در اینبخش مجموعه اي از دوبیتی و شعر تبریک عید نوروز رابه همراه هم مرور میکنیم. عید نوروز بزرگ ترین رویداد سال در کشور هـای پارسی زبان میباشد، دراین روز ودر لحظه تحویل سال نو تمام مردم کنارهم جمع میشوند و این رویداد بزرگ را جشن میگیرند، از قرن ها پیش شاعران نیز برای پیشواز بهار شعرهایی سروده اند کـه امروز بهترینها را میخوانیم. با پارس ناز همراه باشید.
نوروز کـه سیل در کمر میگردد
سنگ از سر کوهسار در میگردد
از چشمه چشم مـا برفت اینهمه ی سیل
گویی کـه دل تـو سختتر میگردد
آن شب کـه تـو درکنار مایی روزست
و آن روز کـه با تـو میرود نوروزست
دی رفت و بـه انتظار فردا منشین
دریاب کـه حاصل حیات امروزست
**********
بهاری داری از وی بر خور امروز
کـه هر فصلی نخواهد بود نوروز
گلی کو را نبوید آدمی زاد
چو هنگام خزان آید برد باد
**********
بر چهره گل نسیم نوروز خوش اسـت
بر طرف چمن روی دل افروز خوش اسـت
از دی کـه گذشت هرچه گویی خوش نیست
خوش باش و مگو زِ دی کـه امروزخوش اسـت
**********
نوروز کـه هرچمن دل افروز بود
نقش گل و خار عبرت آموز بود
گر جامه بـه جان ز معرفت نو گردد
هر روز بـه دل نشاط نوروز بود
**********
تا تـو هستی دل مـن جای پریشانی نیست
کـه پریشانی و غم یکسره نومید از توست
باغ ها را تـو سرافرازی و سبزی دادی
اي کـه نوروز و بهاران زِ تـو وعید از توست
عید آمده سربه سبزه و گل بزنیم
با برگ شقایقی تفال بزنیم
هرچند کـه دوریم زِهم با دم عشق
بین دلمان تا بـه ابد پل بزنیم
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
**********
شادند جهانیان بـه نوروز و بـه عید
عید مـن و نوروز مـن امروز توئی
**********
بر خیز کـه باد صبح نوروز
در باغچه می کند گل افشان
**********
نوروز بزرگم بزن اي مطرب امروز
زیرا کـه بود نوبت نوروز بـه نوروز
**********
رسید موسم نوروز و گاه آن آمد
کـه دل هوای گلستان و لالهزار کند
**********
چو گشت از روی تـو دلشاد نوروز
در گنج طرب بگشاد نوروز
تا هست چنین کـه طبع اطفال
در هرشب عید شادمان اسـت
**********
رسید موسم نوروز و روزگار شکفت
فرخنده گل شادی بهار شکفت
**********
بس کـه بد میگذرد زندگی اهل جهان
مردم از عمر چو سالی گذرد عید کنند
**********
نوروز و جهان چون بت نو آیین
از لاله همـه کوه بسته آذین
**********
استخوان سوز سیاهی زمستان شدهام
بلکه نوروز بیاید بـه بهارم برسم
**********
دیگران در تب و تاب شب عیدند ولى
مثل یکسال گذشته بـه تـو مشغولم مـن
وقتی تـو نیستی چـه بهاری چـه سبزهاي؟
این عید هم مبارک انها کـه با تـو اند
چو خورشید تابان میان هوا
نشسته بر او شاه فرمانروا
جهان انجمن شد بر تخت او
شگفتی فرو مانده از بخت او
بـه جمشید بر گوهر افشاندند
مران روز را «روز نو» خواندند
سر سال نو هرمز فرودین
برآسوده از رنج روی زمین
بزرگان بـه شادی بیاراستند
می و جام و رامشگران خواستند
چنین جشن فرخ ازآن روزگار
بـه مـا ماند ازآن خسروان یادگار
برآمد باد صبح و بوی نوروز
بـه کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه ی سال
همایون بادت این روز و همه ی روز
چو آتش در درخت افکند گلنار
دگر منقل منه آتش میفروز
چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست
حسد گو دشمنان را دیده بردوز
بهاری خرم اسـت اي گل کجایی
کـه بینی بلبلان را ناله و سوز
جهان بی مـا بسی بودهست و باشد
برادر جز نکونامی میندوز
نکویی کن کـه دولت بینی از بخت
مبر فرمان بدگوی بدآموز
منه دل بر سرای عمر سعدی
کـه بر گنبد نخواهد ماند این گوز
دریغا عیش اگر مرگش نبودی
دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز
نوروز فرخ آمد و نغز آمد و هژیر
با طالع مبارک و با کوکب منیر
ابر سیاه چون حبشی دایهاي شدهست
باران چو شیر و لالهستان کودکی بشیر
گر شیرخواره لاله ستانست، پس چرا
چون شیرخواره، بلبل کو برزند صفیر!
صلصل بـه لحن زلزل وقت سپیدهدم
اشعار بونواس همیخواند و جریر
بر بید، عندلیب زند، باغ شهریار
برسرو، زندواف زند، تخت اردشیر
عاشق شدهست نرگس تازه بـه کودکی
تا هم بـه کودکی قد او شد چو قد پیر
با سرمهدان زرین ماند خجسته راست
کرده بجای سرمه، بدان سرمهدان عبیر
گلنار، همچو درزی استاد برکشید
قواره حریر، ز بیجادهگون حریر
گویی کـه شنبلید همه ی شب زریر کوفت
تا بر نشست گرد بـه رویش بر، از زریر
برروی لاله، قیر بـه شنگرف برچکید
گویی کـه مادرش همه ی شنگرف داد وقیر
بر شاخ نار اشکفه سرخ شاخ نار
چون از عقیق نرگسدانی بود صغیر
نرگس چنانکه بر ورق کاسه رباب
خنیاگری فکنده بود حلقهاي ز زیر
برگ بنفشه، چون بن ناخن شده کبود
در دست شیرخواره بـه سرمای زمهریر
وان نسترن، چو مشکفروشی، معاینه
در کاسهٔ بلور کند عنبرین خمیر
اکنون میان ابر و میان سمنستان
کافور بوی باد بهاری بود سفیر
خیمه نوروز بر صحرا زدند
چار طاق لعل بر خارا زدند
لاله را بنگر کـه گویی عرشیان
کرسی از یاقوت بر مینا زدند
کارداران بهار از روز گل
زال زر بر روضه خضرا زدند
از حرم طارم نشینان چمن
خرگه گلریز بر صحرا زدند
گوشههاي باغ ز آب چشم ابر
خنده ها بر چشمهای مـا زدند
در هوای مجلس جمشید عهد
غلغل اندر طارم اعلا زدند
باد نوروزش همایون، کاین ندا
قدسیان در عالم بالا زدند
مطربان طبع خسرو گاه نطق
طعنهها بر بلبل گویا زدند
سال نو و اول بهار اسـت
پای گل و لاله در نگار اسـت
والای شقایق اسـت دررنگ
پیراهن غنچه نیم کار اسـت
آن شعله کـه لاله نام دارد
در سنگ هنوز چون شرار اسـت
پستان شکوفه اسـت پر شیر
نوباوه باغ شیرخوار اسـت
برگ از سر شاخه تازه جسته
گویا کـه مگر زبان مار اسـت
این فرش زمردی ببینید
کش از نخ سبزه پود وتار اسـت
اي پرده نشین گل بهاری
مرغ چمنت در انتظار اسـت
این وزن ترانه میسراید
مرغی کـه مقیم شاخسار اسـت
کای تازه بهار عالم افروز
هر روز تـو عید باد و نوروز
عید آمد و مرغان ره گلزار گرفتند
وز شاخه گل داد دل زار گرفتند
از رنگ چمن پرده بزاز دریدند
وز بوی سمن طاقت عطار گرفتند
پیران کهن بر لب انهار نشستند
مستان جوان دامن کهسار گرفتند
زهاد ز کف رشته تسبیح فکندند
عباد ز سر دسته دستار گرفتند
یک قوم قدم از سر سجاده کشیدند
یک جمع سراغ از در خمار گرفتند
یک زمره بـه شوخی لب معشوق گزیدند
یک فرقه بـه شادی می گلنار گرفتند
یک طایفه شکر ز لب دوست مزیدند
یک سلسله ساغر ز کف یار گرفتند
یک جرگه بی چشم سیه مست فتادند
یک حلقه خم طره طرار گرفتند
نوروز همایون شد و روز می گلگون
پیمانهکشان ساغر سرشار گرفتند
شیرین دهنی بوسه بـه مـن داد دراین عید
کز شکر او قند بـه خروار گرفتند
میران و وزیران و مشیران و دلیران
دربارگه شاه جهان بار گرفتند
در پای سریر ملک مملکت آرا
بر کف شعرا دفتر اشعار گرفتند
خدام در دولت دارای گهربخش
بر سر طبق درهم و دینار گرفتند
ابنای جهان عیدی همه ی ساله خودرا
از شاه جوان بخت جهاندار گرفتند
اسکندر جمشیدسیر ناصردین شاه
کز ابر کفش گوهر شه وار گرفتند
فرخنده شد از فر شهی عید فروغی
کز وی همه ی شاهان سبق کار گرفتند
دوبیتی و شعر تبریک عید نوروز | بهترین شعرهای عید نوروز + عکس
عید آمد و مـا خانه ي خودرا نتکاندیم
گردی نستردیم و غباری نستاندیم
دیدیم کـه در کسوت بخت آمده نوروز
از بیدلی آنرا ز در خانه براندیم
هر جا گذری غلغله شادی و شور اسـت
مـا آتش اندوه بـه آبی ننشاندیم
آفاق پر از پیک و پیام اسـت ولی مـا
پیکی ندواندیم و پیامی نرساندیم
احباب کهن را نه یکی نامه بدادیم
و اصحاب جوان را نه یکی بوسه ستاندیم
مـن دانم و غمگین دلت اي خسته کبوتر
سالی سپری گشت و تـو را مـا نپراندیم
صد قافله رفتند و بـه مقصود رسیدند
مـا این خرک لنگ ز جویی نجهاندیم
ماننده افسون زدگان ره بـه حقیقت
بستیم و جز افسانه بیهوده نخواندیم
از نه خم گردون بگذشتند حریفان
مسکین مـن و دل در خم یک زاویه ماندیم
طوفان بتکاند مگر امید کـه صد بار
عید آمد و مـا خانه خودرا نتکاندیم