پارس ناز پورتال

شعری زیبا و جدید به مناسبت ولادت امام هشتم

شعری زیبا و جدید به مناسبت ولادت امام هشتم

ز شوق کیست یارب اینچنین گمکرده راه آهو

که هر جا می‌رسد جای دگر دارد نگاه آهو

نگاهش محملِ کیفیتِ شام غریبان است

چه غم دارد خدایا در شبِ چشمِ سیاه آهو؟

همه سرمایه‌اش داغ است و سودش اشک تنهایی

چو شمعش نیست استعداد کسب مال و جاه، آهو

به چشم حلقۀ دام، اعتبارِ عذرِ غفلت را

ندارد جز نگاه بیگناه خود، گواه آهو

وگر عذرِ نگاهِ بی‌گناهش بی‌ثمر افتد

ندارد غیرِ لطفِ ضامن آهو، پناه آهو

که آن آیینهْ حضرت چونکه عرض جلوه می‌فرمود

هزار آهو پی‌اش می‌آمد از حسرت که آه، آه، او

به کهساری که مهتابِ خرامش سایه اندازد

شراری می‌شود هر سنگ و می‌افتد به راه، آهو

توانَد شب به شب از دور نور گنبدش بیند

نیابد گر چه روزی بار در آن بارگاه آهو

تواند شب به شب در دشت غربت صید عطرش را

به صد امید بنشیند به راهش تا پگاه آهو

نسیم نوبهار رحمت است و در قدمهایش

به زاری می‌گذارد سر به تقلیدِ گیاه آهو

از آن روزی که چشمانش ضمانت خواه چشمش شد

هزاران رود، خجلت بُرد و آمد عذرخواه، آهو

بنازم فرّ آن سلطان که چون در صید دل آید

برانگیزد هزاران دشت از گردِ سپاه آهو

در آن کشور که منشور عدالت گستر آمد او

نگردد ناامید آدم، نماند بی پناه آهو

چه نیکو فال من آمد، کز این سرگشتگی‌ها باز

به پابوس تو آمد شعرم این گمکرده راه آهو…

شاعر:محمد سعید میرزایی

 

 

 

 

 

آب حکمت از دمِ تیغ بیانش ریخته

تا حروف اسم اعظم از زبانش ریخته

اصل عصمت، برگ حکمت، بار رحمت سر زده است

هر کجا لطف از دل و دست و زبانش ریخته

رمزِ تسخیر پری در پلکهایش خفته است

سرِّ اعداد نجوم از دیدگانش ریخته

سرو بالای کمرْ باریکِ باغِ سرمدی

ایزد از نوک قلم طرح میانش ریخته

تا افق بر صفحۀ صحرا ضمانت خواه او

نقطه چین ردپای آهوانش ریخته

ننگ صیادی که قصد آهوان او کند

جوی شرم از پهلوی تیر و کمانش ریخته

از مدینه آمده است و هر قدم روییده گل

در بیابانی که گرد کاروانش ریخته

شد طلای حکمت از هُرم کلام او مذاب

زآن حدیثی کز لب گوهر فشانش ریخته

مهرِ تابانِ خراسان، اینکه در هر گوشه‌ای

ردپایی از دل غربت نشانش ریخته

آبِ حوضش اشک حور و سنگفرش صحن را

پولکِ پلکِ پری تا آستانش ریخته

هست انگشت فرشته بر ضریح او دخیل

سوخته بال ملک در شمعدانش ریخته

دستۀ کروبیان نقّاره‌زن بر در گهش

نور از گلدستۀ پاک ازانش ریخته

بی شک از رشک شفاعتهای او ابلیس هم

اشک، گرد گنبد دارالامانش ریخته…

شاعر:محمد سعید میرزایی

 

 

 

 

 

گل مدینه شد و عطر او رسید به طوس

و خاک طوس، پر از گل شد از پی پابوس

رضا تسلسلِ نورِ چراغ احمدی است

و با علی است رضا شعله‌ای ز یک فانوس

سلام ضامن آهو! دل من است اینجا

رمیده آهویی از بند روزگار عبوس

خراب فلسفۀ علم توست افلاطون

مرید مدرسۀ طبّ توست جالینوس

که از شفای تو بینا شود هزار اعما

که حجت تو مسلمان کند هزار مجوس

سلام! نور خداوند در ظلامِ زمین

سلام! چشمة رحمت،‌ سلام شمس‌الشموس

… است و خوشۀ انگور و دانه دانۀ اشک

چه طعم تلخی دارد هوای این کابوس

دریغ، والی آن کس شدی که خود پدرت

به محبس پدرش بود سالها محبوس

عبا کشیده به سر، رفتی ای غریب، آری

به زهر خوردن پنهان، تب تو شد محسوس

شب است و چشمۀ نور و شفا، رضا، بیمار

شفا هم از اثر خویش می‌شود مأیوس

هزار آینه چشم است از در و دیوار

و در هر آینه گریان هزارها فانوس …

شود خجول ز ماهی کوچک غزلش

به شاعری که ببخشی ردای اقیانوس

شاعر:محمد سعید میرزایی

 

 

 

 

 

بی پرده نیست «هو» که به«یا هو» طلب کنم

آهو شوم که ضامن آهو طلب کنم

از اشک چشم رابعه  بی‌دست و پا ترم

تا اوج کعبۀ تو به پهلو طلب کنم

آیینه‌ای نهاده خداوند در زمین

تا هر چه جان طلب کند از او طلب کنم

ای از تبار صفدر خیبرگشا، رضا

من خدمت درت به چه بازو طلب کنم؟

نزد تو ای بهار تجلّی! بنفشه‌ای

خدمت نکرده‌ام که سرِمو طلب کنم

ماه تمام هستی و من خسته چون هلال

از جلوۀ تو گوشۀ ابرو طلب کنم

کَلبی شنیده‌ام به سر کویت آمده است

من نیز خدمت سگِ آن کو طلب کنم

خاک در تو آرزوی هشت جنّت است

کی از برِ تو جنّت مینو طلب کنم؟

تا آبرو بگیرم از آن قبلۀ شرف

با اشک خویش آبی از آن رو طلب کنم

سلطان من که همچو علی خاتم ولا

او از کف خدا و من از او طلب کنم

اظهار احتیاج به غیرم روا باد

چون سرّحق ز اهل هیاهو طلب کنم؟

نقش نبی ز صومعۀ راهب آورم؟!

نام خدا ز معبد هندو طلب کنم؟!

مولای من نماز بخوان تا به دشت دل

بارانی از بنفشه و شب‌بو طلب کنم

مولا رسیده‌ام به پناهت که باز هم

برگِ دخیلِ ضامن آهو طلب کنم

تا از تو عمر یک غزل عاشقانه را

در شامِ مرگِ خسته‌ترین قو طلب کنم

تا ره دهند سر بنهم بر ضریح تو

این کعبه را به سعیِ دو زانو طلب کنم

خواهم لباس خادمی‌ات را هزار شب

از دیده آب و از مژه جارو طلب کنم

شاعر:محمد سعید میرزایی