امروز بهترین فیلمهای سرگرم کننده و جالب در تمام دوران رابه شـما معرفی میکنیم، فیلم هایي عامه پسند کـه با هر سلیقه اي جور میشوند و شـما را سرگرم خواهند کرد، در ادامه فیلم هایي همانند حرامزاده هاي لعنتی، گرگ وال استریت، خوب بد زشت، قاپ زنی و… رابه همراه خلاصه داستان و شرح ماجرای فیلم بـه درکنار یک دیگر مرور میکنیم، با مجله پارس ناز همراه باشید.
یکی از ویژگی هاي دوست داشتنی سینما ارزش سرگرم کننده بودن صرف آن اسـت. قرار نیست هر فیلمی کـه در صنعت سینما ساخته میشود معنای عمیقی داشته باشد یا مسیر زندگی شـما را تغییر دهد. یک فیلم سرگرم کننده میتوانند در ژانرهای مختلفی باشد؛ از کمدی هاي تاریک تا تریلرهای جنایی ساده. تمامی این فیلم ها علیرغم تفاوت هاي ژانری و داستانی خود دریک مورد اشتراک دارند.
آن هم این اسـت کـه بسیار سرگرم کننده بوده و بارها و بارها میتوان آنها را تماشا کرد و لذت برد. این سرگرم کننده بودن میتواند بـه دلایل متعددی باشد: دیالوگ هاي جذاب، شخصیت هاي بیاد ماندنی یا داستان جذاب و سرگرم کننده و یا همه ی آنها. این شـما و این هم 10 مورد از دوست داشتنی ترین و سرگرم کننده ترین فیلمهای تاریخ سینما.
فیلم کمدی جنایی زندگینامه اي گرگ وال استریت «The Wolf of Wall Street» بسیار سرگرم کننده، پر از فحاشی هاي جذاب و مملو از بازی هاي خیره کننده اسـت. شخصیت لئوناردو دی کاپریو مرکزیت اصلی داستان اسـت کـه هیچگاه در نشان دادن تنفرانگیز بودن شخصیت خود و هم چنین زندگی رقت انگیزش کم نمیگذارد.
شاید بتوان این نقش آفرینی را بعد از نقش او در فیلم از مرگ بازگشته «The Revenant» بهترین بازی دی کاپریو دانست. دراین فیلم، اسکورسیزی از بازیگر نقش اول خود چیزهایی میخواهد کـه از هر بازیگری برنمی آید؛ از دیالوگ هاي مهیج طولانی تا نمایش هاي خنده دار تحت تاثیر مواد مخدر. اتفاقاتیکه در فیلم میوفتد چنان سرگرم کننده هستند کـه خیلی زود فراموش میکنید در حال تماشای یک فیلم زندگی نامه اي هستید.
شرط می بندم هیچ فیلم دیگری نیست کـه زمان طولانی 3 ساعته آن مانند این فیلم سرگرم کننده در کسری از ثانیه برای شـما گذشته باشد. براحتی میتوان گفت کـه تماشای این فیلم مانند سوار شدن بـه یک چرخ و فلک هیجان انگیز اسـت. دراین فیلم از عیاشی ها و خوشگذرانی هاي متعددی سخن بـه میان میآید؛ مواد مخدر، پارتی هاي طولانی هر روزه تا رقصیدن بی محابا.
بازی هاي بازیگران فیلم کـه هر کدام شخصیتی متفاوت دارند از مارگو رابی گرفته تا جونا هیل و حتی متیو مک کانهی در نقشی بسیار کوتاه بعنوان دلال، خیره کننده اسـت. این فیلم چنان سرگرم کننده و هنرمندانه ساخته شده کـه کسی باور نمیکند کارگردان آن هنگام ساختش بیش از 60 سال سن داشته اسـت.
گای ریچی کـه بعد از ساخت فیلم قفل، انبار و دو بشکه باروت «Lock, Stock and Two Smoking Barrels» درسال ۱۹۹۸ توانسته بود لقب کوئنتین تارانتینوی بریتانیا را بدست آورد، تصمیم گرفت کـه یک فیلم جنایی دیگر را در شهر لندن بسازد کـه شباهت هایي با فیلم معروفش داشته باشد اما اینبار بسیار بهتر و بزرگتر از فیلم اول.
نتیجه این تلاش ها فیلم قاپ زنی «Snatch» بود، یکی از معدود فیلم هایي کـه میتوانید بارها و بارها آنرا دیده، دیالوگ هاي آنرا بازگو کرده و از تماشای آن لذت ببرید. نکته جذاب و دوست داشتنی در مورد شخصیت هاي این فیلم این اسـت کـه هر کدام از آنها فرصت کافی برای بازی در مقابل دوربین و روایت داستان خود دارند و هیچ یک از آنها در سایه قرار نمیگیرد.
از نقاط قوت دیگر فیلم میتوان بـه سبک خاص و آهنگ ویدیویی ریچی در کارگردانی اشاره کرد. شاید بار اولی کـه این فیلم سرگرم کننده را تماشا میکنید، درک تمامی داستان، اعم از شخصیت ها، اتفاقات و دیالوگ ها، برایتان دشوار باشد اما همین مسئله نیز خود یکی از دلایل جذابیت فیلم گای ریچی اسـت.
در دهه اي پر از فیلم هایي کـه مقادیر اندکی از خون ریزی و کشتار رابه نمایش می گذاشتند، کلیت ژانر جنایی بـه سرعت در حال تکاملی بود کـه آن رابه سطحی جدید از افراط گرایی میرساند اما درسال ۱۹۷۳ فیلمی جذاب، سرگرم کننده و با داستانی لطیف در مورد بزهکاری بدون خشونت ساخته شد کـه بار دیگر جرج روی هیل را در مقام کارگردان با پل نیومن و رابرت ردفورد در مقام بازیگر همراه ساخت.
این سه قبلاً نیز در فیلم بوچ کاسیدی و ساندنس کید «Butch Cassidy and the Sundance Kid» همکاری موفقی رابا هم انجام داده بودند. این فیلم سرگرم کننده با عنوان نیش «The Sting» یکی از زیباترین فیلمهای مربوط بـه بزهکاری سبک و بدور از خشونت و خون ریزی اسـت کـه همه ی و بخصوص مخاطب را گول میزند. کشش و ترکیب دوست داشتنی نیومن و ردفورد نقش مهمی در سرگرم کنندگی فیلم دارد.
بـه طوریکه هیچ کدام از انها قصد تحت تاثیر قرار دادن بازی دیگری یا در سایه قرار دادن آنرا ندارد. طبق معمولً هر گاه دو ستاره هم تراز دریک فیلم درکنار یک دیگر قرار میگیرند سعی میکنند بر بازی دیگری تاثیر بگذارند اما نیومن و ردفورد چنان باهم همکاری میکنند کـه نمیتوان بازی یکی را ذره اي برتر از دیگری دانست و این موضوع زیبایی بازی ها و داستان را دوچندان میکند.
بازی هر یک از انها بـه تنهایی نیز خیره کننده اسـت کـه بـه تولید شخصیت هاي دوست داشتنی برای مخاطب منجر میشود. نباید از بازی بی نقص رابرت شاو در نقش رییس جنایت کار ایرلندی و دشمن دو شخصیت اصلی داستان گذشت. او سکانس هاي زیادی در اختیار ندارد اما در همین مدت کوتاه حضور در جلوی دوربین نیز توانسته حس واقعی یک رییس مافیایی شرور رابه بیننده تلقین کند.
این فیلم سرگرم کننده حاوی پیامی عمیق یا فوق العاده نیست اما یکی از سرگرم کننده ترین و جذاب ترین فیلمهای تاریخ سینماست. این فیلم هر انچه کـه از یک فیلم با داستانی در مورد بزهکاری بخواهید در خود دارد: سبک خاص، شخصیت دوست داشتنی، خوشمزگی و البته موسیقی متنی فراموش نشدنی. میتوانید در طول یک روز چند بار این فیلم را تماشا کنید اما همان گونه از تماشای آن لذت ببرید.
فیلم شمال از شمال غربی «North by Northwest» چهارمین و آخرین همکاری کری گرانت و آلفرد هیچکاک بود. دراین فیلم بار دیگر شاهد همان بن مایه امتحان شده و قابل اعتماد سبک فیلم سازی آلفرد هیچکاک هستیم کـه ازآن با عنوان «مرد اشتباهی» یاد میشود، با داستانی بسیار پیچیده و لایه لایه کـه رفته رفته بـه نقطه اي میرسد کـه بـه یک خودمسخرگی تبدیل میشود.
حتی نویسنده فیلم نامه این فیلم سرگرم کننده، ارنست لمن، گفته کـه در آن دوران می خواسته نمایشنامه اي بنویسد کـه پایانی بر فیلم سازی آلفرد هیچکاک باشد. کری گرانت دراین فیلم سرگرم کننده یک شخصیت هجوآمیز اما دوست داشتنی بنام راجر ثورن هیل رابه تصویر میکشد، مردی معمولی کـه دریک سری سوء تفاهم بسیار پیچیده و برنامه ریزی شده گرفتار میشود.
بازی گرانت در «شمال از شمال غربی» یکی از بهترین بازی هاي اوست بـه نحوی کـه بـه سادگی می توانست نقش جیمز باند را بازی کند، مجموعه فیلم هایي کـه تعداد زیادی از خلاقیت هاي خودرا مرهون این فیلم هیچکاک هستند. این فیلم کـه پر از صحنه هاي هیجان انگیز و دیدنی اسـت، از صحنه هواپیمای سمپاش گرفته تا اوج فیلم در کوهستان راشمور، فیلمی اسـت کـه الهام بخش فیلمهای بسیاری بوده اسـت.
در این جا یکی از نه تنها یکی از نامزدهای سرسخت بهترین وسترن اسپاگتی تاریخ سینما بلکه یکی از بهترین فیلمهای تمام دوران را داریم. سرجیو لئونه در طول دوران فعالیت خود 5 فیلم وسترن ساخت و خوب، بد، زشت «The Good, the Bad and the Ugly» همواره بعنوان شاهکار وی شناخته میشود.
هر چند نمیتوان خلاقیت ها و مهارت کارگردانی او در فیلمهای روزی روزگاری در غرب «Once Upon a Time in the West» و روزی روزگاری در ایالات امریکا «Once Upon a Time in America» را نادیده گرفت کـه هر کدام می توانستند جایی دراین فهرست داشته باشند. شاید بتوان گفت کـه بهترین نمونه هماهنگی بین صحنه و موسیقی دراین فیلم سرگرم کننده ارائه شده اسـت.
جاییکه موسیقی خیال انگیز و فراموش نشدنی انیو موریکونه بـه فیلم لئونه کیفیتی بسیار هیجان انگیز می بخشد. هر قطعه از موسیقی کـه دراین فیلم میشنوید بجای خود یک دستاور بزرگ محسوب میشود و لئونه نیز بخوبی می دانسته کـه چـه هنگام و چطور از هر یک از این آهنگ ها برای التیام فیلم خود استفاده کند بدون اینکـه برای جلب مخاطب بـه آن نیاز داشته باشد.
کلینت ایستوود یک خداحافظی بی نظیر با شخصیت نمادین مردی بدون نام انجام میدهد در حالیکه لي ون کلیف توانسته نقش یکی از بیرحم ترین شخصیت هاي منفی تاریخ سینما رابا زیبایی و خلاقیتی غیر قابل وصف بـه تصویر بکشد. اما شخصیتی کـه با اختلافی بسیار زیاد این فیلم رابه تسخیر خود در می آورد الی والاش اسـت کـه در فیلم نقش شخصیت زشت، توکو رامیرز، را بازی میکند، مردی کثیف و بدذات کـه هم زمان دوست داشتنی اسـت.
از هر جنبه اي کـه بـه نقش آفرینی او نگاه کنید چاره اي جز تحسین او ندارید؛ او بی سواد و غیرمتمدن اسـت اما هوشی فریبنده دارد و او تمامی این ویژگی ها را در صحنه هاي مختلف مانند صحنه معروف وان حمام نشان میدهد. فراموش کردن چنین نقش آفرینی تحسین برانگیزی بسیار سخت اسـت. هر عنصری کـه در فیلم سرگرم کننده لئونه وجوددارد با موسیقی و بازی هاي بازیگران، لوکیشن هاي مسحور کننده و فیلم نامه هماهنگ اسـت.
فیلم نامه ساختاری اپیزودیک دارد کـه تمامی سکانس هاي فیلم را فراموش نشدنی می سازد اما هیچگاه رشته کلیت داستان از دست نمیرود کـه اصل آن تلاش برای بدست آوردن یک گنج پنهان اسـت. تمامی عناصر فیلم چنان هماهنگی باهم دارند کـه تماشای «خوب، بد، زشت» یک تجربه جذاب و سرگرم کننده بوده و میتوانید بارها و بارها این فیلم را دیده و همان گونه ازآن لذت ببرید.
این شـما و این هم فهرست دوم از دوست داشتنی ترین و سرگرم کننده ترین فیلمهای تاریخ سینما، با مجله پارس ناز همیشه بروز و جذاب باشید، برای دیدن فهرست هاي بیشتر میتوانید از لینک هاي پیشنهادی کـه در آخر مطلب در اختیارتان قرار میدهیم استفاده کنید.
بی شک هر شخصی کـه بخواهد فهرستی از سرگرم کننده ترین فیلمهای تاریخ سینما بسازد باید دست کم یکی از فیلمهای کوئنتین تارانتینو را در آن قرار دهد. دراین پست مـا یکی از تراوشات ذهنی هوشمندانه و شاهکارهای این کارگردان صاحب سبک را انتخاب کرده ایم: کمدی تاریک و تاریخی حرامزاده هاي بی شرف «Inglourious Basterds».
در دهه اي پر از فیلم هایي کـه روی جنگ و تروریسم تمرکز کرده بودند، کوئنتین تارانتینو تصمیم گرفت بـه سراغ سبکی قدیمی برود و یک فیلم سرگرم کننده، انتقادی و بسیار پرهیجان با بن مایه «چـه می شد اگر؟» در مورد جنگ جهانی دوم بسازد کـه میتوان آنرا ادای احترامی بـه فیلمهای با داستان مربوط بـه ماموریت هاي خطرناک خرابکارانه در طول جنگ جهانی دوم دانست.
فیلم سرگرم کننده و بسیار جذاب «حرامزاده هاي بی شرف» ترکیبی هماهنگ و بی نقص از سبک منحصر بفرد فیلم سازی تارانتینو و عناصر دیگر اسـت کـه میتوان دیالوگ ها و شوخ طبعی هاي خاص دیگر آثار این کارگردان نابغه را در آن دید کـه یکی از بهترین آثار این کارگردان بوده و همه ی رابه یاد شاهکار دیگر او با عنوان داستان هاي عامه پسند «Pulp Fiction» می اندازد.
برد پیت مانند همیشه عالی اسـت ودر فیلم تارانتینو نقش رهبر جنوبی بربر و بیرحم گروهی از سربازان یهودی آمریکایی را بر عهده دارد کـه تصمیم گرفته اند تا جاییکه میتوانند افسران جنایتکار نازی را کشته ودر نهایت بـه آدولف هیتلر برسند. لهجه خاص او در تمام طول فیلم ثابت اسـت و تغییری هرچند کوچک در آن دیده نمیشود، حتی در صحنه اي کـه قصد دارد خودرا بعنوان یک ایتالیایی مادرزاد جا بزند.
بازی ملانی لوران نیز بسیار لذت بخش اسـت. اما بهترین و هیجان انگیزترین بخش داستان فیلم مربوط بـه یک افسر بی رحم اس ا س با نام هانس لاندا اسـت کـه نقش وی را با مهارتی مثال زدنی و فراموش نشدنی، کریستوف والتز آلمانی بازی میکند. بازی بی بدیل و ماندگار والتز در نقش یک افسر بی احساس و بیرحم از یک طرف مسحور کننده و از طرف دیگر چندش آور اسـت.
کاریزمایی غیر قابل توصیف در مورد این شخصیت وجوددارد، کاریزمایی کـه باعث میشود این شخصیت را دوست داشته باشید اما هم زمان بدلیل همین علاقه بـه او احساس گناه کنید، زیرا هر چـه نباشد او یک افسر نازی بیرحم و قاتل اسـت کـه بسیاری رابه کام مرگ می فرستد.
کریستف والتز سهم زیادی در جذابیت و دوست داشتنی بودن این شخصیت دارد و هیچگاه نمیگذارد کـه حس یک شخصیت منفی شرور اما موثر از هانس لاندا فاصله بگیرد. در کل، فیلم سرگرم کننده «حرامزاده هاي بی شرف» از همان سبک داستان پردازی و روایی مخصوص تارانتینو در نهایت زیبایی و کمال سود میبرد کـه خیلی زود شـما رابه خود جذب کرده و از تماشای آن لذت خواهید برد.
جان کارپنتر را امروزه بیشتر بخاطر توانایی اش در ساخت فیلمهای تا حد ممکن کم هزینه اما دوست داشتنی و کالت کلاسیک می شناسند؛ فیلم هایي مانند «کریستین»، «آنها زنده اند»، «مخمصه بزرگ در چین کوچک» و «مه». اما درسال ۱۹۸۷، کارپنتر یک فیلم ماندگار را نویسندگی و کارگردانی کرد.
هالووین فیلمی کـه ظهور سبک اسلشر را در ژانر وحشتناک باعث شد، فیلمی کـه در قبال بودجه 300٫000 دلاری اش بیش از 80 میلیون دلار در سراسر جهان فروش داشت. این موفقیت باعث شد کـه کارپنتر امکان کارگردانی پروژه هاي بزرگتری را داشته باشد ودر سال ۱۹۸۲ بود کـه او نخستین و متاسفانه آخرین فیلم استودیویی خودرا بر اساس رمانی بنام «چـه کسی بـه آنجا میرود؟ «Who Goes There?» ساخت.
جلوه هاي ویژه کاربردی راب بوتین دراین فیلم بـه خوبی عمل کرده و حتی امروز نیز قابل قبول هستند. تمامی نمایش هاي ارائه شده از شخصیت موجود مرگبار فیلم بـه زیبایی و بـه شکلی منحصربفرد بـه تصویر کشیده میشود کـه ترسی بسیار شدید را در بیننده ایجاد میکند. در مورد فضای فیلم نیز میتوان چیزهای زیادی گفت کـه با آهنگ شیطانی و وحشتناک انیو موریکونه بیش از پیش حس وحشت را منتقل میکند.
موسیقی متن فیلم بـه خوبی فضای حاکم بر داستان را منتقل کرده و لحظه اي این فضای هولناک را ترک نمیکند. در وجود تمام شخصیت ها میتوان حس پارانویا، درماندگی، عدم اعتماد بـه اطرافیان، وحشت و جداافتادگی از تمدن رابه وضوح مشاهده کرد. کرت راسل در یکی از نقش هایي کـه آینده وی را ساخت نقش اصلی فیلم را بازی میکند.
مردی بنام آر جی مک ریدی کـه همراه با گروه خود با موجودی فرازمینی و بسیار وحشتناک روبهرو میشوند، بازی هیچکدام از شخصیت ها بـه رهبری راسل بـه ورطه کلیشه و تکرار نمی افتد. تمامی این شخصیت ها طوری بـه تصویر کشیده میشوند کـه انگار بـه صورت واقعی در چنین مخمصه اي گرفتار شده و با آن روبر میشوند. چیزی کـه «موجود» رابه یک فیلم سرگرم کننده و هیجان انگیز تبدیل میکند تعلیق مداوم و بی پایان اسـت.
کـه شـما را در تمام طول فیلم روی لبه صندلی تان نگه می دارد. همه ی مظنون هستند و «موجود» در هر لحظه اي میتواند ظاهر شده و یکی رابه کام مرگی بکشد کـه وی را بـه طعمه اي برای کشتن دیگران تبدیل میکند. فیلم حقیقتاً وحشتناک «موجود» یکی از معدود فیلمهای ژانر وحشت اسـت کـه هیچگاه برای ترساندن مخاطب و شخصیت ها از عناصر تکراری استفاده نمیکند بـه طوریكه بارها تماشای آن برای شـما سرگرم کننده اسـت.
اگر از طرفداران مجموعه فیلمهای جیمز باند بپرسید کـه بهترین بازیگر نقش باند چـه کسی بوده بسیاری خواهند گفت، شان کانری. او همان مامور 007 اورجینال بودو بنیان دوست داشتنی این شخصیت را بنا نهاد، نمونه اولیه اي کـه تمامی بازیگران بعدی این نقش دست کم یکی از ویژگی هاي وی را مورد استفاده قرار داده و ازآن الهام گرفته اند.
انگار شان کانری برای ایفای نقش جیمز باند زاده شده بودو این نقش برای همیشه با شان کانری باقی ماند. اگر بار دیگر بپرسید کـه بهترین قسمت از مجموعه جیمز باند کدام بوده بسیاری خواهند گفت پنجه طلایی «Goldfinger» و البته دلیل خوبی نیز برای این ادعا وجوددارد. دراین فیلم هر آن چیزی کـه باعث جذابیت و بـه یاد ماندنی شدن شخصیت جیمز باند میشود موجود اسـت:
سبک معرفی بازیگران و موسیقی متن، شخصیت شرور و باهوش فیلم، سردسته جذاب تبهکاران با کلاه لبه دار، انواعی از زنان زیبا و دلفریب، اقلام و گجت هاي کمکی فراوان و البته شان کانری در نقش جیمز باند. این فیلم حتی دیالوگ هاي داشت کـه برای همیشه ماندگار شده و وارد فرهنگ عامه گردید. فیلم سرگرم کننده «پنجه طلایی» یک تریلر جاسوسی خوش ساخت اسـت.
فیلمهای برادران کوئن در اصل خود دو چیز رابه تصویر میکشند: عناصری از سبک فیلمهای نوآر و شوخی هاي عجیبوغریب. نخستین فیلم آنها با عنوان خون ساده «Blood Simpl» یک تریلر جنایی بـه سبک هیچکاک بود کـه تا کنون در بین آثار این دو برادر بعنوان اثری متفاوت باقیمانده اسـت. فیلم بعدی انها، بزرگ کردن آریزونا «Raising Arizona» داستان دیگری در مورد ارتکاب ناموفق جرم بود.
اما از لحاظ مضمون تفاوت بسیاری با نخستین اثر انها داشت: کمدی عجیبوغریب. گرچه این فیلم نیز مانند فیلم اول این دو برادر فیلمی قوی شناخته میشود اما هر یک بـه دلایلی متفاوت جزو بهترین آثار آنان بـه شمار میآیند. این دو بـه استفاده از مضامین متفاوت دو فیلم اول خود در تمام دوران فعالیت فیلمسازی شان ادامه دادند اما تنها یک فیلم توسط این دو برادر ساخته شده کـه عناصری از هردو فیلم اول را در خود داشت.
جوئل و اتان کوئن از شوخی و سبک انتقادی خاص خود برای حمله کردن بـه عناصر ثابت ژانر نوآر بـه منظور ساخت یک داستان وحشتناک در مورد اشتباه گرفتن اشخاص و گم شدن یک دختر استفاده کردند. جف بریجز دراین فیلم نقش شخصیت «دود» را بازی میکند، یک بازنده دوست داشتنی کـه همیشه دوست دارد بولینگ بازی کند هر چند هیچ وقت وی را در حال انجام اینکار نمیبینیم.
از علاقه اي مفرط دیگر او بـه نوشیدن مشروبات روسی و دود کردن مقداری ماریجوانا میتوان اشاره کرد. او بـه یک باره از سبک زندگی صلح آمیز و بدون دردسرش تخطی میکند و اینکار اوضاع بسیار پیچیده اي را برای او رقم میزند. جذاب ترین و سرگرم کننده ترین جنبه این فیلم بازی بی نقص جف بریجز اسـت. او چنان خونسرد و بی تفاوت اسـت کـه هیچ گاه برای رمز گشایی از مخصمه اي کـه در آن گرفتار شده از جایش بلند نمیشود.
و شخصیت او ننگی برای آن کارآگاهان خصوصی اسـت کـه سالها همفری بوگارت با ایفای نقش آنها مخاطبان را سرگرم کرده و خود رابه شهرت و ثروتی غیر قابل توصیف رساند. در تمامی آن فیلمهای رازآلود سیاه و سفید بـه شخصیت هاي اصلی نگاه میکردیم تا رازها و اسرار موجود را کشف کند و هم زمان بخود خواهیم گفت:
«اوه پسر. از این یکی چطور جان سالم بدر می بره؟!». اما در «لبوفسکی بزرگ» با دیدن شخصیت اصلی از خود خواهیم پرسید: «چطور این پسر بـه همچین مخمصه اي افتاد، تمام چیزی کـه اون میخواست یه قالیچه نو بود!». راجر ایبرت، منتقد افسانه اي سینما درباره این فیلم چنین گفت: «لبوفسکی بزرگ در مورد یک ایده اسـت نه یک داستان».
استیون اسپیلبرگ با ساخت فیلم هایي مانند آرواره ها «Jaws» و برخورد نزدیک از نوع سوم «Close Encounters of the Third Kind» در دهه ۱۹۷۰ نشان داد کـه هم یک داستان سرای بااستعداد اسـت و هم در باکس آفیس معجزه میکند. بدین ترتیب او با اعتماد بـه نفسی بالا و جاه طلبی بیشتر از گذشته وارد دهه ۱۹۸۰ شد و از خیال خود برای ساخت فیلمی در مجموعه جیمز باند سخن گفت.
او دراین مورد با بهترین دوستش، جرج لوکاس صحبت کرده و لوکاس پروژه اي بسیار بهتر بـه او پیشنهاد کرد. این پروژه سینمایی همان فیلم مهاجمان صندوقچه گم شده «Raiders of the Lost Ar» بود؛ یک فیلم ماجراجویانه کـه از همان ابتدا کرد جذابیت خود رابه اثبات رسانده و اکنون پس از اتمام سه گانه اي جذاب و فراموش نشدنی، قرار اسـت قسمت چهارم آن نیز ساخته شود.
در ابتدا قرار بود نقش اصلی فیلم «ایندیانا جونز» بـه تام سلک داده شود اما خیلی زود مشخص شد کـه تنها بازیگری کـه میتواند این شخصیت رابه عالم سینما بشناساند هریسون فورد اسـت و بس. شاید فورد بازیگری باشد کـه نمیتوان وی را در کاراکتری هاي متفاوت دید و نقش هایش بـه نحوی تکراری و کلیشه اي هستند اما گسی نمیتواند قدرت ستارگی وی را نادیده بگیرد.
او شخصیتی مانند استیو مک کویین در آن دوران داشت، هردو خوش چهره و شیک پوش بودند با شخصیت هاي زمخت و سرسخت و این ویژگی ها همان چیزهایی بودند کـه شخصیت ایندیانا جونز بـه انها نیاز داشت. بدین ترتیب این شخصیت ماندگار و جذاب با یک کلاه فدورا، یک خورجین و یک تازیانه ساخته شد و مخاطبان فیلمهای ماجراجویانه را شیفته خود ساخت.