جستجو در پارس ناز

حکایت کوتاه مگس و پادشاه دربار

حکایت کوتاه مگس و پادشاه دربار

حکایت کوتاه مگس و پادشاه دربار 

در سری مجموعه حکایت های کهن و قدیمی سایت برای شما داستان کهن و قدیمی دربار شاه و مگس را داریم که در زیر می خوانید:

 

غلامی کنار پادشاهی نشسته بود.

 

پادشاه خوابش می آمد، اما هر گاه چشمان خود را می بست تا بخوابد، مگسی بر گونه او می نشست و پادشاه محکم به صورت خود می زد تا مگس را دور کند.

 

مدتی گذشت، پادشاه از غلامش پرسید:

 

«اگر گفتی چرا خداوند مگس را آفریده است؟»

 

غلام گفت:

 

«خداوند مگس را آفریده تا قدرتمندان بدانند بعضی وقت ها زورشان حتی به یک مگس هم نمی رسد.»