مریم معصومی بازیگر سرشناس سینما میگوید که در 15 سالگی عاشق شده هست، وی در عرصه سینما و تلویزیون ایران فعالیت دارد. مریم معصومی بازیگری که با سریال سه دونگ سه دونگ در بین مخاطبان تلویزیون اکثر شناخته شد در سریال همه ي چیز آنجاست نقشی متفاوت را ایفا کرد.
این بازیگر جوان سینما و تلویزیون کشورمون پای گفتگوی مانشست و از زندگی خصوصی اش گفت و درمورد ماجرای عاشق شدنش گفتگو کرد.
گاهی با خیلی از انسان ها رو برو میشویم که تا وقتی از نزدیک ندیدیمشان قضاوتمان نسبت به آن فرد فرق میکند. در این قضاوت ها کاهی بدترین نسبت ها را به افراد میدهیم بدون این که از شرایط زندگی و روحی فرد آگاه باشیم. مریم معصومی بر تصویر اتفاقاتی که دورادورش در موردش در حال رقم خوردن و گفتن هست،
از نزدیک اوضاعش خیلی فرق میکند و احتمالا همانند اي باشد برای این که کسی را دورادور قضاوت نکنیم. در این گپ و گفت نسبتا طولانی وی از دلایل تنهایی خود و اگر بزرگ نمایی نکنیم سیر تا پیاز گفتنی هاي زندگی خود را تا جاییکه بشود را بیان کرد
کمی از دوران کودکی خود بگویید، آن موقع هم مانند هم اکنون ساکت بودید؟
در دوران کودکی ام میتوانم بگویم شیطان بودم، ولی نه آنطور که از دیورا راست بالا بروم. میشود گفت شیطان محفوظ به حیایی بودم. چون نسبت به افراد خانواده کوچک ترین عضو بودم و طبیعتا کسی را برای بازی کردن نداشتم. بنابراین دوران کودکی بی آزاری و تنهایی داشتم و همۀ کارهایم از جمله شیطنت هایم نیز تنهایی بوده هست.
از بازی هاي انفردیتان بگویید؟
علاقه خاصی به خوانندگی داشتم و یا خیلی لباسهای جورواجور و پارچه هاي گوناگون را به سر و تنم می بستم. خیلی وقت ها با ملحفه و چادر برای خودم لباس طراحی میکردم و ساعت ها می نشستم جلوی آینه و برنامه اجرا میکردم.
تک فرزند هستید؟
نه! دو خواهر و دو برادر دارم و ته تاغاری هستم.
شیطنتهای آسیب زننده به خودت هم داشتی که هنوز اثراتش باقی باقیمانده باشد؟
تا دلتان بخواهد. دوبار آسیب دیدم. یکبار وقتی داشتم برای خودم خوانندگی میکردم رفته بودم روی یک چهارپایه ایستاده بودم و شیشه عطر بعنوان میکروفون دستم گرفته بودم که یکهو چارپایه شکست به گونه ای که چند روزی مهمان بیمارستان بودم. یکبار هم سرم شکست در حین تاب بازی.
ماجرای تاب بازی هم از این قرار بود که سر سوار شدنش با بچه هاي عموم بحث مان شد و تاب از دست بچه ها رها شد و مستقیم خورد تو سر من و خلاصه مجدد کارم به بخیه زدن و بیمارستان کشید.
روز اول مدرسه را یادتان هست؟ چه حسی داشتید؟
روز چندان خوشایندی نبود ازاین جهت که مادرم میخواست مرا مستقل بار بیاورد. به همین دلیل یادم هست که روز اول مدرسه که هوا خیلی سرد بود مرا مدرسه رساند و گفت که این راه راکه هم اکنون آمدیم وقتی مدرسه به آخر رسید باید خودت برگردی چون قرار نیست من دنبالت بیایم. در ادامه کلی نصیحت کرد که این راه مدرسه هست و با کسی دوست نمی شوي و از این جور گفتگو ها که من هم توی دلم میگفتم وای مدرسه چقدر بده.
اینجوری شد که زا همان رو ز اول فهمیدم مدرسه جایی هست که اضافه بر حس بدش آدم را مجبور میکند انسان روی پای خودش بایستد و اینکار مادرم اگر در کودکی ام تلخ بود، ولی اکنون که بزرگ شده ام فهمیده ام بزرگ ترین کار را در حقم کرده و باعث شده که همین اکنون مستقل باشم و از استقلالم لذت ببرم.
چه چیز باعث که رشته علوم سیاسی را برای تحصیل در دانشگاه گزینه کنید؟
جلوی من یک مسیری باز شد و آن هم این بود که دوست داشتم وکیل بشوم و دستمزد بخوانم و این که دستمزد هم در کنکور سراسری قبول شدم ولی چون در شهرستان اراک قبول شده بودم خانواده ام اجازه نداد که بروم. برای همین رشت علوم سیاسی راکه در دانشگاه آزاد زده بودم، رفتم. هر چه که پیش می رفت
احساس میکردم علوم سیاسی را دوست دارم انهم به دلیل هیجانی که داشت برای همین ادامه اش دادم و در گذر زمان به منصب سیاسی گرفتن هم علاقه مند شدم ولی کم کم زمان تقریباً آخر دوران کارشناسی بود که هیجانم فروکش کرد و تصمیم گرفتم رشته ام راعوض کنم ووارد بازیگری شوم به صورتی از هیجان فروکش کرده که اصلا حتی اخبار را هم دنبال نمیکنم.
نخستین بار چند سالتان بود که عاشق شدید؟
نخستین بار فکر کنم ۱۵ یا ۱۶ تندرست بود که عاشق شدم که بالاخره نداشت ، آن هم به سبب مدیریت خانواده ام بود که میگفتند این سن، سن مناسبی برای ازدواج نیست و من هم شانس آوردم که اصرار چندانی برای ازدواج نکردم. حتماً میدانید گه آن سن و سال تب عاشق شدن و ازدواج کردن خیلی داغ هست و من هم از این قضیه مستثنی نبوده ام ولی مادرم از آنجایی که همۀ وقت} سایه مدیریتش روی من بوده به من فهماند
که هم اکنون موقعیت ازدواج تو نیست و هم اکنون هم که به آن دوران فکر میکنم واقعا درست میگفت چون کسی که قصد ادامه تحصیل دارد نباید گذشته از تحصیل ازدواج کند. چون در گذشته ا دانشگاه شما تفکر و دنیای دیکری دارید و بعد از آخر دانشگاه دنیای خیلی متفاوت تری پیدا میکنید
گرچه موردهای کمیاب هم داریم . به نظر برترین سن ازدواج اگر یک نفر بتواند تا آن موقع صبر کند بین ۲۵ تا ۲۸ سالگی هست . به نظرم بعد از ۳۰ سالگی ایده آل زندگی و مسیر آن برای گزینه کردن مکمل زندگی بسیار سخت تر میشود.
هم اکنون تنها زندگی میکنید؟
نه! با خانواده ام زندگی میکنم. همۀ وقت} از زندگی کردن در کنار پدر و مادرم لذت برده ام. چون خیلی اهل رفت و آمد نیستم ولی این به معنی منزوی بودن و معاشرتی نبودن من نیست و اهل برقراری رابطه با انسان ها هستم.
رفقا بسیار زیادی دارم. اما میشود گفت مریم معصومی رفیق بازی نیستم و در حال آماده اگر سر کار نباشم تمام وقتم را در خانه با کتاب و فیلم و موسیقی می گذرانم و این طور از تنها بودن خود با برنامه ریزی که انجام میدهم لذت میبرم.