پارس ناز پورتال

آزیتا شوهرم مرا وادار به تن فروشی می‌كرد

مجموعه : مجله خبری روز
آزیتا شوهرم مرا وادار به تن فروشی می‌كرد

 آزیتا شوهرم مرا وادار به تن فروشی می‌كرد

گفت‌ و گو با زنی كه متهم به قتل شوهر معتادش است

شعبه 113 دادگاه كیفری ‌استان تهران هفته گذشته زنی را محاكمه كرد كه متهم است شوهر معتادش را به قتل رسانده است. آزیتا می‌گوید به خاطر ناراحتی بیش از حد از مرگ شوهرش به قتل او اعتراف كرده است.

 

این زن در دادگاه ماجرای زندگی پردردش را با مقتول توضیح داد و قتل او را انكار كرد.آزیتا كه 2 سال است در زندان به سر می‌برد در مورد اعترافاتش، زندگی مشتركش با مقتول و روز حادثه برای ما توضیح می‌دهد.

 

متهم هستی كه همسرت را كشته‌ ای. چرا این كار را كردی؟

در دادگاه گفتم كه او خودكشی كرد و قتل كار من نبود. من این اتهام را رد می‌كنم.اما قبل از این‌ كه در دادگاه حاضر شوی به بازپرس و ماموران گفته‌ ای كه شوهرت را خودت كشته‌ ای.آن موقع اصلا شرایط روحی‌ ام خوب نبود و از طرفی من را مجبور كردند اعتراف كنم.

 

در آن زمان خیلی ناراحت مرگ مجید بودم، چون بعد از او دیگر دوست نداشتم زندگی كنم و شرایط روحی‌ ام بد بود.اما تو همه جزئیات قتل را تعریف كرده‌ای و حرف‌هایی زدی كه با واقعیت ماجرا منطبق بود.همه آنها دروغ بود، من شوهرم را دوست داشتم و قتل شوهرم كار من نبود.

 

كی متوجه شدی شوهرت مرده‌ است؟!

من زمان مرگ او از خانه بیرون رفته بودم و وقتی برگشتم، دیدم كنار در نشسته‌ است و اصلا متوجه نشدم مرده است. غذا را آماده كردم و صدایش كردم، نیامد من هم كمی غذا كشیدم و خودم خوردم.

 

خب چرا سراغ شوهرت نرفتی كه ببینی چه اتفاقی برایش افتاده‌ است؟

مجید مردی عصبی بود، هر وقت از دست من ناراحت می‌شد با من حرف نمی‌زد، من هم چون دیر به خانه برگشته بودم، فكر كردم كه دوباره ناراحت شده و جواب مرا نخواهد داد.

 

آیا سعی نكردی با او حرف بزنی؟

دوباره صدایش كردم. وقتی سرسفره نیامد نزدیك رفتم و به او دست زدم. دیدم بدنش سرد شده و مرده‌ است.

 

وقتی دیدی بدن شوهرت سرد شده فكر نكردی شاید بتوانی او را نجات دهی؟

من بلافاصله با اورژانس تماس گرفتم. به من گفتند چون موضوع خودكشی است به آنها ربطی ندارد و بعد هم به كلانتری و پلیس زنگ زدم. البته به خانواده شوهرم هم خبر دادم.

 

وقتی جسد شوهرت را پیدا كردی به ماموران گفتی كه او خودكشی كرده‌ است، اگر واقعا چیزی را پنهان نمی‌كنی توضیح بده از كجا متوجه شدی او خودكشی كرده است؟

صبح همان روز شوهرم به من گفت بیا با هم خودكشی كنیم و از من خواست كه دخترمان را به خانه مادرش بفرستم. گفتم برای چه می‌خواهی خودكشی كنی گفت برای این‌كه دیگر به این زندگی امیدی ندارم. خیلی اصرار داشت با هم خودكشی كنیم.

 

چرا شوهرت اصرار داشت شما خودتان را بكشید؟

شوهرم معتاد بود؛ شیشه و كراك می‌كشید و آنقدر زندگی برای ما سخت شده‌ بود كه او تصمیم گرفت خودكشی كند.

 

هزینه مواد را از كجا به دست می‌آوردید؟

شوهرم هر ماه مقدار پولی از مادرش می‌گرفت؛ چون به او كار نمی‌دادند و معتاد بود. وقتی خیلی سختی می‌كشیدیم از من می‌خواست كه كار كنم.

 

شغلت چه بود؟

شغلی نداشتم.

 

پس چطور كار می‌كردی؟

خجالت می‌كشم بگویم. هنوز هم آن روزها برای من مثل یك كابوس است.

 

اما به هر حال تو از راهی كسب درآمد می‌كردی. چگونه؟

شوهرم من را وادار به تن‌فروشی می‌كرد. از دستش خسته شده ‌بودم. دیگر نمی‌خواستم این كار را بكنم.

 

چرا به خواسته شوهرت تن ‌دادی؟ می‌توانستی شكایت كنی.

نمی‌توانستم.

 

چرا؟

چون من هم مثل مجید معتاد بودم و نمی‌توانستم بگویم كه چه بلایی سرم می‌آورد.

 

چرا مقاومت نمی‌كردی؟

شما از زندگی یك آدم معتاد خبر ندارید. من خیلی بیچاره بودم.

 

چند سال بود این كار را می‌كردی؟

یك سال آخر شوهرم وادارم می‌كرد این كار را بكنم. خودش برایم مشتری می‌آورد.

 

چرا از او جدا نشدی؟

كجا می‌رفتم، كجا را داشتم بروم. خانواده‌ام طردم كرده بودند. انگار نه انگار كه دختر دارند. من از بی‌پناهی زن مجید شدم.

 

زمانی كه با مجید ازدواج كردی او اعتیاد داشت؟

بله معتاد بود. من هم معتاد بودم، ما هر دو اعتیاد داشتیم كه با هم دوست شدیم و بعد هم ازدواج كردیم.

 

یعنی هر دوی شما شیشه مصرف می‌كردید؟

بله، من هم شیشه مصرف می‌كردم. معمولا من جنس می‌خریدم چون به مردها بیشتر شك می‌كردند.

 

گفتی تو یك دختر هم داری. زمانی كه شوهرت مرد او كجا بود؟

دخترم بیشتر وقت‌ها خانه مادربزرگش بود. ما نمی‌خواستیم او مواد مصرف‌كردن ما را ببیند. البته خودش هم راضی بود خانه مادربزرگش بماند. در آنجا راحت‌تر بود. غذای گرمی داشت و به او محبت هم می‌شد، اما در خانه خودمان این كارها برایش انجام نمی‌شد.

 

شما دختر داشتید، مگر بچه برای والدینش مهم نیستند؟ چرا سعی نكردید به خاطر بچه‌تان مواد را ترك كنید؟

فكر می‌كنید از این كه مادری معتاد بودم و همیشه به خاطر خماری یا نشئگی نمی‌توانستم به دخترم محبت كنم و به كارهایش رسیدگی كنم راضی و خوشحال بودم. نه این طور نیست، به بلایی گرفتار شده بودم كه راه خروجی برایش نبود. من چندین بار اقدام به ترك كردم؛ اما نتوانستم. چند هفته قبل از این كه شوهرم بمیرد به یك كمپ رفتم تا ترك كنم.

 

به مجید هم گفتم تو هم بیا با هم ترك می‌كنیم و برمی‌گردیم، اما او می‌گفت می‌خواهد به همین راه ادامه دهد. شوهرم افسرده بود از وقتی كه با او بودم متوجه شدم كه افسرده است. مدتی در كمپ بستری شدم و بعد دوباره برگشتم، اما نتوانستم ترك كنم. وقتی مجید می‌كشید من هم می‌كشیدم. مجید دوست نداشت هیچ كداممان ترك كنیم. نمی‌دانم چرا اصلا به زندگی امیدوار نبود و فقط به مرگ فكر می‌كرد.

 

خانواده‌ شوهرت چطور؟ آنها به شما كمك می‌كردند؟

بنده خدا مادر مجید كاری بیشتر از این از دستش برنمی‌آمد. از بچه ما نگهداری می‌كرد و ماهانه مقداری پول به ما می‌داد.

 

منظورم از كمك این است كه تلاش نمی‌كردند شما ترك كنید یا مثلا پیش دكتر بروید تا مشكلتان حل شود؟

خب مادرش این كار را می‌كرد. سعی می‌كرد به ما كمك كند، مثلا پول كمپ من را خانواده مجید دادند، اما نتوانستم ترك كنم.

 

مادر مجید معتقد است تو پسرش را كشتی و تو هم یك بار اعتراف كردی، اما حالا منكر شدی. حرفی با مادر مجید داری؟

من و مجید هر دو معتاد بودیم، می‌دانم كه آدم‌های به درد نخوری بودیم، اما من مجید را دوست داشتم. پدر و مادرم من را طرد كرده بودند، مجید تنها پناهم بود. شاید فكر كنید یك معتاد نباید حرف‌های عاشقانه بزند، اما من واقعا مجید را دوست داشتم و عاشقش بودم.

 

ما هر دو معتاد بودیم و همدیگر را دوست داشتیم. من درك می‌كردم، می‌فهمیدم كه چرا مواد می‌كشد. درست است كه من را وادار می‌كرد تن‌فروشی كنم، اما از دستش ناراحت نبودم. سختی‌هایی كه كشیده بودیم باعث شد كه مجید تصمیم به خودكشی بگیرد.

 

قضات می‌گویند این كه فردی خود را با دستگیره در حلق‌آویز كند امكان ندارد، این یك قتل است. در این باره چه می‌گویی؟

اگر هم قتل باشد من خبر ندارم چه كسی او را كشته است. به خاطر حرف‌هایی كه مجید صبح روز مرگش به من گفته بود، می‌گویم او خودكشی كرده ‌است. شاید در آن ساعاتی كه من خانه نبودم كسی آمده و مجید را كشته است.

 

مگر كسی با شوهرت دشمنی داشت؟

دشمن كه نه، اما فرد سابقه‌داری بود و چندین بار او را بازداشت كرده بودند. آخرین بار هم به جرم زورگیری، او را گرفته ‌بودند. چون خلافكار بود و با خلافكارها هم می‌گشت، شاید خواسته‌اند حالش را بگیرند. روز حادثه به نظرم خیلی عصبانی بود البته مشكلاتش را به من نمی‌گفت، اما متوجه بودم كه عصبانی است.

 

پزشكی قانونی در خون شوهرت مقدار زیادی داروی آرامبخش پیدا كرده‌اند. شوهرت داروی اعصاب می‌خورد؟

تا جایی كه من می‌دانم او دارو مصرف نمی‌كرد، اما من مصرف می‌كردم. شاید داروهای من را خورده تا خودكشی كند.

 

فكر می‌كنی چه حكمی برای تو صادر شود؟

وقتی به دروغ اعتراف كردم می‌خواستم با این كار زندگی‌ هم برای من تمام شود و اعدامم كنند، می‌خواستم بمیرم تا پیش شوهرم باشم؛ اما حالا كه حالم بهتر است می‌خواهم زندگی كنم و مادر خوبی برای دخترم باشم. می‌خواهم اعتیادم را ترك كنم. امیدوارم فرصت این كار را داشته باشم و بتوانم به اولیای‌دم ثابت كنم كه من قاتل فرزندشان نبودم.

 

مرجان لقایی/جام جم