پارس ناز پورتال

اشعار ویژه تولد امام هشتم

اشعار ویژه تولد امام هشتم

به عشق شما هشت… – محسن عرب خالقی

 

 

باید به قد عرش خدا قابلم کنند

شاید به خاک پای شما نازلم کنند

دل می کنم از آنکه دل ازتو بریده است

دل می دهم به دست تو تا بیدلم کنند

امشب کمیت شعرم اگر لنگ می زند

فردا به لطف چشم شما دعبلم کنند

ایمان راستین هزاران رسول را

آمیخته اگر که در آب و گلم کنند-

-شاید خدا بخواهد و با گوشه چشم تان

بر رتبه ی غلامی تان نائلم کنند

وقتی سرشت آب و گلم را ازل خدا

بر آن نوشت رعیت سلطان ارتضا

در هشتمین دمی که خدا بر زمین دمید

بوی بهشت هفتم او ناگهان وزید

از شش جهت نسیم خبر داد و بعد از آن

از پنجره صدای اذان خدا رسید

چار عنصر از ولادت او جان گرفته اند

یعنی زمین به یمن وجودش نفس کشید

از صلب سومین گل سرخ خدا حسین

ایران گرفته بوی دو آلاله ی سپید

از هشت بیخود این همه پایین نیامدم

یک حرف بیشتر چه کسی از خدا شنید

توحید ، حرف محوری دین انبیاست

شرط رضا  به حکم أنا من شروطهاست

از برکتت نبود اگر ، نان نداشتیم

باران نبود غیر بیابان نداشتیم

سوگند بر تو ای سر و سامان زندگی

بی تو نه سر که این همه سامان نداشتیم

این حوزه ها نفس به هوای تو می کشند

لطفت اگر نبود ، مسلمان نداشتیم

ای آرزوی هر سفر دل از ابتدا

ما قبله ای به غیر خراسان نداشتیم

ما رعیت ری ایم که سلطان به جز رضا

ارباب جز حسین  در ایران نداشتیم

خون حسین دررگ ودرریشه ی من است

علم رضا  معلم اندیشه ی من است

بالا بلند گفته که طوبی تر از تو نیست

یوسف به حرف آمده زیباتر از تو نیست

گفتند پاره ی تن پیغمبر منی

انگار بعد فاطمه زهراتر از تو نیست

برگ درخت کاشته ی دستهای تو

باشد گواه ما ، که مسیحاتر از تو نیست

این قطره ها به سمت شما رود می شوند

آخر در این دیار که دریاتر از تو نیست

ما تشنه ایم ، تشنه دست نوازشت

آبی در این سراچه گواراتر از تو نیست

این کوهها به عشق شما هشت می شوند

یادآوران نام تو در دشت می شوند

 آرامشی اگرچه سراسر تلاطمی

دریای بیکرانه ی امید مردمی

بند آورد زبان مرا بارگاه تو

ای آنکه رستخیر عظیم تکلمی

هر بار نام مادرتان را می آورم

گل می کند کناره اشکت تبسمی

شاعر کنار حسن لب تو سروده است

روییده لاله در دل این سبز گندمی

من چون غبار گرم طوافم به دور تو

تو قبله گاه هفتم و خورشید هشتمی

در هفت شهر عشق به جز تو که ثامنی

آهو چشم های مرا نیست ضامنی

چشم امید بر در لطف تو بسته است

هر زائری که گوشه ی صحنت نشسته است

بارانی است حال و هوای دو دیده ام

اینجا همیشه کاسه ی چشمم شکسته است

از باب جبرئیل به پا بوست آمدن

از آسمان رسیده و رسمی خجسته است

آن پیرمرد تشنه در آن گوشه ی حرم

از راه دور آمده و سخت خسته است

با صد امید حاجت این بار خویش را

با پارچه به پنجره فولاد بسته است

وا شد گره ز پارچه ، حاجت روا شده است

یعنی که زائر حرم کربلا شده است

با یاد خاطرات سفر با عشیره ام

بر عکس یادگاری باصحن ، خیره ام

از بس دلم شکسته برای زیارتت

با اشک شوق گرم وضوی جبیره ام

یاد غروب های زیارت هنوز هم

گاهی پی  دو جرعه ی جامع کبیره ام

یا "قادة الهداه و یا سادة الولاه"

مستبصرٌ بشأنکم ، این است سیره ام

فرموده اید ؛ فعلکم الخیر یا رضا

ای هشتمین کلامکم النور ، تیره ام

از بس گناه دور و برم را گرفته است

چون تک درخت خشک میان جزیره ام

ما هم شنیده ایم که فرموده ای شما

هستم در انتظار ظهور نبیره ام

دعبل کجاست تا بنویسد در این فراز

عجل علی ظهورک یا فارس الحجاز

محسن عرب خالقی

 

 

 

 

 

 

 

کوچه‌های خراسان – قیصر امین پور

 

چشمه‌های خروشان تو را می‌شناسند

موج‌های پریشان تو را می‌شناسند

پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی

ریگ‌های بیابان تو را می‌شناسند

نام تو رخصت رویش است و طراوت

زین سبب برگ و باران تو را می‌شناسند

از نشابور بر موجی از «لا» گذشتی

ای که امواج طوفان تو را می‌شناسند

اینک ای خوب، فصل غریبی سر آمد

چون تمام غریبان تو را می‌شناسند

کاش من هم عبور تو را دیده بودم

کوچه‌های خراسان، تو را می‌شناسند

قیصر امین پور

 

 

 

 

 

 

 

به سوی پنجره فولاد حاجتی آمد – شعر میلاد امام رضا علیه السلام

 

 

خدا نه اینکه مرا از گِل زیاده تان

که آفرید مرا از غبار جاده تان

وبال گردن تان بودم از همان آغاز

بعید هست بیایم به استفاده تان

ببین چه ساده برایت به حرف می آیم

فدای این همه لطف و صفای سادۀ تان

به لطف چشم شما دل همیشه آباد است

خدا کند که بمانم خراب بادۀ تان

خدا نوشت ازل در شناسنامۀ دل

که ما غلام شماییم و خانوادۀ تان

از آن زمان که از این خاک پاک پا شده ام

گدای دائمی حضرت رضا شده ام

بهشت کوچک دامان مادری آقا

تو میوۀ دل موسی بن جعفری آقا

شب ولادت تو در مدینه می گفتند

ز راه آماده خورشید دیگری آقا

دخیل بسته ام امشب به گاهواره تو

رواست حاجتم ار سر برآوری آقا

اگر چه منشاء نور شما یکی باشد

تو بین باغ خدا طعم نوبری آقا

که خوانده است ولی عهد خود تو را وقتی

که تو برای خودت یک پیمبری آقا

تویی که صاحب اوصاف بی حدش خوانند

همان که عالم آل محمدش خوانند

مهی که چشمۀ چشم تو در تلاطم شد

طلوع مشرقی آفتاب هشتم شد

چه حکمتی است که قبل از شروع موسم حج

طواف قبلۀ هشتم نصیب مردم شد

فقط برای تماشای دانه پاشی تان

دل کبوتریم نذر چند گندم شد

شبیه محشر کبر است صحن های حرم

که در شلوغی هر روزه اش دلم گم شد

به سوی پنجره فولاد حاجتی آمد

دخیل بست و گرفت و غمش تبسم شد

ز کوچه های حرم آفتاب می جوشد

ز دست حوض فرشته شراب می نوشد

تو بحر هستی و کس نیست از تو دریاتر

تو آفـتـابی و از هـر بـلـند بـالاتر

تو نسل نوری و هرچند هشتمین خورشید

ولی ندیده زمین در خود از تو پیداتر

اگر چه باغ بهشت خداست رویایی

ولی بهشت نگاه تو هست رویا تر

از ابتدای ازل چشم هیچ آهویی

زچشم های تو هرگز ندیده شهلاتر

در آستین بدون عصای تو موسی است

و از مسیح نفس های تو مسیحاتر

نفس نه گوشه ی چشمی اگر بیندازی

دوا نه در دل ما مرکز شفا سازی

فدای نام صمیمی و شاعرانه تان

که باز کرده دلم را به سوی خانه تان

نبود دست من و بی هوا هوایی شد

گمان کنم که گرفته دلم بهانه تان

نشسته ام به سر دوش گنبدت آقا

بیا و پر مده مرغی ز آشیانه تان

دوباره حرف زیارت دوباره حرف حرم

دوباره حرف کبوتر به آب و دانه تان

چقدر عمق بلند کلامتان زیباست

میان صحبت شیرین و عامیانه تان

بخوان که هرچه خوانی برای ما زیباست

رسیدن تو به این خاک هدیه زهراست

کسی که بر لب خود ذکر یا رضا دارد

میان سینه ی زهرا همیشه جا دارد

اگر که بر نخورد بر خدا کجا کعبه

به قدر این حرمت این همه صفا دارد؟

کنار پنجره فولاد مادری خسته

برای کودک خود دست بر دعا دارد

گرفته دامنه های ضریح را مردی

به گریه حاجت امضای کربلا دارد

و نذر روضه ی زهرا نموده می خواند

عقیق سبز علی رنگ کهربا دارد

میان خانه که بستند دست مولا را

میان کوچه شکستند دست زهرا را