جستجو در پارس ناز

خلبان شدن کودک 11 ساله سرطانی که به آرزویش رسید

خلبان شدن کودک 11 ساله سرطانی که به آرزویش رسید

خلبان شدن کودک 11 ساله سرطانی که به آرزویش رسید 

کودک 11 ساله که به مریضی سرطان مبتلا بود به آرزویش رسید و توسط خلبانان مفید ایرانی توانست پرواز موفقی انجام دهد. خلبان شدن کودک سرطانی کاری بود که یک گروه جوان برای تحقق آرزوی وی انجام دادند. گروهی به نام “آرزوم” در ایران شروع به فعالیت کرده و کودکان سرطانی را به آرزوی خود می‌رسانند. حال این گروه از نیروی هوایی ارتش کمک گرفت تا آرزوی بنیامین کوچولو را برآورده کنند.

خلبان شدن کودک 11 ساله سرطانی که به آرزویش رسید

گروه جوان «وروجکا» که دو سال پیش با بر آورده کردن آرزوی «مهدیس» شروع به کار کرده حالا به «آرزوم» تغییر نام داده و قرار هست کلی کارهای هیجان‌انگیز انجام دهند.بچه‌هاي این گروه استارتاپی راه انداخته‌اند که از امکانات، توانایی‌ها و ارتباطات آدم‌ها بهره گیری میکند تا روی زندگی‌ها تاثیر مثبت بگذارند.وروجکا به آدم‌ها انگیزه می دهند تا مریضی‌هاي‌شان را شکست بدهند و کارشان صرفا برآورده کردن آرزو نیست.

 

این گروه با متخصصین پزشکی رابطه تنگاتنگی دارند و هیچ کاری را بدون مشورت دکترها و روانشناس‌هاي کاربلد انجام نمی دهند.وروجکا ناممکن‌ها را ممکن میکنند تا به بچه‌ها یاد بدهند میتوانند با سخت‌ترین مریضی‌ها هم مبارزه کرد و موفق شد. این گروه در تازه‌ترین فعالیت‌شان آرزوی بنیامین را برآورده کردند.

خلبان شدن کودک 11 ساله سرطانی که به آرزویش رسید

تبلت یا شوق پرواز؟

بنیامین پسر یازده ساله‌اي اهل شمال هست که به دلیل مریضی سختی که دارد مدام به شهر تهران سفر میکند و در بیمارستان بستری می شود. امروز شنبه هست.بنیامین چند روز بعد آماده‌ي عمل پیوند مغز استخوان میشود حالا اما روی تخت نشسته و بازی می کند.عاشق تبلت و گیم‌هاي کامپیوتری هست و آرزویش این هست که یک تبلت داشته باشد.

 

بچه‌هاي گروه «آرزوم» با کمک روانشناسان آرزوی بچه‌ها را راستی‌آزمایی می کنند تا از سطح عبور کنند و آرزوی عمیق‌تر بچه‌ها را کشف کنند.در حین این صحبت‌ها بچه‌ها متوجه می شوند که بنیامین عاشق سریال «شوق پرواز» و بازی شهاب حسینی در نقش شهید بابایی هست و بیشتر دیالوگ‌هاي سریال را حفظ کرده.

 

دکترها هم تایید میکنند که بنیامین قهرمان زندگی‌اش را در سریال «شوق پرواز» دیده هست و خیلی دوست دارد رابطه نزدیکی با قهرمانش پیدا کند.سناریویی طراحی می شود تا بنیامین به آرزویش برسد و با انرژی‌اي که میگیرد بتواند به مریضی‌اش غلبه کند.گروه تمام هم و غم‌شان را گذاشتند تا با تمام ارگان‌ها و افراد مربوط وارد مذاکره شوند و سناریوشان به برترین شکل ممکن انجام شود.

 

بچه‌هاي گروه «آرزوم» نامه‌اي به نیروی هوایی ارتش می نویسند و ماجرا را توضیح میدهند.مکاتبات خیلی زود جواب میدهد و شرایط برای حضور بنیامین در پایگاه یکم شکاری و بازدید از آشیانه‌ي میگ۲۹ مهیا میشود.فرماندهان نیروی هوایی برای بنیامین سنگ تمام میگذارند و تقریبا هیچکس باورش نمیشود یک نیروی نظامی برای برآورده کردن آرزوی یک کودک انقدر هزینه و انرژی صرف کند.

 

دور دور در شهر تهران

قرار میشود یک بار که بنیامین برای درمان به بیمارستان می رود، به بهانه‌اي از بیمارستان خارج شوند و سناریو را شروع کنند. امروز شنبه هست. بنیامین بی خبر از همۀ‌جا مانند همه ي وقت برای انجام مراحل درمانش به بیمارستان آمده تا برای پیوند مغز استخوان آماده شود.

 

روی تختش نشسته و بازی میکند. یکی از بچه‌هاي گروه که از گذشته با بنیامین رفیق شده با هماهنگی خانواده‌اش بنیامین را سوار خودرو میکند تا با هم دوری در خیابانها بزنند و کمی خوش بگذرانند.در نخستین مقصد اعضای گروه «آرزوم» منتظر ایستاده‌اند و به محض پیاده شدنش احترام نظامی می گذراند و یک به یک با لقب کاپیتان و خلبان خطابش می کنند.یک پاکت بهش می دهند که با کنجکاوی بازش می کند. داخل پاکت یک لباس خلبانی نیروی هوایی هست.

 

بنیامین ذوق‌زده شده و مدام لباس را ورانداز می کند. به کمک بچه‌ها لباس را میپوشد و خیلی شاد سوار خودرو میشود تا به سمت بیمارستان برگردد و لباسش را به مادرش نشان بدهد؛ ولی خودرو حرکت نمیکند.دو لندکروز سفید و یک لندروور ارتشی قرمز جلوی راه را می گیرند و راننده‌ها با احترام از بنیامین درخواست می کنند که همراه‌شان برود.

 

بنیامین شوکه شده ولی بدون معطلی سوار لندروور قرمز می شود.لندکروزها بال خودرو بنیامین میشوند و در خیابان‌هاي شهر حرکت می کنند.بنیامین خیال میکند که کل ماجرا همین بوده و خیلی زود به بیمارستان بر می گردد ولی این تازه شروع ماجرا هست.

خلبان شدن کودک 11 ساله سرطانی که به آرزویش رسید

خلبان شدن کودک 11 ساله سرطانی که به آرزویش رسید

من همانی‌ام که عاشق پدرش هستی

به ورودی پایگاه اول شکاری نیروی هوایی ارتش که میرسند، چشم‌هاي بنیامین چهار تا می شود و مدام به اطراف نگاه میکند تا متوجه ماجرا شود.اتومبیل‌ها جلوی ورودی پایگاه پارک میکنند و چند سرهنگ و چند خلبان و چند نیروی نظامی نیروی هوایی ارتش به استقبال بنیامین می آیند و بهش احترام نظامی میگذارند.

 

چشمان بنیامین برق می زنند و با خنده‌اي سرخوشانه در جواب سرهنگ‌ها احترام نظامی کج و کوله‌اي میگذارد.وارد آلبوم که میشوند همۀ‌ي نیروهای نظامی بهش احترام میگذارند.یکی از سرهنگ‌ها خیلی شق و رق احترام میگذارد و با صدای بلند و به سبک ارتشی‌ها میگوید: «خیلی خوشحالیم که به پایگاه ما سر زدید، کاپیتان.

 

امیدواریم که از این بازدید رضایت داشته باشید.» بنیامین هنوز باورش نشده که کجاست و مات و مبهوت به آدم‌ها و محیط نگاه می کند و فقط لبخند رضایت میزند.همه ي‌ي افراد چند دقیقه‌اي منتظر می شوند تا یک نفر دیگر هم به جمع اضافه شود.

 

از دور آقایی کت و شلواری با یک حلقه گل به گروه نزدیک میشود. مرد مرموز با بنیامین دست میدهد و حلقه‌ي گل را به گردنش می‌اندازد و خیلی عجیب خودش را معرفی میکند: «می‌دونی من کی‌ام؟ من همونی‌ام که باباش رو خیلی دوست داری.»بنیامین چشم‌هاي را تنگ می کند و چند لحظه به فکر فرو می رود ولی گذشته از این که چیزی به ذهنش برسد مرد مرموز خودش را کامل معرفی میکند: «من محمد پسر شهید بابایی‌ام.»

 

بنیامین ذوق زده می شود و به بغل پسر شهید بابایی می‌پرد و از عشقش به سریال «شوق پرواز» و شهید بابایی می گوید و انقدر دیالوگ‌هایي که حفظ کرده را پشت سر هم میگوید که دهان همۀ باز میماند. بخش پر سوز و گداز ماجرا که تمام می شود، همۀ با خودرو‌ها اسکورت به سمت باند فرودگاه حرکت می کنند تا بخش هیجان‌انگیز ماجرا شروع شود.

خلبان شدن کودک 11 ساله سرطانی که به آرزویش رسید

خلبان شدن کودک سرطانی

 

خبردار به افتخار کاپیتان بنیامین

به نزدیکی آشیانه‌ي میگ‌هاي ۲۹ که میرسند، گروه مارش نظامی به افتخار کاپیتان بنیامین، موزیک نظامی میزنند.بنیامین ادای احترام می کند و به سمت هواپیماهای جنگنده حرکت میکند. چند نفر از خلبان‌ها با بنیامین دست می دهند و برایش از ویژگی‌هاي هواپیمای میگ۲۹ می گویند.

 

بنیامین با ذوق و شوق گوش می دهد و سوال می‌پرسد.خلبان‌ها هم که انتظار این همه ي استقبال را نداشتند سر ذوق می آیند و دور تا دور هواپیما میچرخند و در مورد کلیاتش توضیح می دهند.توضیحات که تمام میشود یکی از خلبان‌ها داخل میگ مینشیند و وقتی از فاصله گرفتن همه ي مطمئن میشود با سر و صدای عجیبی شروع به حرکت میکند. میگ۲۹ به افتخار بنیامین روی فرودگاه به اصطلاح تاکسی میکند.

 

همۀ از دور ناظر حرکات سریع هواپیما روی باند فرودگاه میباشند.نمایش میگ‌۲۹ که به اتمام می رسد، امیر سرتیپ دوم خلبان «محمد تسویه‌چی» فرمانده‌ي پایگاه یکم شکاری همراه با چند همراه به سراغ بنیامین می روند تا ببینند پسرک بیمار چقدر سر شوق آمده و روحیه گرفته.

 

کمی که خوش و بش میکنند و یک ماکت هواپیمای جنگی با جزئیات بسیار دقیق به بنیامین هدیه می دهند. بعد هم به سراغ هواپیماهای مسافربری میروند و متخصصین از جزئیات و ویژگی‌هاي هواپیما صحبت می کنند.بنیامین هم که همه ي وقت آرزو داشته کابین خلبان را ببیند، به همراه خلبان‌هاي ارتش وارد کابین میشود و با هیجان روی صندلی خلبان می نشیند ولی خبری از پرواز نیست و آرزوی پریدن در دل بنیامین میماند.

خلبان شدن کودک 11 ساله سرطانی که به آرزویش رسید

دکترها از گذشته گفته‌اند که بنیامین به دلیل شرایط جسمی‌اش نمیتواند با هواپیمای جنگنده بپرد.از طرفی هم به دلایل مسائل امنیتی پرواز کردن هواپیماهای خصوصی در استان تهران امکانپذیر نیست.برای همین بچه‌هاي «آرزوم» با شرکت «برآور پارس» مذاکره کرده‌اند تا بنیامین را با هواپیمایی آموزشی از فرودگاه سپهر به پرواز در بیاورد.

 

وقتی از پایگاه اول شکاری خارج میشوند، بنیامین در پوست خودش نمی‌گنجد و شاید حتی به پرواز کردن فکر هم نمی کند.اما راننده‌هاي خودرو‌هاي اسکورت با سرعت تمام حرکت میکنند تا گذشته از تاریکی هوا به فرودگاه سپهر برسند و بنیامین را آماده‌ي پرواز کنند.بنیامین انقدر چیزهای عجیب دیده که دیگر از چیزی متعجب نمی شود ولی اصلا باورش نمیشود که قرار هست تا چند دقیقه‌ي دیگر پرواز کند.

 

یک هواپیمای آموزشی دو نفره روی فرودگاه منتظر هست تا بنیامین را به بحبوحه آسمان‌ها ببرد.این‌بار خیلی تشریفاتی وجود ندارد و خلبان‌ بعد از خوش و بش با بنیامین، آماده‌ي پروازش میکند. بنیامین در کاکپیت عقب می نشیند و چند دقیقه بعد هواپیما سرعت میگیرد و از آسفالت کنده میشود.

 

بنیامین ده دقیقه‌اي در آسمان هست و خبری ازش نیست ولی وقتی بعد از لندینگ از هواپیما بیرون می‌پرد، هیجانش ده برابر شده و خودش را به مادرش می رساند و با هیجان از تجربه‌ي پروازش می گوید. همه ي چیز به صورت ایده‌آل برگزار می شود و بنیامین و مادرش به بیمارستان بر میگردند تا روز رویایی‌شان را به شب برسانند.

 

گفت‌وگو با بنیامین چند روز بعد از تجربه‌ي هیجان‌انگیزش

 

مطمئنم نتیجه‌ي عملم مفید میشود!

 

*فکر میکردی قرار هست کجا بروی؟

 

نمی دانستم کجا می‌رویم اصلا

 

*گذشته از این اتفاق چه آرزویی داشتی؟

 

همه ي وقت دوست داشتم خلبان شوم ولی می ترسیدم

 

*چرا؟

 

قبلا وحشتناک بود ولی هم اکنون عاشقشم.

 

*بعد از این که همۀ چیز تموم شد چه حالی داشتی؟

 

خیلی مفید بود. خیلی شاد شدم

 

*حس و حال خوبت زود به پایان رسید یا هنوز هم ادامه دارد؟

 

هنوز هم هست و مطمئنم عملمم خیلی مفید میشه.

 

مادر بنیامین هم از تاثیر عجیب این ماجرا بر روحیه‌ي پسرش می گوید:

 

آرزوهای ما هم برآورده شد

 

*شما اطلاع داشتید قرار هست چه اتفاقی بیفتد و بنیامین چطور سورپرایز شود؟

 

من فقط می دانستم قرار هست به فرودگاه برویم ولی نمی‌دانستم قرار هست انقدر کار بکنند برای بنیامین. واقعا دستشان درد نکند خیلی بینظیر بود

 

*کدام بخش ماجرا برای‌تان خوشگل‌تر بود؟

 

لباسی که تن بچه ام کردند خیلی حس خوبی داشت و مشاهده هواپیماها هم خیلی هیجان انگیز بود. وقتی من انقدر خوشحالی پسرم را دیدم فهمیدم که واقعا به آرزویش رسیده هست

 

*بعد از این ماجرا حال بنیامین جطور بود؟

 

خیلی حالش مفید شد. تصویر هایي که من گرفته‌ام را همه ي جا نشان میدهد و هم اکنون هم مدام منتظر هست فیلم هایش را ببیند و لذت ببرد

 

*فکر می‌کنید به بهبود مریضی اش هم کمکی می شود؟

 

حتما همینطور هست چون برای بهبودی، روحیه‌ي بالا خیلی تاثیر می گذارد.