در اینبخش مجموعه اي زیبا از بهترین دوبیتی هاي زبان پارسی را مرور میکنیم. امروز از باباطاهر لخت گرفته تا فایز دشتستانی و فریدون مشیری، دوبیتی هاي زیبا و عاشقانه زبان پارسی رابه همراه عکس نوشته هاي زیبایی در همین موضوع مرور میکنیم. دوبیتی هاي عاشقانه یکی از پرطرفدارترین سبکهای شعر در ایران می باشند در ادامه با مجله پارس ناز همراه باشید.
ماهی همیشه تشنهام
در زلال لطف بیکران تـو
می برد مرا بـه هر کجا کـه میل اوست
موج دیدگان مهربان تـو
**********
بـه صحرا بنگرم صحرا ته وینم
بـه دریا بنگرم دریا ته وینم
بهر جا بنگرم کوه ودر و دشت
نشان روی زیبای ته وینم
**********
ته دوری از برم دل در برم نیست
هوای دیگری اندر سرم نیست
بجان دلبرم کز هردو عالم
تمنای دگر جز دلبرم نیست
**********
نمیدانم دلم دیوانه کیست
کجا آواره ودر خانه کیست
نمیدونم دل سر گشته مو
اسیر نرگس مستانه کیست
**********
دلی دیرم خریدار محبت
کز او گرم اسـت بازار محبت
لباسی دوختم بر قامت دل
ز پود محنت و تار محبت
مو کز سوته دلانم چون ننالم
مو کز بی حاصلانم چون ننالم
بگل بلبل نشیند زار نالد
مو کـه دور از گلانم چون ننالم
**********
خداوندا بفریاد دلم رس
تـو یار بیکسان مو مانده بیکس
همه ی گویند طاهر کس نداره
خدا یار مو چـه حاجت کس
**********
خوشا آنانکه سودای ته دیرند
کـه سر پیوسته در پای ته دیرند
بدل دیرم تمنای کسانی
کـه اندر دل تمنای ته دیرند
**********
غم عشقت بیابان پرورم کرد
فراقت مرغ بیبال و پرم کرد
بمو واجی صبوری کن صبوری
صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد
**********
مو کـه آشفته حالم چون ننالم
شکسته پر و بالم چون ننالم
همه ی گویند فلانی چند نالی
تـو آیی در خیالم چون ننالم
مو آن آزرده بی خانمانم
مو آن محنت نصیب سخت جانم
مو آن سرگشته خارم در بیابون
کـه هر بادی وزد پیشش دوانم
**********
خوش آن ساعت کـه یار از در آیو
شو هجران و روز غم سر آیو
زدل بیرون کنم جانرا بصد شوق
همی واجم کـه جایش دلبر آیو
**********
سری دارم کـه سامانش نمیبو
غمی دارم کـه پایانش نمیبو
اگر باور نداری سوی مـن آی
بوین دردی کـه درمانش نمیبو
**********
دلی دیرم کـه بهبودش نمیبو
سخنها میکرم سودش نمیبو
ببادش میدهم نش میبرد باد
در آتش مینهم دودش نمیبو
**********
ته کت نازنده چشمان سرمه سائی
ته کت زیبنده بالا دلربایی
ته کت مشکین دو گیسو در قفائی
بمو واجی کـه سرگردان چرائی
غمم بیحد و دردم بی عدد
فغان کاین درد مو درمان نداره
خداوندا ندونه ناصح مو
کـه فریاد دلم بیاختیاره
**********
دلی دیرم چو مرغ پا شکسته
چو کشتی بر لب دریا نشسته
تـو گویی طاهرا چون تار بنواز
صدا چون می دهد تار گسسته
**********
عزیزون از غم و درد جدایی
بـه چشمونم نمانده روشنایی
گرفتارم بدام غربت و درد
نه یار و همدمی نه آشنائیی
**********
دو گیسو رابه دوش انداختی تـو
ز ملک دل دو لشکر ساختی تـو
بـه استمداد چشم و زلف و رخسار
بـه یکدم کار فایز ساختی تـو
نمیبینم ز مردم آشنایی
نمی آید ز کس بوی وفایی
مده فایز بـه وصل گلرخان دل
کـه آخر میکشندت از جدایی
**********
دو گیسو رابه دوش انداختی تـو
ز ملک دل دو لشکر ساختی تـو
بـه استمداد چشم و زلف و رخسار
بـه یکدم کار فایز ساختی تـو
**********
دلا تا چند در آزارم از تـو
گهی نالان، گهی بیمارم از تـو
تـو فایز در جهان بدنام کردی
برو اي دل کـه مـن بیزارم از تـو
**********
دل از مـن چشم شهلا دلبر از تـو
لب خشکیده از مـن کوثر از تـو
بنه بر جان فایز منت از لطف
سر از مـن سینه از مـن خنجر از تـو
**********
مسلمانان گرفتار دلستم
ضعیفالمال و بیمار دلستم
نبود اینقدر فایز بیبصیرت
کنون عاجز در کار دلستم
دل و شوق و خیال و مهر هر چار
کشانندم همی تا منزل یار
تـو را این چار فایز دشمنانند
از این خصمان بـه مردی خود نگه دار
**********
بهار آمد زمین فیروزهگون شد
بـه عزم سیر، دلدارم برون شد
بـه گلچیدن درآمد یار فایز
همه ی گلها ز خجلت ساقط شد
**********
بتی کز ناز پا بر دل گذارد
ظلم باشد کـه پا بر گل گذارد
تمنایی کـه دارد یار فایز
بـه چشم مـا قدم مشکل گذارد
**********
نه یادم میکنی نه می روي یاد
بـه نیکی باد یادت اي پریزاد
عجب نبود کنی فایز فراموش
فراموشیست رسم آدمیزاد
رخت تا درنظر میآرم اي دوست
خودم را زنده میپندارم اي دوست
ولی چون تـو برفتی یار فایز
بگو این دل بـه کی بسپارم اي دوست
**********
اگر خواهی بسوزانی جهان را
رخی بنما بیفشان گیسوان را
بت فایز اشارت کن بـه ابروت
بکش تیغ و بکش پیر و جوان را
**********
عشق اگر در جان نباشد جان چـه باشد هیچ هیچ
ور نباشد درد او درمان چـه باشد هیچ هیچ
باوجود حضرت پادشاه مـا کرمان خوش اسـت
بی حضور خدمتش کرمان چـه باشد هیچ هیچ
**********
آن دلبر شوخ مست بنگر
آن یار کـه با مـن اسـت بنگر
در دیده مست مـا نظر کن
کآئینه روشن اسـت بنگر
**********
رندی کـه رقیب ماست مائیم
جز مـا دگری کجاست مائیم
جامیم و شراب و درد صافیم
دردی کـه هم او دواست مائیم
بگذر از خوف و رجا با مـا نشین
عاشقانه خوش درین دریا نشین
قصه ماضی و مستقبل مگو
حالیا با مـا بحال مـا نشین
**********
گر بمیری ز خود بقا یابی
ور کشی زحمتی عطا یابی
هر کـه مرد او دگر نخواهد مرد
گر بمیری ز خود بقا یابی
**********
هر کـه باشد محب آل علی
شک ندارم کـه عارف اسـت و ولی
با تـو مـا را محبت ازلی اسـت
با لبت رازهای لم یزلی
**********
گر بمیری ز خود بقا یابی
ور کشی زحمتی عطا یابی
هر کـه مرد او دگر نخواهد مرد
گر نمردی بمیر تا یابی
**********
عشق را جز عشق لایق هست نیست
غیر او معشوق و عاشق هست نیست
عقل اگر گوید کـه غیر عشق هست
نزد مـا این قول صادق هست نیست
اگر درویش میجوئی منم درویش بیچاره
و گر دلریش میجوئی منم دلریش بیچاره
اگر تـو آشنا جوئی منم خود آشنای تـو
و گر بی خویش میجوئی منم بی خویش بیچاره
**********
ز صورت گر شوی فانی ازین معنی بقا یابی
ازین و آن چو بگذشتی همه ی نور خدا یابی
درین دریای بی پایان اگر غرقه شوید چون مـا
بـه عین مـا نظر میکن کـه عین مـا ز مـا یابی
**********
تـو کـه بالا بلند و نازنینی
تـو کـه شیرین لب و عشق آفرینی
در آن لب هاي افسونگر چـه داری
در آن دل غیر شور و شر چـه داری
**********
چنین بامهربانی خواندنت چیست
بدین نامهربانی راندنت چیست
دل مـن تاب تنهایی ندارد
دل عاشق شکیبایی ندارد
**********
نرسد دست تمنا چون بـه دامان شـما
میتوان چشم دلی دوخت بـه ایوان شـما
از دلم تا لب ایوان شـما راهی نیست
نیمه جانی اسـت درین فاصله قربان شـما
**********
سیه چشمی بکار عشق استاد
بـه مـن درس محبت یاد می داد
مرا از یاد برد آخر ولی مـن
بجز او عالمی را بردم از یاد
دوبیتی هاي زیبا و عاشقانه | بهترین دوبیتی هاي زبان پارسی + اشعار عاشقانه
آتش عشق بهشت اسـت میندیش و بیا
سم غم آسان جان اسـت مپرهیز و بنوش
پر و بالی بگشا خنده خورشید ببین
پیش از آنی کـه شود شمع وجودت خاموش