پارس ناز پورتال

دردسر خوب بودن در زندگی

دردسر خوب بودن در زندگی

در روابط دو فرد، سبک های ارتباطی تعیین کننده آخر و عاقبت یک رابطه هستند. شما برای شروع زندگی باید بدانید که آیا سبک ارتباطی درستی را در مقابل طرفتان در پیش گرفته اید یا نه. اینجا درباره مهرطلب ها صحبت می کنیم. کسانی که سبک رابطه شان می تواند ازدواج شان را منجر به شکست و نارضایتی کند.

 

مهرطلب ها

آدم مهرطلب، عملا از بخش بالغ شخصیتش که تصمیم هاى منطقى مى گیرد و حساب و کتاب مى کند، استفاده نمى کند. همین هم مى شود که رفتارهایش یا از بخش کودک یا والدش نشأت مى گیرد یا باید و نباید مى کند (والد)، یا دائم نق مى زند (کودک). این حالت باعث مى شود هویت یابى هاى او با حالت هاى نامطلوب و نقش هاى مخربش در زندگى انجام شود. مثلا خم کردن و سختگیر بودن، یا همیشه معترض بودن. بالغ باید بین خواسته هاى کودک و باید و نبایدهاى والد درون، تعادل ایجاد کند و منطقى فکر کند اما مهرطلب اجازه این حسابگرى را به خودش و حتى دیگران نمى دهد. نکته اینکه، مهرطلب گاهى با کمال طلبى اش بیشتر حال دیگران را خوب کند تا خودش را. اما او اصرار دارد خودش هم همیشه خوب باشد و دیگران از این آدم مفید استقبال کنند. در حالى که باید بپذیریم لازم نیست همیشه حالمان خوب باشد. غم بخش جدایى ناپذیرى از زندگى است و یکى از لوازم معنابخشى زندگى است.

 

اصرار به خوب بودن گاهى ناشى از انکار بخش هاى مهمى در زندگى درونى است. به تعبیرى سپرى است در برابر بى اعتنایى، ترک شدن و خشم. رصد کردن این خوب بودن کار سختى است. به ویژه وقتى آدم به ناچار چند نقش در زندگى مى پذیرد. دختر بابا، همسر، کارمند در محیط کار و…؛ بپذیریم خوب بودن جاى مناسبش را دارد و شناخت این جا مهم است. اصل این است که شما باید یک نظام ارزشى داشته باشید (1-دین -2 خانواده 3- دانش 4- ملیت 5- تجربه فردى) و خوب بودن را براساس آن بسنجید نه عکس العمل دیگران یا حتى کل جامعه. منطقى بودن در روابط به معناى سنگدلى و بد بودن نیست، هر چند اطرافیان و جو حاکم این جور بهمان القا کنند. یادمان باشد که یک شخصیت سالم همزمان، جاذبه و دافعه دارد. ضمن اینکه اصرار به خوب بودن نه تنها زندگى را سخت مى کند، الزاما باعث مصونیت هم نمى شود.

 

فردیت از دست رفته

بعضى وقت ها قوانین عرفى و خانوادگى ما به گونه اى است که اجازه نمى دهد فردیت در ما رشد کند. حتى براى مهرطلبى مان یک عنوان بسیار باکلاس مى گذاریم؛ مثلا «مهربانى» یا عبارات قشنگی مثل اینکه: «دوست دارم به آدم ها کمک کنم» یا «رسالت زندگى من اینه که حال بقیه رو خوب کنم» و…

 

مهرطلب خیلى زود انرژى هایش تمام مى شود. مثل کسى که سرکار همه انرژى اش را از دست مى دهد و خالى خالى به خانه مى رسد. او از همین جا اولین ضربه را مى خورد چون حوصله هیچ حرفى را ندارد، او یک فداکارى کنترل نشده دارد که در وجودش نهادینه شده و آزارش مى دهد. نکته مهم این است که همیشه حال همه خوب نیست تا مهرطلب به آنها رسیدگى کند و ازشان رسیدگى بگیرد. یک فرض در وجود او وجود دارد که فکر مى کند اگر کسى مشکلى دارد، حتماً به او ربط دارد و حتماً مى تواند آن را حل کند. او دچار تفکر جادویى است و از توانایى هاى خودش اطلاع کافى و درست ندارد.

خوب بودن نباید از یک حدى که ظرفیت رابطه است بیشتر شود. نباید ماجراى رابطه هایى که در آنها یک سلطه گر وجود دارد را فقط با نقش و انگیزه هاى سلطه گر تفسیر کرد. باید دید آن آدم سوءاستفاده کننده، در زندگى این آدم خوب و بى غل و غش چه کار مى کند؟

 

فردیت در موقعیت هاى اصطکاک ایجاد مى شود. اما آدم مهرطلب از این اصطکاک فرار می کند. در یک ازدواج خوب، هر دو طرف از بخشى از فردیت خودشان کوتاه مى آیند. در واقع عقب نشینى مى کنند، نه پیشروى. شما قرار نیست مثلا دوست هاى او را عوض کنید. حذف فردیت طرف مقابل در آینده نزدیک منجر به یک انفجار مى شود. نداشتن فردیت یا سرکوب کردن آن به خاطر چیزى که اسمش را مى گذاریم فداکارى هم همین انفجار را البته به شکلی دیگر در پی دارد. باید بین خوب بودن افراطى و بدون حساب و کتاب و فردیت داشتن، دومى را انتخاب کنیم. بازى زندگى، داشتن فردیت با گاهى خوب بودن است، زمانى که شرایطش مهیاست. خوب بودن افراطى مستلزم نداشتن فردیت است و نداشتن فردیت یعنى فراخوان دادن به سلطه گرها!

کمتر خوب باشید!

خوب بودن نباید از یک حدى که ظرفیت رابطه است بیشتر شود. نباید ماجراى رابطه هایى که در آنها یک سلطه گر وجود دارد را فقط با نقش و انگیزه هاى سلطه گر تفسیر کرد. باید دید آن آدم سوءاستفاده کننده، در زندگى این آدم خوب و بى غل و غش چه کار مى کند؟

 

سرویس دادن بیشتر، فهمیده نشدن بیشتر مهرطلب ها بایدهاى سمى در ذهن و روابطشان دارند و همین ها باعث مى شود على رغم ماسک خوب بودن که تلاش مى کنند به صورت داشته باشند، سازگاریشان با زندگى خوب نباشد. خوب که دقت کنید، گزاره هایى از این دست در حرف هاى آنها دیده مى شود.

 

گزاره هایى که شاید در ذهن شما هم وجود داشته باشد:

1. من باید کارهاى خوبى بکنم تا دیگران را راضى کنم و مورد محبت افراد مهم زندگى ام قرار بگیرم، در غیر این صورت، آدم بى ارزشى هستم (افسردگى و اضطراب)؛ نکته اینکه، خیلى خوشبینانه است انتظار داشته باشیم این خوبى از طرف دیگران فهمیده شود یا فهمیدن آن بروز داده شود. این مى شود که او روى دور سرویس دادن بیشتر و فهمیده نشدن بیشتر قرار مى گیرد. مهرطلب بعد از این دوره خودش وارد واکنش خشم مى شود.

 

2. تو باید با من خوب رفتار کنى. در غیر این صورت خطاکارى؛ (خشم و نومیدى)

 

3. شرایط زندگى باید طورى باشد که من مى خواهم و گرنه افتضاح است؛ (خشم و ابهام و افسردگى)

 

چه باید کرد؟

براى رهایى از بایدهاى سمى، گزاره «باید» را باید به «بهتر است» و… تبدیل کرد. مهرطلب، فقط گزاره «گاهى اوقات»، «دوست دارم» و «باید» را قبول دارد و مى خواهد. البته درستش این است که «باید» حاکم باشد. اما در عمل همیشه اینطور نیست. اصرار به گزاره باید ممکن است باعث قمار روى تمام زندگى می شود. آدم حواس، جمع اگر ببرد، خوشحال مى شود، اگر ببازد به همان اندازه ناراحت مى شود. اما قمارباز، مى افتد روى کل بازى، مى بازد و مى بازد. در حالى که حرفه اى هایش مى دانند کى باید از پشت میز بلند شوند. در زندگى هم همین است. نباید اصرار کرد. خیلى از مهرطلب ها مطلقگرا مى شوند. از کلمات همیشه، هرگز و… استفاده مى کنند. در حالى که بهتر است بگویند: «ترجیح مى دهم» یا «اغلب اوقات»

 

براى برون رفتن از این وضعیت:

رفتار بد را پاداش ندهید.

بدانید که مردم، خشنود کن ها را دوست ندارند، تحمل مى کنند.

کمى حسابگرى کنید.

زیاد روى اتفاق هاى بد کلید نکنید، در عین حال کارهاى خوبتان را جدى بگیرید.

اجازه ندهید دیگران حال شما را خراب کنند. سکوت نکنید. نه الزاماً براى اینکه او رفتارش را درست کند، براى اینکه حال شما بد نشود.