– از بچگی هایم طرفدار فوتبال بوده ام. از همون بچگیا آبی ام. من آبی ام، خدا آبیه منم آبی ام …
– سال های ۵۶-۵۵ بود. عشقی آن وقت ها راننده اتوبوس بود. در راه بیرجندت تصادف كرده بود. ما هم وضع مالی خوبی نداشتیم. از خدا خواستم كارم رو درست كنه، حال عشقی هم اصلا خوب نبود. آقایی كه بعدا فهمیدم اسمش كامرانی است آمد جلو گفت چرا گریه می كنی؟ كاری از دستم برمیاد انجام بدم. منم مشكلم رو گفتم. او هم گفت من رو می بره باشگاه استقلال تا اونجا كار كنم و پول دربیارم. اون روز بود كه پام به استقلال باز شد.
– هر وقت كه می رم استادیوم برای بازیكنا می خونم: «خوشگلا گل می زنن، عزیزا گل می زنن، سالارا گل می زنن …» آنها هم در رختكن برای من می خوانند: «مادر ما خوش آمدی، سرور ما خوش آمدی … نیكبخت به من می گفت ننه بگو خوشگلا گل می زنن».
– فقط استقلال فقط آبی. تا به حال از خیلی جاها اومدن دنبال من. از ابومسلم می گفتن تورو خدا بیا واسه ما باش، همشهری خودت هستیم. خود علی پروین می آمد می گفت بیا باشگاه پرسپولیس، خودم برات خونه می گیرم، حقوق می دم، می برمت با تیم خارج. من هیچكدوم از اینارو از استقلال نمی گیرم اما فقط آبی بودم و آبی می مونم.