعمال خود به شدت حساس هستند.
وقتى كه انسان در قید حیات است، وقت را به بطالت مىگذارند، عذر و بهانه مىآورد و حتى حقایقى را مىپوشاند كه پوشاندن آنها، خود، باعث افسرده شدن میشود.
فردى پس از تجربه نزدیك مرگ در مصاحبهاى، آن احساس كنترل را اینگونه تعریف مىكند: هنگامى كه آنجا بودم و زندگى خویش را مرور مىكردم، هیچ مطلبى پوشیده نبود و من با همان كسانى بودم كه آزارشان داده بودم و با كسانى بودم كه كمكشان كردم تا خوشحال شوند ، امیدوارم راهى پیدا كنم تا به هر كسى بفهمانم كه دانستن این مطلب كه انسان مسئول اعمال خویشتن است، امرى بسیار لذت بخش است.
علاوه بر این، آرزو داشتم راهى پیدا كنم تا لذت چنین تجربهاى را كه نمىتوان در نهایت از رو به رو شدن با آن اجتناب كرد به انسانها بفهمانم و این تجربه آزادترین احساسى است كه در جهان وجود دارد ؛ این اتفاقی محركى قوى براى هر روز از زندگى من است كه بدانم موقعى كه بمیرم، با یكایك اعمال خود دوباره رو به رو خواهم شد؛ اما تفاوتى كه در آن حالت وجود دارد، این است كه تأثیرات اعمال و رفتارم بر دیگران را احساس خواهم كرد ، البته چنین ادراكى مرا به صبر و تفكّر وا میدارد كه از آن، لذّت مىبرم.
» درك ارزش و ضرورت زندگى
افرادی که تجربه نزدیك مرگ را داشته اند غالباً به شدت نگران هستند كه این جهان با نیروهاى مخرب گستردهاى كه در آن است، صرفاً در دست انسانهاى جایزالخطاست و همین احساسات باعث مىشود تا اینگونه افراد، اهمیت و ارزش زندگى خود را بسیار جدى بگیرند و فرصت زندگى را غنیمت بشمارند.
آنها مىگویند كه زندگى فرصت بسیار عزیزى است كه باید از آن به بهترین شكلى بهره برد و معناى كامل آن را درك كرد.
» تعلّق خاطر به امور روحى
تجربه نزدیك مرگ معمولاً منجر به كنجكاوى در امور روحى و معنوى میشود و بسیارى از افراد، پس از تجربه مورد بحث، آموزش هاى روحانى پیشوایان بزرگ دینى را مورد مطالعه و پذیرش قرار مىدهند و تقریباً حرف همه آنها این است كه تجربه جدید آنها، كشف یك دنیاى واقعى است كه هیچ وقت تا این اندازه به وجود آن، باور نداشتهاند.
حالا یقین دارند كه آن دنیاى دیگر، وجود دارد و اتفاقاً قواعد و ارزش هاى خاصى هم بر آن، حاكم است، از آن گونه كه در كتابهاى آسمانى و تعالیم انبیاى بزرگ، دیده مىشود و جریان وقایع هم بسیار شبیه شرحى است كه كتابهاى آسمانى از چگونگى مرگ و خروج روح و جهان برزخ ارائه میكنند.
» میل بازگشت به جهان واقعى
افلاطون در كتاب خود درباره جهان پایین (ماده) و جهان دیگر (معنا) مثالى را مطرح میكند و مىگوید: ما در این جهان، همانند زندانیان زنجیر شده در درون یك غاریم كه از هنگام تولد، تنها رو به انتهاى غار زیستهایم و آن را دیدهایم و در پشت سرِ ما و در بیرون غار، آتشى روشن است و اشیا و موجوداتى از جلوى آن در حركتاند اما ما از همه آنها فقط سایههایى را بر روى دیوار انتهایى غار مىبینیم و تصوّر مىكنیم كه این سایهها، موجوداتى واقعىاند، در حالى كه زندگى در پشت سر ما جریان دارد و حقیقتى است غیر از این سایهها.
براى زندانىاى كه حتّى لحظهاى بیرون غار را دیده باشد، بازگشت به داخل غار، سخت و غیر قابل تحمّل است و به همین ترتیب، كسانى كه تجربه نزدیك مرگ داشتهاند به بازگشت به همان جهان عشق و نور و… میل وافرى دارند.